درک رفتارگراها از یادگیری بر پایه ی علت و معلول بود. در این درک، رفتار به وسیله تقویت پیروی می شود. فرایند حل مسئله را در چارچوب نظریه رفتارگرایی توضیح می دهند. این شامل مبادرت به موضوع با روش های متنوع می شود تا زمانی که راه حل موضوع پیدا شود. حل یک معمای منبتی توسط کودکان نشان می دهد که این یک رفتار حل مسئله است. همانطور که روان شناسی شناختی به صورت منظم ترقی کرده باشد، توجه و تلاش بیش تری معطوف شده نسبت به فرایندهای ذهنی یادگیری و حل مسئله. رویکرد اولیه شناختی برای شناسایی مراحل ذهنی بود و از طریق آن اقدام برای حل مشکل(لائورا هاردین، 2002).
علم روانشناسی که در آغاز به جای مطالعه سلامت روان به بررسی بیماری روانی می پرداخت تا مدتها استعداد بالقوه آدمی برای رشد و کمال را نادیده می گرفت. اما در سالهای اخیر، شمار روزافزونی از روانشناسان، به قابلیت کمال و دگرگونی در شخصیت آدمی ایمان آورده اند. تصویری که روانشناسان مثبت گرا از طبیعت انسان به دست می دهند خوش بینانه و امید بخش است، زیرا آنها به قابلیت گسترش، پرورش، شکوفایی و کمال انسان و تبدیل شدن به آنچه در توان آدمی است، باور دارند.
نتایج پاره ای از تحقیقات (بورنشتاین، 2003) نشان داده اند که یکی از شاخص های مهم سلامت روانی، توانایی «حل مسئله» و «تصمیم گیری» است. وی خاطر نشان می سازد، «خود ارزیابی»، «خود پیروی» و تشخیص به موقع «موقعیت های مسئله دار» از جمله معیارهایی هستند که با واسطه آنها می توان سطح رواندرستی افراد را برآورد کرد. نتایج تحقیقات دیگری (میرفکسی و رس، 1990، یلسما و مونتامبو، 1990، ناکانو، 1991؛ هپنر و همکاران، 1995 و کاترین، والتر و گود، 2003)، به خوبی نشان داده اند که حل مسئله یکی از متغیرهای مهم پیش بین برای سلامت روانی است.
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%af-%d8%a8%d8%b1%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b7%d9%87-%d8%a8%db%8c-28/
1-2 بیان مسئله
افراد در ادراک و کسب دانش متفاوتند، ایده ها را به گونه ای متفاوت شکل می دهند و به صورت متفاوت به تفکر می پردازند و عمل می کنند(کلب، 2004). افراد دارای تفاوت های فردی مهمی در زمینه مسائل شناختی هستند که در حل مشکلات و تصمیم گیری به آنها اتکا می کنند، یکی از این ابعاد سبک های یادگیری هستند که در میان این طبقه بندی ها از جایگاهی مهم برخوردار است(نوروزی، 1387).
شناخت و درک مدل های مرتبط با سبک های یادگیری یکی از پیشرفت های اساسی روان شناسی در قرن بیستم است، در واقع سبک یادگیری روش ثابت یادگیرنده برای پاسخگویی و بکارگیری محرک های موجود در موقعیت یادگیری است. سلامت روانی هیچگاه با فهرست یا خصوصیات ثابت یا ویژگیهای معین تعریف نشده است. طبق تعریف “فرهنگ روانشناسی آرتور (1985) ” واژه سلامت روانی برای افرادی به کار می رود که عملکردشان در سطح بالایی از سازگاری هیجانی و رفتاری است و نه در مورد افرادی که صرفاً بیماری روانی ندارند. از نظر” کاپلان و سادوک (1989)” سلامت روانی آن حالت بهزیستی است که افراد قادر می باشند براحتی درون جامعه شان عمل کنند و پیشرفتها و خصوصیات شخصی برایشان رضایت بخش باشد. سلامت روان قدرت آرام زیستن و با خود و دیگران در آرامش بودن است، آگاهی از درون احساسات خویشتن است، قدرت تصمیم گیری در بحرانها و مقابله با فشارهای زندگی است. در جوامع امروزی سلامت روان افراد در زمره خطر قرار دارد سخت رو بودن افراد در جامعه می تواند یکی از عوامل تأثیرگذار بر روی سلامت روان افراد باشد که جای بسی تأمل دارد. همه ی نظریه پردازان با وجود نظریه ها و مدل های متفاوت در زمینه سبک های یادگیری، توافق دارند که افراد به شیوه هایی متفاوت اطلاعات و تجارب را ادراک، سازماندهی، تحلیل و پردازش می کنند، یعنی افراد یکسان به جهان نمی نگرند و هر فرد در مقایسه با دیگری ممکن است علایق و تمایلاتی متفاوت در سبک سادگیری داشته باشد(امامی پور، اسفندآباد، 1386).
در این تحقیق با توجه به اینکه در هیچ تحقیق مشابهی به بررسی سبک های حل مسئله و سلامت روان به صورت دقیق پرداخته نشده است بنابراین این تحقیق از لحاظ موضوع جنبه نوآوری دارد و ما در اصل به دنبال این سؤال هستیم که آیا بین سبک های حل مسئله حل مسئله و سلامت روان رابطه معناداری وجود دارد یا خیر متغییرهای ما در این تحقیق سبک های حل مسئله به صورت متغیر ملاک و سلامت روان به صورت متغییر پیش بین است که خرده مقیاس های سلامت روان عبارت است از افسردگی، اضطراب و سلامت اجتماعی.
امروزه نظریههای روانشناسی به سمت دیدگاهی نوین، مبتنی بر پرورش نقاط ضعف تغییر مسیر دادهاند. دیگر نظریه روانشناسی برجستهای وجود ندارد که انسان را بهعنوان کالبدهای منفعل پاسخ به محرکها تعریف نماید. اکنون انسانها، بیشتر بهعنوان افرادی تصمیمگیرنده، با امکان انتخاب گزینههای متعدد و امکان چیره دست شدن و کارآمد شدن، تعریف میگردند. موضوعات روانشناسی مطرح شده در آغاز قرن بیست و یکم عمدتاً بر تجربه مثبت انسانی و آنچه که لحظهای را بهتر از لحظه دیگر میکند، تمرکز کردهاند. کیفیت عاطفی تجربه جاری، اساس و بلوک روانشناسی مثبت[1] است (خانمن[2]، 1999؛ به نقل از مظفری و هادیاننسب، 1383).
در سالهای اخیر، تلاشهای بسیار زیادی برای روشن شدن مفاهیم شادکامی و بهزیستی ذهنی و روانشناختی صورت گرفته است. تحقیقات مربوط به این حیطه در روانشناسی معاصر، نقش بسیار برجستهای دارند. این امر نشانگر تلاش روانشناسان برای بررسی دقیقتر این موضوع است (داینر، 2006).
شادکامی، احساسی است که همه خواهان آن هستند. اما تعداد کمی به آن دست مییابند. نشانه مشخصه چنین احساسی، قدردانی، احساس رضایت و علاقه به خود و دیگران است. عادیترین حالت ذهنی آن، حالت خشنودی و شادی است (کارلسون[3]، 1961؛ ترجمه شریفیدرآمدی، 1380).
