(در فایل دانلودی نام نویسنده موجود است)
تکه هایی از متن پایان نامه به عنوان نمونه :
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
فهرست مطالب
فصل اول
بیان مسئله ………………………………………………………………………………… 1
اهداف ……………………………………………………………………………….. 7
تعریف واژه های اختصاصی ………………………………………………………………………….. 9
فصل دوم
چارچوب پنداری ……………………………………………………………………………… 11
مروری بر متون …………………………………………………………………………….. 34
فصل سوم
دیاگرام کارآزمایی بالینی ………………………………………………………………………………. 49
نوع پژوهش ……………………………………………………………………………… 50
جامعه پژوهش ……………………………………………………………………………….. 50
نمونه پژوهش ………………………………………………………………………………… 51
حجم نمونه ………………………………………………………………………………… 51
محیط نمونه ……………………………………………………………………………….. 51
روش نمونه گیری ………………………………………………………………………………… 52
روش پژوهش ……………………………………………………………………………….. 52
مشخصات واحدهای پژوهش ……………………………………………………………………… 56
ابزار گردآوری داده ها …………………………………………………………………………… 56
روش گردآوری داده ها ……………………………………………………………………………… 58
روایی ابزار ……………………………………………………………………………….. 59
پایایی ابزار ………………………………………………………………………………… 60
روش تجزیه و تحلیل آماری ………………………………………………………………………. 61
ملاحظات اخلاقی …………………………………………………………………………………. 61
فصل چهارم
یافته های پژوهش ………………………………………………………………………………….. 63
فصل پنجم
بحث و بررسی …………………………………………………………………………………… 81
نتیجه گیری نهایی ………………………………………………………………………………….. 89
کاربرد یافته ها ……………………………………………………………………………………. 90
پیشنهادات پژوهشهای بعدی ……………………………………………………………………… 92
محدودیتهای پژوهش ……………………………………………………………………………. 93
پیوستها
فصل اول
بیان مسئله
تحقیقات درباره جنین و نوزاد حیوانات نشان داده است که تجارب حسی غیرعادی (اعم از تحریک بیش از حد یا محرومیت بیش از حد) می
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%a3%d8%ab%db%8c%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d8%ac%d8%a7%d9%85-%d9%85%d8%a7%d8%b3%d8%a7%da%98-%d9%86%d9%88/
توانند بر تکامل مغز تأثیر بگذارد. حساسیت لمسی از هفته 7 جنینی و از ناحیه دهان شروع می شود و در هفته 15 به سایر قسمتهای صورت، کف دست و پا، تنه ،بازوها ، پاها ،زبان و غشاهای مخاطی توسعه مییابد. لمس یکی از مهمترین روشهای تبادل عاطفی برای والدین و شیرخواران محسوب می شود و اولین سیستم حسی است که تکامل مییابد و مبنای تعاملات میان شیرخوار و والدین را بوجود میآورد[1] چرا که نوزاد از ابتدای تولد دارای حس لمس در هر ناحیه از بدن است[2].
اهمیت تماس فیزیکی در نوع بشر، قابل اغماض نیست[1] لمس، بوسیله آرام کردن نوزاد به کاهش استرس کمک می کند و میزان خواب را افزایش میدهد[3-5] و نقش مهمی در رشد جسمی و عاطفی نوزاد دارد و ماساژ، بهترین شیوه لمس است. ماساژ نه تنها به ایجاد علاقه و دلبستگی بین مادر و نوزاد کمک می کند و پیوند عاطفی بین مادر و نوزاد را بهبود بخشیده و اطمینان بیشتری از نظر مهارتهای والدینی بوجود میآورد[1, 5] بلکه برای تسکین کولیک، تقویت دستگاه گوارش و رشد عضلات بسیار سودمند میباشد[2, 5-7]. نوع، زمان و مقدار لمس باید با متغیرهای تکاملی نظیر سن وشرایط فعلی شیرخوار، قابلیتها، آستانه تنشها و تواناییهای نوزاد هماهنگ باشد[1]. نوع ماساژ و مقدار فشاری که در فرایند انجام ماساژ استفاده می شود در میزان وزنگیری، خواب، عصبانیت، گریه و اضطراب نوزاد تأ ثیر دارد[8].