اگرچه در دهه 1980 توجه فزایندهای به شادکامی و بهزیستی ذهنی[4] شدهاست، اما تنها در سالهای اخیر است که این مفهوم به صورت نظامدار، علمی و دقیق مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است. همچنین تلاشهای بسیاری برای روشن شدن مفاهیم شادکامی، رضامندی زندگی، بهزیستی ذهنی و روانشناختی صورت گرفته است، لذا تحقیقات مربوط به این حیطه در روانشناسی معاصر نقش بسیار برجستهای دارند و این امر نشانگر تلاش روانشناسان برای بررسی دقیقتر این موضوع است(داینر[5] و همکاران، 2003).
یکی دیگر از سازههایی که اخیراً به آن توجه ویژه شده است کمالگرایی[6] است.
گرایش به کمال و کمالگرایی در همه انسانها وجود دارد و در حکم خصیصهای مثبت تلقی میگردد. زیرا انرژی پدید میآورد که منجر به پیشرفت و موفقیت شخص میشود. اصرار و مداوتی که هنرمندان بزرگ در خلق آثارشان به خرج میدهند و سختیهایی که در این راه متحمل میشوند از کمالگرایی آنها نشأت میگیرد، اما روند دستیابی به کمال در همه انسانها به صورت مثبت پیش نمیرود. در واقع میتوان گفت کمالگرایی، تا زمانی به نفع شخص است که در ارتباط با خود و به منظور به فعالیت درآوردن همه ظرفیتها و استعدادهای خویش صورت گیرد. هنگامیکه گرایش به کمال با رقابت و پیشی گرفتن از دیگران و صرفاً به منظور کسب تایید و رضایت خاطر آنان به کار گرفته شود، جنبههای منفی پیدا میکند (مهرابیزاده هنرمند و وردی، 1382).
بنابراین، کمالگرایی زمانی یک مشکل است که مانع از پیشرفت شود و زمانی مطلوب و پذیرفتنی است که انگیزه آن تلاش سالم برای رسیدن به برتری باشد (هاوس و پراپاوسیس[7]، 2004).
از جمله مواردی که در بهداشت جسمانی و روانی افراد مطرح میگردد سبکهای مقابلهای[8] است.
انسان پیوسته در حالت استرس[9] به سر میبرد، چراکه استرس پاسخی اختصاصی است که بدن در برابر هرگونه درخواستی از خود نشان میدهد. استرسآمیز تلقی کردن یک حادثه، بستگی به ویژگیهای شخصیتی، هوشی و انگیزشی فرد و همچنین ماهیت حادثه، چارهها، دفاعها و سبکهای مقابلهای او دارد (سارافینو،2002؛ ترجمه میرزایی و همکاران، 1384).
سبکهای مقابلهای که فرد برای مقابله انتخاب میکند، جزیی از نیمرخ آسیبپذیری محسوب میشوند. آغاز خط مشی و راهبرهای نامناسب میتواند در عمل موجب تشدید مشکلات شود، در حالیکه به کارگیری راهبرد صحیح مقابله نتایج مثبتی را به همراه دارد (فرزینراد، اصغرنژاد، یزداندوست و حبیبی، 1389).
آسیبپذیری به میزان احتمالی پاسخ غیر انطباقی موقعیتهای معین اطلاق میگردد. هر کسی ممکن است در بعضی از موقعیتها، مقابله کنندهای کارآمد باشد و در موقیتهای دیگر نباشد. فشار روانی، مقابله و آسیبپذیری با یکدیگر تعامل دارند. هرچه منابع افراد برای مقابله بهتر باشد، کمتر احتمال دارد در موقعیتهای آسیبپذیر گرفتار شوند (ساراسون[10]و ساراسون، 1987؛ ترجمه نجاریان و همکاران،1385).
با توجه به مطالب اشاره شده، این پژوهش رابطه کمالگرایی و سبکهای مقابلهای را با میزان شادکامی دانشجویان مورد بررسی قرار میدهد.
1-1 بیان مسأله
روانشناسی فقط مطالعه آسیبشناسی، ضعف و صدمه نیست، بلکه مطالعه نقاط قوت و فضیلت را هم در بر میگیرد. درمان روانشناسی، صرفاً ترمیم آنچه شکسته است نیست، بلکه پرورش بهترینها را نیز شامل میشود. جنبش روانشناسی مثبتگرا که در هزاره جدید شروع شده، برای کمک به مردم جهت بهینه کردن زندگی از طریق تجربه بیشتر شادکامی اختصاص یافته است (مظفریان و هادیاننسب، 1383).
شادکامی، ذهن متفکرین را برای هزاران سال به خود مشغول داشته است. هرچند که فقط در چند سال اخیر است که به شیوه نظامدار مورد مطالعه و اندازهگیری قرار گرفته است. اغلب مردم آنجه را که در رابطه با زندگیشان اتفاق میافتد به صورت خوب یا بد ارزیابی میکنند و طبیعتاً قادر به قضاوت در مورد زندگی خود هستند. آنها تقریباً همیشه هیجانات و خلقیاتی را تجربه میکنند که یا مؤلفه خوشایند دارد و منجر به یک واکنش مثبت میشود و یا مؤلفهای ناخوشایند دارد و واکنش منفی را میطلبد (داینر، 1984).
شادکامی دربر گیرنده انواع ارزشیابیهایی است که فرد از خود و زندگیاش به عمل میآورد. این ارزشیابیها، مواردی از قبیل خشنودی از زندگی، هیجان و خلق مثبت، فقدان افسردگی[11] و اضطراب را شامل میشود و جنبههای مختلف آن نیز به شکل شناختها و عواطف است (داینر، 2002).
اولین پژوهش تجربی در مورد شادکامی در سال 1912 در بین دانشآموزان انگلیسی در یک مدرسه پسرانه انجام شد. در این مطالعه بر سطح لذت دانشآموزان تمرکز شد. بعد از جنگ جهانی دوم، تعداد پژوهشهای مربوط به شادکامی افزایش یافت و در این پژوهشها توجه از سطح لذت به میزان شادکامی کلی تغییر کرد (وینهوون[12]،1994).
علاقه نظری و پژوهشی در حوزه کمالگرایی نیز در سالهای اخیر، رشد برجستهای داشته است (شفران و منسل[13]، 2001). پارکر[14](2000؛ به نقل از سرو، 1387) بیان میکند که کمالگرایی کوشش اجباری و پیوسته فرد در رسیدن به اهداف دستنیافتنی است و کمالگراها افرادی هستند که خود را بر اساس عملکردهایشان مورد بررسی قرار میدهند.
از زمانیکه این سازه مورد بررسی قرار گرفته است، بر پیامدهای زیانبار آن تأکید بیشتری شده است(فراست، لاهارت، روزنبلیت[15]، 1991؛ هویت و فلت[16]،1991؛ به نقل از بیلینگ، اسراییلی، آنتونی[17]، 2003). اما تلاشهایی نیز وجود داشتهاست که جنبههای مفید کمالگرایی را از جنبههای مضر آن متمایز میسازد(هاماچک[18]،1978؛ میسیلیدین[19]، 1983؛ اوئنز[20]، 1998؛ به نقل از شافران و منسل، 2001).
/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b7%d9%87-%d8%a8%db%8c%d9%86-%da%a9%d9%85%d8%a7%d9%84%e2%80%8e%da%af%d8%b1%d8%a7%db%8c/
اوئنز و همکاران (1995) بین کمالگرایی مثبت و منفی[21] تمایز قائل شدند (پناهی، 1383).
کمالگراهای مثبت و منفی هر دو معیارهای متعالی برای عملکرد خود دارند، اما کمالگرایان مثبت انعطافپذیرترند و از تلاشهای خود برای رسیدن به هدف احساس رضایت میکنند، هرچند معیارهای شخصیشان کاملاً محقق نشود. در واقع اینان قادرند محدودیتهای شخصی و موانع محیطی را بپذیرند، در حالیکه کمالگرایان منفی فاقد انعطافپذیری هستند و به همین دلیل از عملکرد خویش راضی نیستند (نیکنام، حسینیان و یزدی، 1389).
کمالگرایی مثبت با احساس شایستگی (فراست و استیکت[22]، 1990؛ به نقل از گرانمایهپور و بشارت، 2010)، احساس پیشرفت (برنز و فدوا[23]، 2005) و سلامت روانشناختی (گرانمایهپور و بشارت، 2010) رابطه مثبت معناداری دارد.
کمالگرایی منفی با اختلالهای تهاجمی، میگرن، اختلالهای پانیک و خودکشی همبستگی بالایی دارد (کد، 2006). از طرفی، نگرش کمالگرایی منفی، موجب اختلال در موفقیت میشود. بنابراین، هم آرزوی کامل بودن و هم احساس رضایت را از این افراد میگیرد و آنها را بیشتر در معرض ناکامی قرار میدهد(بلیت، 1995) و این ناکامی و شکستها به احساس بیارزشی و افسردگی منجر میشود (برنز و فدوا، 2005).
همچنین پژوهشهایی از جمله (شوایتزر و همیلتون[24]، 2002؛ کاوامورا، فراست، دیبارتلو[25]، 2001) به رابطه مثبت بین کمالگرایی منفی و استرس بالا اشاره داشتهاند.
با وجود مشکلات روانی و جسمانی که استرس، برای فرد به وجود میآورد، افراد در برابر آن دست و پا بسته نیستند. آنها اغلب برای مبارزه با استرس و عوارض نامطلوب آن از یکسری اعمال و رفتارهایی استفاده میکنند که مقابله نامیده میشوند (ریو[26]، 2005؛ ترجمه سیدمحمدی، 1388).
لازاروس و فولکمن[27] (1984) مقابله را به صورت تلاشهای شناختی و رفتاری برای جلوگیری، مدیریت و کاهش استرس تعریف میکنند (پنلی و توماکا[28]، 2002).
در دستهای از تحقیقات (از جمله کانتور[29]، 1984؛ نورم، تیدنتال، لانگستون و براور[30]، 1987؛ به نقل از داینر و همکاران، 1997) مشخص شده است که شادکامی و موفقیت افراد، در رسیدن به اهدافشان به راهبردهای مقابلهای آنها بستگی دارد.
اندلر و پارکر(1990) راهبردهای مقابلهای را به سه دسته تقسیم میکنند. سبک مقابلهای مسألهمدار، شیوههایی را توصیف میکند که فرد بر اساس آن، در جستجوی اطلاعات بیشتر درباره مسأله، تغییر ساختار مسأله از نظر شناختی و الویت دادن به گامهایی برای مواجهه با مسأله را شامل میشود. سبک مقابلهای هیجانمدار، شیوههایی را توصیف میکند که فرد بر اساس آن، تمام تلاش خود را متوجه احساسهای ناخوشایند خویش میسازد. سبک مقابلهای اجتنابمدار مستلزم فعالیتها و تغییرات شناختی است که هدف آن اجتناب از موقعیت استرسزا است و به دو شکل رویآوردن به افراد و اجتماع و رویآوردن به فعالیت انجام میگیرد.
نوع پاسخ مقابلهای تا حد زیادی به ماهیت عامل فشارزا بستگی دارد، اما به طور کلی به نظر میرسد شیوه مسألهمدار، که شامل فعالیتهایی مانند جستجوی اطلاعات میشود، با شاخصهای سازگاری همبستگی مثبت دارد (موس و بیلینگز[31]، 1981؛ به نقل از علیطاری، 1387).
عوامل گوناگونی باعث میشود که دانشجویان به ویژه کمالگرایان در معرض انواع مشکلات فشارزا قرار گیرند و بهکارگیری روشهای مقابلهای مناسب توسط آنها جهت رسیدن به شادکامی موضوعی است که این پژوهش، حول محور آن شکل گرفته است. بنابراین در پژوهش حاضر، مسأله این است که رابطهای بین کمالگرایی و سبکهای مقابلهای با میزان شادکامی در بین دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه علوم و تحقیقات وجود دارد؟
[1]. positive psychology
[2]. Kahneman
[3]. Corlson
[4]. subjective well-being
[5]. Diener
[6]. perfectionism
[7]. Hass, & Prapavessis
[8]. coping style
[9]. stress
[10]. Sarason
[11]. Depression
[12]. Veenhoven
[13]. Shafran , & Mansell
[14]. Parker
[15]. Frost, Lahart , & Rosenblate
[16]. Hewitte, & Flett
[17]. Bieling, Israeli, & Antony
[18]. Hamacheck
[19]. Missilidine
[20]. Owens
[21]. Positive & negative perfectionism
[22]. Skekette
[23]. Burns, & Fedewa
[24]. Schweitzer , & Hamilton
[25]. Kawamura, Hunt, Frost, & Dibartalo
[26]. Rio
[27]. Lazarus, & Folkman
[28]. Penley, & Tomaka
[29]. Kanter
[30]. Norm, Tidental, Langeston, , & Brower
[31]. Moos, & Billings
در عصر حاضر علیرغم تمامی پیشرفتهای علمی بواسطهی این که جامعهی امروزی بشر دستخوش تحولات سریع و همه جانبه بویژه از لحاظ فرهنگی و سبک زندگیست، بسیاری از افراد در مواجه با مشکلات و حتی در کنار آمدن با مسائل روتین زندگی خود، فاقد تواناییهای لازم بوده و در برابر فشارهای روانی آسیبپذیر نموده، لذا نه تنها در معرض ابتلا به انواع اختلالات جسمی و روانی قرار دارند به علاوه مؤلفههایی همچون بهزیستی[1]، رضایت از زندگی، امید،شادمانی،خوشبینی و سایر ویژگی های مثبت از این دست را که به عنوان سازههای مهم و شاخص های سلامت روان[2] در روانشناسی مثبتگرا[3] مطرحاند را کمتر تجربه میکنند. اغلب تحقیقات نیز به جای آنکه سلامت روان را بوسیلهی اثرات مثبت آن بررسی کنند، از طریق آسیب شناسی روانی، آن را ارزیابی میکنند (اینگرسول و همکاران[4]، 2001).این در حالیست که در روانشناسی علاوه بر اهمیتی که برای پیشگیری قائل میشویم به دنبال دستیابی به ویژگیها و کیفیاتی هستیم که سالم، سازگار و در یک کلام مطلوب به شمار میآیند- مواردی که نمیتوان صرفاً از طریق توجه محض به پیشگیری به آنها دست یافت- کما این که این طرز تلقی با تعریف کامل بهداشت روانی نیز مطابقت بیشتری دارد (اندرو اِ ساپینگتون[5]، 1986، ترجمه حمیدرضا برواتی، 1392). مفهوم بهزیستی روانشناختی[6] به عنوان رویکردی که روانشناسی مثبتنگر به سلامت روان در سالهای اخیر مطرح کرده بر ویژگی های مثبت و رشد توانایی های فردی تأکید داشته و در واقع بر سلامت ذهنی مثبت دلالت دارد(ریف و سینگر[7]،1998). ریف[8](1989) اظهار داشت که سلامت روانشناختی شامل آن چیزی است که فرد به لحاظ روانشناختی نیازمند فاکتورهای مختلف آن است تا با احراز آن بتواند سالم باشد.این خصایص با شخصیت سالم اریکسون موازی میباشد(ولیورا و بوسما[9]،2004(.بهزیستی روانشناختی در نتیجه ی ترکیب تنظیم هیجانی،ویژگی های شخصیتی،هویت و تجارب زندگی به وجود می آید و شناسایی مؤلفههای مؤثر در پیشبینی بهزیستی روانشناختی میتواند به فهم جنبههای مثبت و رفتارهای سازگارانه ی افراد مختلف جامعه کمک کند.(دستجردی و همکاران،1390). در این بین دانشجویان به عنوان قشر جوان جامعه جزء مهمترین سرمایههای انسانی هر کشور هستند که بخشی از بهترین سالهای عمر خود یعنی سنین جوانی را صرف دوران تحصیل میکنند.بسیاری از افراد وقتی که به مسیر زندگی خود فکر می کنندسالهای تحصیل در دانشگاه را به صورت سالهایی سازنده و با نفوذتر از هر دورهی دیگر بزرگسالی میدانند، این تعجبآور نیست چرا که سالهای تحصیل در دانشگاه دوره توجه کردن کامل به کاوش ارزشها، نقشها و رفتارهای دیگر است (لورابرک، 2007، ترجمه یحیی سید محمدی، 1387).با توجه به اینکه دانشگاه و تجربههای استرسزای مرتبط با آن ممکن است در افزایش مشکلات روانی و رفتاری دانشجویان نقش داشته باشد و نهایتاً مانع از بهزیستی روانشناختی آنها و رشد و پیشرفتشان شود لذا پژوهشهای بیشتری در خصوص شناخت عاملهای مثبت و منفی مرتبط با سلامت روانشناختی دانشجویان مورد نیاز است تا بتوان مداخلههای مؤثری برای افزایش بهزیستی آنها فراهم نمود. شناخت خصوصیاتی که ممکن است باعث تجربههای استرس زا در دانشجویان شود میتواند گام مهم در جهت توسعهی این مداخلهها میباشد (بوریس، برچیتنگ، سالسمن و چارلسون[10]، 2009). از جمله مؤلفههای مهم در پیش بینی بهزیستی روانشناختی میتوان شخصیت را نام برد چرا که ویژگیهای شخصیتی افراد میتواند الگوهایی برای پیشبینی رفتار و حالتهای روانی آنها فراهم آورد و تفاوتهای فردی افراد عامل مهمی است که نشان میدهد چرا برخی از افراد بهتر از دیگران با شرایط و متغیرهای محیطیکنار میآیند و از سطوح مختلف انگیزش، رضایت و سلامت روان برخوردارند (رولینسون و همکاران، 1988، به نقل از تقوا و عبدالهی، 1392). از طرفی نتایج عمدهی پژوهش ها بیانگر آن است که،مردمی که احساس میکنند می توانند بر روی وقایعی که در زندگیشان رخ میدهد مؤثر باشند یعنی با منبع کنترل[11]درونیاند نسبت به افرادی که چنین باوری ندارند و معتقدند که کوششهای آنها در دنیای بیرونی تأثیری ندارد بهره بیشتری از سلامتی می برند (ریچاردسون و همکاران، 1996 به نقل از کراس و شاو[12]، 2000). همچنین (کرالد و همکاران، 2002، نقل از توماس و استیتز[13]، 2003) نشان دادند منبع کنترل بیرونی برای سلامت روان شناختی فرد مضر است. از دیگر مؤلفههای پیشبین برای بهزیستی روانشناختی میتوان به هوش هیجانی[14] اشاره کرد. در سالهای اخیر به طور نظری مفهوم هوش هیجانی شدیداً مورد توجه واقع شده است و تلاشهای زیادی صورت گرفته تا مشخص شود آیا این مفهوم میتواند تغییرهای رفتاری در حوزهی تعاملهای انسانی را که هوش و شخصیت نتوانستهاند تبیین نمایند، به طور درست توصیف کند. به طور مثال ماورولی، پترایدز، ریف و باکر[15] (2007) در تحقیقات خود نشان دادند که بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی ارتباط مثبت وجود دارد.
برای سالهای زیادی موضوع بهزیستی و شادکامی[16] مورد غفلت واقع شده و روی جنبههای ناشاد انسانی مثل افسردگی، اضطراب و اختلالهای هیجانی تأکید می شد. اما اخیراً این عدم تعادل،یعنی رویکرد آسیب شناختی صرف به سلامتی انسان،که سلامتی را تنها به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند مورد انتقاد قرار گرفته و با رویکردهای جدید که نشأت گرفته از جنبش روانشناسی مثبت[17] هستند و بر “خوب بودن[18]” به جای “بد یا بیمار بودن[19]”تأکید دارند، تعدیل شده است(ریف،سینگر،و لوو[20]،2004). در واقع در حال حاضر یک زمینهی کلی تحت عنوان روانشناسی مثبت برای درک فرایند شادکامی انسان بوجود آمده است (فارنهایم و کریستوفارو[21]،2007)که در این نوع روانشناسی به جای تأکید بر شناسایی و مطالعه کمبودهای روانی وکاستیهای رفتاری و ترمیم یا درمان آنها به شناخت و ارتقای وجوه مثبت ونقاط قوت انسان تأکید میشود (روبینز[22]، 2008). بدنبال این رویکرد جدید گروهی از روانشناسان الگوی بهزیستی روانشناختی را ارائه کردند. آن ها به جای اصطلاح سلامت روان این مفهوم را به این جهت که، بیشتر، ابعاد مثبت را به ذهن متبادر میکند مطرح نمودند و آن را تلاش برای کمال در جهت تحقق استعدادهای بالقوه واقعی فرد میدانند (ریف و سینگر،1998). ریف و همکارانش تلاش کردند بر اساس مبانی فلسفی (کسانی مثل ارسطو و راسل) ملاک های زندگی مطلوب یا اصطلاحاَ “زندگی خوب[23]” را تعیین و دسته بندی کنند ،بر این اساس پژوهشهای آنها منجر به پیدایش مفهوم جدید عینی از بهزیستی روانشناختیشد که دارای شش عامل پذیرش خود[24]،هدفمندیدرزندگی[25]،رشد شخصی[26]،داشتن ارتباط مثبت با دیگران[27]، تسلط بر محیط[28]، و خود مختاری[29] است (ریف، 1989). شناسایی مؤلفههایی که به پیشبینی بهزیستی روانشناختی می انجامد با تکیه بر اصل پیشگیری مثبت، مبنی برکشف توانمندیهای انسان و اینکه یک سری صفات متضاد با آسیب شناسی روانی به نام خصیصههای مثبت انسانی وجود دارد که شناختن، وسعت دادن و تمرکز کردن بر این توانمندیها به ویژه در افرادی که دارای ریسک بالا برای آسببشناسی روانی هستند، میتواند موجب ارتقاء سلامت روان و افزایش بهزیستی افراد شود (شلی و همکاران[30]، 2005). این امر بویژه در مورد دانشجویان مشغول به تحصیل در دانشگاهها از اهمیت بالایی برخوردار است. چرا که وجود استرس های خاص دوران تحصیل از قبیل ورود به محیط علمی و آموزشی جدید که توأم با یادگیری حجم بالایی از مطالب علمی است، فشردگی دروس ارائه شده، در خیلی موارد دوری از خانواده، عدم علاقه به رشته تحصیلی، شکلگیری روابط جدید و حتی گاهاً همزمانی ازدواج و تحصیل، نگرانی از مسائل اقتصادی، آیندهی شغلی و … به ویژه در مقاطع تحصیلات تکمیلی همگی میتوانند اثرات منفی بر سلامت روانی دانشجویان داشته باشند.درمطالعه( دیربای[31]،2005؛به نقل از حسینی،1392) اشاره شده است که شیوع مشکلات روانپزشکی در بین دانشجویان قبل از ورود به دانشگاه با جمعیت هم سن و سال مشابه، اما بعد از ورود به دانشگاه به دلیل استرسهای متنوع افزایش مییابد. این در حالیست که در برخی دیگر از تحقیقات از جمله مطالعه ی کییس و همکاران [32](2002) نشان داده شده که افرادی با تحصیلات دانشگاهی وسطوح بالااز نظر نیمرخ بهزیستی روانشناختی در سطح مطلوبتری نسبت به افرادی با تحصیلات پایین تر قرار دارند.صرف نظرازتناقض های تحقیقاتی موجود بحث جلوگیری از وقوع اختلالات روانی به دلیل ماهیت جدی آنها و مشکلات آتی که احتمالاً در پی خواهند داشت امریست ضروری و نیازمند توجه که میتواند با ارتقای بهزیستی روانشناختی از طریق بررسی پارامترهای روانشناختی مختلف محقق شود. پژوهش ها نشان می دهند که تلاش های به عمل آمده به منظور تبیین مفهوم بهزیستی روانشناختی،بر نقش شاخص های بهزیستی در دو سطح برون و درون فردی متمرکز است.پیکرن و همکاران[33](2002) صفات شخصیت را یکی از منابع درون فردی اثر گذار بر بهزیستی و تجارب تحصیلی معرفی می کنند.صفات شخصیت از طریق اثر گذاری بر تفسیر فرد از رویدادهای محیطی،فرایند انطباق و سلامت روانشناختی و جسمی را تخریب و یا تسهیل می کند از این رو صفات شخصیت یکی از مهمترین پیش بینی کننده های سلامت و موفقیت هر فرد می باشد(گرانت و همکاران[34]،2009).اگرچه صفات شخصیتی زیادی وجود دارند اما از جمله مهمترین و با نفوذترین مدلها در بررسی صفات شخصیت در سالهای اخیر مدل پنج عاملی بوده است که بیش از همه پژوهش در حوزهی شخصیت را به خود اختصاص داده است (نگ[35]، 2003). این پنج عامل اصلی شخصیت عبارتند از: روان رنجور خویی(رواننژندی[36])، برونگرایی[37]، انعطافپذیری (پذیرش[38])، دلپذیری(سازگاری[39] )و وظیفهشناسی(مسئولیت پذیری[40])، که مک کری و کاستا[41] (1987) اساساً این پنج عامل را به عنوان تمایلاتی که زمینهی زیستی دارند معرفی کردهاند و بیان میکنند که صفات شخصیت مثل خلق و خو، آمادگیهای درونی در مسیر رشد بوده و اساساً از تأثیرات محیطی مستقلاند (پروین، 1385). با این حال شخصیت مفهوم وسیعی است که تحت تأثیر صفات موروثی، ویژگیهای محیطی و یادگیری است (لیوکس[42]، 2008). همچنین منبع کنترل[43] یکی دیگر از مؤلفههایی است که احتمالاً با بهزیستی روانشناختی مرتبط است. این مفهوم در چارچوب نظریه راتر[44] (1959) ارئه شده است. راتر در بیان مفهوم منبع کنترل به دو بعد فرضی درونی و بیرونی اشاره دارد. گروهی که موفقیتها و شکست های خود را عموماً به شخص خود (کوشش یا توانایی شخصی) نسبت میدهند دارای منبع کنترل درونیاند و گروه دوم که موفقیتها و شکستهای خود را معمولاً به عوامل بیرونی از خود (بخت و اقبال یا دشواری تکلیف) نسبت میدهند افراد دارای منبع کنترل بیرونی نام گرفتهاند (یوسفی و همکاران، 1387).راتر برای اینکه تفاوت های شخصیت موجود در عقاید ما، نسبت به منبع تقویتمان را تبیین کند مفهوم منبع کنترل را معرفی کرد (شولتز و شولتز[45]، 2006).کری کالدی[46] و همکاران (2002) بیان داشتند که افراد با منبع کنترل درونی رضایتمندی بیشتری از زندگی خود گزارش میکنند.استپتو و واردل[47](2001) معتقدند که منبع کنترل درونی بالا با افزایش احتمال رفتارهای سالم ارتباط مثبت دارد.اشبی[48](2002) بیان می کند کسانی که منبع کنترل درونی دارند خود را دارای کنترل بیشتری در زندگی می دانند و مسئولیت بیشتری در جهت دادن به زندگی خود احساس می کند. از طرفی از آنجا که در محیط دانشگاه دانشجویان در روابط میان فردی خود با سایرین نیازمند برقراری تعاملهای اجتماعی مناسب هستند، از جمله سازههایی که احتمالاً با بهزیستی روانشناختی آنها مرتبط است تواناییهای هوش هیجانی[49]
/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%af-%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%be%d9%86%d8%ac-%d8%b9%d8%a7%d9%85%d9%84-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af-%d8%b4%d8%ae%d8%b5%d9%8a/
است.گلمن[50] (1998) هوش هیجانی را توانایی دریافت سریع، ارزیابی و ابراز هیجانات، فهمیدن و اداره کردن آن و به کار بردن اطلاعات هیجانی برایهدایت افکارو اعمال میدانست.نتایج بسیاری از تحقیقات از جمله آستین و همكاران[51](2004)، ماورولی و همكاران[52] (2007)، تسائوسیسونیکولا[53](2005)،پیکوراس[54](2006)،گالاگروولابرودریک[55](2008)بیانگر ارتباط مثبت بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی اند.هوش هیجانی درک افراد را نسبت به خود و دیگران بالا برده و با مدیریت هیجانات خود و دیگران باعث میشود که افراد بتوانند گام برداشتن به سمت بهتر شدن را بیشتر درک نموده و با افزایش خودآگاهی و خودشکوفایی به ارتقاء بهزیستی و رضایت از زندگی در آنها بیانجامد (پیکوراس، 2006). با توجه به نتایج ناکافی و متناقض برخی تحقیقات پیشین و نیز به دلیل عدم وجود تحقیقی جامع که به طور منظم و منسجم نقش هر سه متغیرپنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی را در پیشبینی بهزیستی روانشناختی آن هم در جامعهی دانشجویان مورد بررسی قرار داده باشد لذا این سؤال بیپاسخ گذاشته شده که آیا سه متغیر مذکور میتوانند در پیشبینی بهزیستی روانشناختی نقش داشته باشند؟ بر همین اساس پژوهش حاضر به بررسی نقش پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی در پیشبینی بهزیستی روانشناختی دانشجویان پرداخته است.
[1]Well-being
[2]Mental Health
[3]Positive psycology
[4] Ingersoll & Eth
[5] -Soppingtom Andrew.A
[6] Psychological Well-being(PWB)
[7]Ryff & singer
[8]Ryff
[9]Vleioras & Bosma
[10] Burris, Berchting, Salsman & Carlson
[11]Locusof control
[12]Krous & Show
[13]Thomas &Stetz
[14] Emotional intelligence
[15]Mavroveli, Petrides, Rieffe & Bakker
[16]happiness
[17]Positive psychology
[18]Wellness
[19] Illness
[20]Ryff,Singer & love
[21] Furnham & shristoforou
[22]Robbins
[23] Good life
[24] Self-Acceptance(SA)
[25] Purpose in life(PL)
[26] Personal Growth(PG)
[27] Positive Relations with others (PR)
[28] Environmental mastery(EM)
[29] Autonomy(AU)
[30] Shelly & Eth
[31]Derbye
[32] Keyes & eth
[33] Pekrun & eth
[34] Grant ð
[35]Neg
[36]neuroticism
[37]extraversion
[38]openness
[39]agreeableness
[40]conscientioousness
[41]Mccrae & Costa
[42]Luowx
[43]Locus of control
[44]Rotter
[45]D, Schultz, S, Schultz
[46]Kirkealdy
[47] Steptoe & wardle
[48] Ashby
[49]Intelligence emotional
[50] Golman
[51] Austin
[52] .Mavroveli & eth
[53] Tsaousis & nikolaou
[54] Piqueras
[55] Gallagher & vella-Brodrick
از گذشته ی دور”درد” به عنوان قسمتی از تجارب بشری قلمداد شده است که می تواند جنبه محافظتی، تحریک کننده، و یا منهدم کننده داشته باشد و یا ما را از وجود تهدیدی آشکار و یا پنهان برای بدن آگاه کند. درد یک مکانیسم دفاعی برای بدن است و وقتی بافتی دچار آسیب می شود واکنش های ایجا د شده، موجب درد می گردد.
“درد” ترکیب پیچیده ای از متغیرهای فیزیولوژیکی، روانی اجتماعی و فرهنگی است روش های تسکین درد شامل استفاده از روش های دارویی و جراحی ونیز روش های رفتاری است.
بر اساس آمارهای سازمان بهداشت جهانی 80 % از جمعیت کشورهای جهان سوم، حتی به داروهای اساسی خود نیز دسترسی ندارند یا به دلیل بالا بودن قیمت داروها امکان خرید و استفاده از آن ها وجود ندارد. تسکین درد از طریق جراحی نیز ممکن است به یک نقص عضو همیشگی بیا نجامد. مسلم است چنانچه راه های ساده تر و مقرون به صرفه تر و سالم تر برای تسکین درد در دسترس باشد قبول این همه عوارض و هزینه منطقی نیست (مرادعلیزاده، مهران، رسولزاده، شبان، 1385).
مفهوم خودکارآمدی، ارتباط نزدیکی با احساس کنترل داشتن بر محرک های آزاردهنده دارد. بر اساس تحقیقات به عمل آمده این سازه، واسطه ای مهم در تغییرات درمانی محسوب می شود ) گچلو ترک، ترجمه اصغری مقدم 1381(.
به نظر می رسد که ارزیابی روش های مقابله ای و اختلالات شخصیت هر دو دارای اهمیت می باشند. نکته تعجب آور در این مورد آن است که تا به امروز، تقریباًهیچ مطالعه ای رابطه ی بین دو عامل مذکور را مستقیماً بررسی نکرده است . بنابراین مطالعات بیشتری لازم است تا نقص کنونی را از بین ببرد (گچل و ترک، ترجمه اصغری مقدم 1381(.
بنابر این پژوهش حاضر، سعی در روشن تر ساختن ارتباطات و تعاملات بین مقوله های روان شناختی چون؛ خودکارآمدی و ویژگی های شخصیتی و تاثیر آن بر دردمزمن دارد.
بیان مسئله
اصطلاح درد مزمن، برای توصیف درد مقاوم به درمانی به کار برده می شود که فراتر از دوره ای که برای بهبود آن انتظار می رود طول کشیده است. درد مزمن و ناتوانی های جسمی و روان شناختی همراه با آن، هزینه های چشمگیری را به منابع کشور تحمیل می کند. هزینه ی اقتصادی درد مزمن، به تنهایی از مجموع هزینه های ناشی از بیماری های قلبی، سرطان و ایدز بیشتر است )اصغری مقدم وگلک، 1384).
داروهای مسکن اثرات جانبی زیادی بر جسم و روان بیماران دارند. مسکن ها علاوه بر خطر اعتیاد و وابستگی دارویی، باعث افت فشارخون، تضعیف اعمال حیاتی، خواب آلودگی، تهوع، استفراغ و حتی شوک می شوند و ضمن وقت گیر بودن به علت صرف وقت پرستاران، هزینه زیادی را بر سیستم بهداشتی و درمانی تحمیل می کنند. مشکل دیگر کمبود دارو و ارتباط آن با مسایل اقتصادی است (مرادعلیزاده و همکاران 1385).
یک مطالعه موردی که در آمریکا انجام شد نشان داد که چگونه راهبردهای اختصاصی درمان شناختی ـ رفتاری می تواند در دردهای مزمن مفید واقع شود. دراین مطالعه مشخص شد بهبود باورهای خودکارآمدی باعث افزایش فعالیت، و باورهای اجتناب از فعالیت با افزایش ناتوانی همراه است(راندل[5] ، داونپورت، 2010).
«شخصیت» و«مقابله» در نظریه های روان پویایی معادل با مفهوم مکانیسم های دفاعی و همچنین ویژگی های ثابتی در نظر گرفته شده که به طور مداوم پاسخ های سازگارانه و ناسازگارانه دیکته شده، تحت تاثیرادراک فرداز رویدادهاست (کانر 2007).
طبق دیدگاه روانی زیستی از درد مزمن و ناتوانی، تجربه درد در نتیجه تعامل بین عوامل فیزیولوژیک، روان شناختی و اجتماعی است. دراین مقاله به شواهدی اشاره شده است دال بر اینکه ویژگی های شخصیتی به فرایند مزمن شدن درد از طریق افزایش آسیب پذیری فرد
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%85%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%b3%d9%87-%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d8%ae%d8%b5/
مضطرب و منزوی در پاسخ به تهدید فیزیکی کمک می کند. و همچنین به شواهدی در نقش بالقوه سه عامل مؤثر در تاب آوری ، شامل خوش بینی، امید و خودکارآمدی که فرد را در برابر بازتاب های رفتاری ـ شناختی ناسازگارانه در درد حاد و مزمن دست یا فته است (پیترز،ونکلیف، 2008).
در نتایج این پژوهش به نقش کم رنگ تر ویژگی های شخصیتی نسبت به سایر عوامل روان شناختی و نیاز به پژوهش های بیشتر در این زمینه اشاره شده است. واینکه کمبود مستندات در این مورد می تواند ناشی از تعداداندک و ضعف تکنیکی در روند اجرای این مطالعات باشد(پیترز،ونکلیف، 2008).
مطالعات بسیاری، رابطه بین راهبرهای مقابله ای ناکافی ودرد مزمن را مورد بررسی قرار داده اند. اگرچه شواهدی وجود دارد که نشان می دهد، وقتی بیماران روش های مقابله ای لازم را می آموزند، توان مقابله ای مؤثرتری را با درد خود می یابند، اما بیشتر این مطالعات دارای ماهیت همبستگی هستند. از این رو به نظر می رسد که ارزیابی روش های مقابله ای و اختلالات شخصیت هر دو دارای اهمیت می باشند. نکته تعجب آور در این مورد آن است که تا به امروز، تقریباً هیچ مطالعه ای رابطه بین دو عامل مذکور را مستقیماً بررسی نکرده است. بنابراین مطالعات بیشتری لازم است تا نقص کنونی را از بین ببرد ) گچل و ترک، 1996(.
به استناد پژوهش های صورت گرفته، هزینه ی اقتصادی هنگفت و شیوع گسترده درد مزمن و همچنین ناکارآمدی روش های درمانی موجود، نقش سایر عوامل مؤثر در ابتلا و درمان درد مزمن، از جمله عوامل روان شناختی را برجسته تر می سازد. با توجه به خلاء پژوهشی در این خصوص، پژوهش حاضر بر آن است تا به بررسی همزمان ویژگی های شخصیتی و خودکارآمدی افراد مبتلا به درد مزمن بپردازد تا بدین وسیله، میزان تاثیر و سهم این عوامل را در ابتلا به درد مزمن مورد مطالعه قرار دهد.
بامطالعه و تمرکز بیشتر در این حیطه، شاید بتوان به روش های کاربردی و کم هزینه تری برای کمک به بیماران مبتلا به دردمزمن دست یافت.
اهمیت و ضرورت مسئله
از آنجا که :
1.احتمال ابتلا به درد مزمن در هر زمان از طول زندگی فرد وجود دارد.
2.در حال حاضر در میان بیماری ها بالاترین میزان شیوع را دارد.
3.از طرفی می تواند برای گروه پزشکی و گروه روان شناسی راهکارهای مؤثرتری را از طریق تعامل با یکدیگر در درمان این بیماران فراهم آورد.
4.در پژوهش های پیشین، چه داخلی و چه خارجی، مؤلفه های شخصیتی وخودکارآمدی به طور همزمان در افراد مبتلا به درد مزمن مورد بررسی قرار نگرفته است.
اهداف پژوهش
هدف کلی
هدف اصلی این پژوهش مقایسه ای است بین ویژگی های شخصیتی و احساس خودکارآمدی مقابله ای افراد مبتلا به دردهای مزمن و افراد سالم.
اهداف جزئی
2.شناسایی تفاوت مؤلفه های خودکارآمدی درمقابله با مشکلات درافراد مبتلا به درد مزمن و سالم
4.تعیین سهم زیرمقیاس های خودکارآمدی در ابتلا به درد مزمن
[1] pain
[2] Self-efficacy
[3] Gatchel
[4] Turk
[5] – Rundell SD
[6] Davenport TE
[7] Conor
[8] resilience
[9] Peters
[10] Vancleef
[11] Peters
[12] Vancleef
تنظیم هیجان فرایندی است که از طریق آن افراد، هیجانهای خود را به صورت هشیار یا ناهشیار تعدیل می کنند تا به طور مناسب به تقاضاهای محیطی متنوع پاسخ دهند (تامپسون[1]،1994 ؛ بارلو[2]،2007 ؛ مارتین[3] و دنیس[4]،2004؛گروس[5]، 1998). در زندگی روزمره، افراد همواره راهبردهای منظمی را برای تعدیل شدت و یا نوع تجارب هیجانی خود یا واقعه فراخواننده هیجان به کار می گیرند (دیاموند[6] ،آسپینوال[7]، 2003؛گروس ،1998). تنظیم شناختی هیجان به شیوه شناختی مدیریت و دستکاری ورود اطلاعات فراخواننده هیجان اشاره دارد (اوکسنر[8] ، گروس،2004 ) . به عبارت دیگر، راهبردهای تنظیم شناختی هیجان، به نحوه تفکر افراد پس از بروز یک تجربه منفی یا واقعه آسیب زا برای آنها اطلاق می شود (حسنی و همکاران ،1387). در سالهای اخیر، گارنفسکی و همکاران (2002) ، نه راهبرد متفاوت تنظیم شناختی هیجان را به صورت مفهومی شناسایی کرده اند.
مصرف مواد مخدر در كشور ما سابقه ای دیرینه دارد. از اولین احكام ممنوعیت مصرف تریاك كه به 400 سال پیش باز می گردد، روشن می شود كه عوارض آن صدها سال است كه توجه سیاستمدارن را به خود جلب كرده است(رحیمی موقر ،1384). خوردن تریاك در ایران از دوره صفویه و كشیدن تریاك از زمان قاجاریه معمول گردیده است(تقوی،1363). مصرف هروئین نیز از زمان پهلوی آغاز شده است (همان منبع). وابستگی به تریاك در اواسط سده 19 میلادی شیوع بیشتری داشته ، اما تا اواخر همان سده به عنوان یک مشكل عمده پزشكی مطرح نبوده است (سادوك و سادوك[9]، 2000 ). آمار مواد مخدر كشف شده درسالهای اخیر نشان دهنده روند رو به رشد آن است (احسان منش و همکاران ،1378) و همچنان مشکل اعتیاد در ایران ادامه دارد . از سوی دیگر میزان مرگ و میر در میان معتادان به مواد اوپیوئیدی 20 برابر بیشتر از افراد غیر معتاد است. مرگ و میر معمولا به علت مسمومیت، عفونت، ایدز، خودكشی و دیگركشی رخ می دهد (تئودور[10]، استرن [11]، 2000). چون پدیده اعتیاد، ارتباط تنگاتنگی با فرهنگ،اعتقادات مذهبی، شرایط اقتصادی، اجتماعی و پیشینه تاریخی هر كشوری دارد، از این رو تكیه به پژوهش های خارجی چندان مفید نخواهد بود بلكه به بررسیهای منطقه ای و كشوری نیاز اساسی وجود دارد.
بر اساس چهارمین نسخه تجدید نظر شده راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی(DSM-IV-TR)، اختلال کمبود توجه / بیش فعالی (ADHD) با علایمی مانند کمبود توجه و تمرکز، تکانشگری و بیش فعالی مشخص می شود . در این شرایط عملکرد روانی/اجتماعی فرد، یادگیری و شناخت نیز مختل می شود (بیدرمن[12] ، فارائون[13]،2005). این اختلال شایعترین اختلال روانی در کودکان بوده و شیوع آن در جنس مذکر بیشتر از جنس مونث است. در بیشتر مواقع (ADHD) با سایر اختلالات همراه بوده و در 60 درصد موارد، علایم تا دوران بزرگسالی باقی می ماند(کید[14]،2000؛ فروئلیچ[15] و همکاران 2007). اگرچه در سالهای گذشته این باور غلط وجود داشت که این اختلال از سالهای بعد از نوجوانی بهبود می یابد ولی امروز این واقعیت آشکار شده است که این اختلال در بیش از50 تا 75 درصد موارد تا دوران بزرگسالی ادامه خواهد یافت (والندر [16]، هوبرت[17]،1985). تا کنون هیچ عاملی به تنهایی به عنوان علت اختلال کمبود توجه/ بیش فعالی شناخته نشده است، تصور می شود که این اختلال در نتیجه تعاملات پیچیده بین ژنتیک، محیط و عوامل زیستی می باشد(کلینگ[18] و همکاران ،2008).
گرچه در بسیاری از تحقیقات، به ارتباط ADHD و سوء مصرف مواد پرداخته شده و وجود آن نیز ثابت شده است ولی در هیچ پژوهشی به مقایسه گرایش به اعتیاد در افراد داری نشانه های کمبود توجه/ بیش فعالی و بدون نشانه های کمبود توجه/ بیش فعالی پرداخته نشده است. همچنین به نظر می رسد افراد مبتلا به نشانه های کمبود توجه/ بیش فعالی در راهبردهای تنظیم شناختی هیجان نیز دچار مشکل باشند پس بر آن شدیم تا این به مقایسه بپردازیم.
مقایسه راهبرد های تنظیم شناختی هیجان و استعداد اعتیاد در دانشجویان دارای نشانه های کمبود توجه/ بیش فعالی (ADHD) با دانشجویان عادی
Comparison of cognitive emotion regulation strategies and Addiction Prone in university student with and without Attention deficit – hyperactive disorder (ADHD) symptoms
سا لها پژوهش به نقش مهم تنظیم هیجان در سازش با وقایع تنیدگی زای زندگی وضوح بخشیده است(گرانفسکی[19] ، کراییج[20]، 2006). تنظیم هیجان[21] دلالت دارد بر به كار گماشتن افكار و رفتارهایی كه در هیجان های آدمی تأثیر می گذارند. هنگامی كه انسان ها تنظیم هیجان را به كار می گیرند، چگونگی تجارب و تظاهر هیجان های خود را هم تحت اختیار می گیرند. گمان می شود توانایی تنظیم هیجان خصیصه ای از خصوصیات هوش هیجانی است[22] (بارآن[23] ، پارکر[24]، 2000). هیجان ها از دیدی كاركردی تلاش هایی همگرا توسط فرد محسوب می شوند، به منظور ابقاء، تغییر و یا خاتمه دادن به روابط میان فرد و محیط تأثیرگذار گروهی ادعا دارند تنظیم هیجان وابسته به دو سطح است: فرایند تنظیم هیجان و بازده آن .تنظیم هیجان اینگونه تعریف می شود: تنظیم هیجان مبتنی است بر فرایندهای
/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%85%d9%82%d8%a7%db%8c%d8%b3%d9%87-%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a8%d8%b1%d8%af-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%b8%db%8c%d9%85-%d8%b4%d9%86%d8%a7/
درونی و بیرونی پاسخ دهی در برابر مهار و نظارت، ارزیابی و تعدیل تعاملات هیجانی به خصوص خصایص زودگذر و تند آنها برای به تحقق رسیدن اهداف (تامپسون[25]، 1994). تنظیم هیجان می تواند آگاهانه یا ناآگاهانه، زودگذر یا دائمی و رفتاری و یا شناختی باشد، تنظیم هیجان رفتاری، نوعی از تنظیم هیجان است كه در رفتار آشكار فرد دیده می شود نسبت به تنظیم هیجان شناختی كه قابلیت مشاهده ندارد و زودگذر است. تنظیم هیجان موفق همراه با دستاوردهای مثبت می باشد، دستاوردهایی چون رشد صلاحیت های اجتماعی (ایزنبرگ[26]، 2000)، سلامتی به كارگیرنده تنظیم هیجان و در مقابل، هیجان تنظیم نشده با اشكال برجسته آسیب های روانی همراه است .مثلا گفته شده است كه عدم تنظیم هیجان می تواند منادی رفتارهای مشكل آفرینی همچون خشونت باشد(دیلون[27] و همکاران، 2007). پژوهش ها نشان داده اند كه طبقه قدرتمندی از تنظیم هیجان شامل راه های شناختی اداره اطلاعات هیجانی تحریک كننده است (آسخنر، گروس[28]، 2005).
اعتیاد یک بیماری جسمی، روانی، اجتماعی و معنوی[29] است که در شکل گیری آن زمینه های پیش اعتیادی متعددی نقش ایفا می کنند. مطالعات نشان داده اند اعتیاد در مصرف کنندگان نیکوتین، الکل و تریاک تنها در بخش کوچکی از جمعیت که به مصرف مزمن مواد می پردازند روی می دهد. به عبارتی این مطالعات سه نکته را نشان می دهند که 1- تمام افرادی که با مواد مخدر مواجه نمی شوند وابسته یا معتاد نمی گردند. 2- مواجه طولانی با مواد مخدر شرط کافی برای اعتیاد نیست. از سوی دیگر برخی اشخاص تنها بعد از چند بار مواجه شدن با مواد معتاد می شوند 3- کسانی که مستعد اعتیاد هستند به مصرف مواد چندگانه تمایل دارند (هیرویی[30] ، آگاتسوما[31]، 2005). نظریه استعداد اعتیاد[32] بیان می کند که برخی افراد مستعد اعتیاد هستند و اگر در معرض آن قرار بگیرند معتاد می شوند ولی اگر کسی استعداد نداشته باشد؛ معتاد نمی شود (گندورا و گندورا، 1970).
نتایج پژوهش ها نشان می دهد که واکنش پذیری بالا و استفاده از راهبردهای تنظیم هیجانی منفی بیشتر، از عوامل خطر زا برای سوء مصرف کنندگان مواد است (ابوالقاسمی و همکاران، 1389). همچنین برخورداری از بیماری روانی زمینه ای یکی از عوامل مستعد کننده برای اعتیاد می باشد.
اختلال کمبود توجه/ بیش فعالی (ADHD) یک اختلال عصبی ارثی شایع است که از کودکی وجود داشته و احتمالا علت آن را کاهش عملکرد سیستم های تولید کننده دوپامین در مغز عنوان می کنند (روزلر[33] و همکاران، 2000). بررسی شیوع ADHD و شرح حال افراد مبتلا نشان می دهد که شیوع آن در کودکان 3 تا 10 درصد می باشد که یک سوم تا دو سوم آنها تا بزرگسالی هم مشکلاتشان ادامه پیدا می کند و شیوع ADHD در جمعیت افراد بزرگسال عادی 1 تا 6 درصد تخمین زده می شود (وندر[34] و همکاران، 2001). لذا بر خلاف گذشته امروزه اعتقاد برآن است که نشانه های ADHD بعد از بلوغ عمدتاً ادامه پیدا می کند (وندر و همکاران، 2001 ؛ فاگل [35]و همکاران، 1995). پژوهش های مختلف نشان داده اند که ADHD خطر سوء مصرف مواد، بزهکاری، زندانی شدن، شکست های شغلی، طلاق و مشکلات ازدواج را افزایش می دهد (فاگل و همکاران، 1995).
با توجه به موارد مذکور سوال اصلی پژوهش این است که آیا راهبرد های تنظیم شناختی هیجان و استعداد اعتیاد در دانشجویان دارای نشانه های اختلال کمبود توجه/ بیش فعالی (ADHD) با دانشجویان عادی تفاوت دارد یا خیر؟
[1] – Thompson
[2] -Barlo
[3] – Martin
[4] – Dennis
[5] – Gross
[6] – Diamond
[7] – Aspinwall
[8] – Ochsner
[9] -Sadock&Sadock
[10] -Theodore
[11] -Stern
[12] – Biederman
[13] – Faraone
[14] – Kidd
[15] – Froehlich
[16] -Wallander
[17] – Hubert
[18] – Kieling
[19] – Granefski
[20] – Kraaij
[21] – Emotion regulation
[22] – Emotional intelligence
[23] – Bar-On Parker
[24] – Parker
[25] – Thompson RA.
[26] – Eisenberg N
[27] – Dillon DG
[28] – Oschner
[29] – Bio-psycho-socio-spiritual
[30] – Hiroi
[31] – Agatsuma
[32] – Addict Prone Theory
[33] – Rösler
[34] – Wender
[35] – Faigel