تمایل فرد به برقراری نوعی رابطه نزدیک با افراد معین و احساس امنیت بیشتر در حضور این افراد، دلبستگی نامیده می شود و به نظر میرسد الگوی دلبستگی اولیه، با نحوه کنار آمدن کودک با تجربه های چند سال بعد نیز ارتباط دارد[9]. دلبستگی رابطه عاطفی بین والدین و نوزادشان است که از زمان قبل از تولد شروع می شود و با احساس حرکات جنین زیاد می شود و بعد از تولد افزایش مییابد و تماس پوستی مادر با نوزاد[10] و مراقبت کانگروئی بلافاصله بعد از تولد میزان دلبستگی مادر با نوزاد را افزایش میدهد[11]. لازم به ذکر است که فرایند دلبستگی بین مادر و نوزاد فرایندی متقابل است چرا که رابطه بین دلبستگی والدین-نوزاد با رفتارهای بعدی والدی به خوبی ثابت شدهاست[12].
ارتباط والدین قبل از بارداری و تولد، سنگ بنای سازگاریهای عمده هیجانی و فیزیکی همراه با تولد طفل را بنا مینهد[13]. دلبستگی پدر با جنین یک احساس ذهنی عشق و علاقه نسبت به کودکی است که هنوز متولد نشده است نه راه و روش یا نظری در مورد کودک[14]. شواهد زیادی هست که نشان میدهد جداشدن عاطفی توأم با جدائی فیزیکی از والد، می تواند فرایند طبیعی پیوند عاطفی والد و نوزاد را مختل کند. وقتی که شیرخواری بیمار است به نظر میرسد که جدائی فیزیکی توأم با جدائی عاطفی از والدین، سبب نوعی احساس بی کفایتی در والدین می شود و لازم است والدین تشویق شوند که شیرخوار را هرچه زودتر ملاقات کنند و او را لمس کنند چرا که لمس کردن اولین روش ارتباطی بین والدین و شیرخوار است[1]. بسیاری از افرادی که به تازگی پدر یا مادر شده اند، تمایل به لمس و دست زدن به نوزادشان از خود نشان میدهند[15].
بخشی از تکامل یک نوزاد طبیعی وابسته به مبادله یکسری واکنشهای عاطفی بین والد و اوست که آنها را از لحاظ روانی و فیزیولوژیکی نزدیک می کند. این ارتباط با حمایت عاطفی خانواده تقویت می شود[16]. ارتباط نوزاد-والد پیش از بدنیا آمدن نوزاد با برنامه ریزی و قطعیت حاملگی شروع می شود[16]. پدران در مراحل اولیه بعد از زایمان -که ممکنست استرس زیادی هم داشته باشند- از میزان امکانات موجود جهت تسریع تعامل نزدیک با نوزادشان رضایت ندارند[17] در حالیکه مطالعات نشان می دهند که برگزاری کلاس آموزشی نحوه ماساژ و حمام نوزاد به مدت 4 هفته سبب می شود که نوزادان با پدر خود رابطه خوبی برقرار کنند وتماس چشمی، لبخند و ارتباط کلامی بیشتری با پدر نشان دهند و رفتارهای اجتنابی کمتری در مقایسه با گروه کنترل از خود نشان دهند[18].
مطالعات جدید نشان میدهد که تعامل اولیه پدر– نوزاد، پدران را نیز همانند مادران شیفته کودک میسازد. ارتباط نزدیک کودک با پدر میتواند عواقب ناشی از عدم ارتباط امن با مادر را جبران کند و پدرانی که از کودکان خود مراقبت می کنند ممکنست با نقش والدینی خود احساس راحتی و موفقیت بیشتری نمایند[1]. هنگامی که والدین آرامش کسب می کنند، اعتماد به نفس آنها افزوده می شود و فواید آن برای والدین و نوزاد خیلی زیاد است[5] و این در حالیست که پدرانی که در برنامه های آموزشی مربوط به ماساژ نوزاد شرکت کردند، از میزان استرسشان به میزان قابل ملاحظهای کاسته شد[17] و نیز آنهایی که در برنامه های بهداشت نوزاد از جمله اهمیت شیر مادر شرکت کردند، نسبت به سایر گروهها اضطراب کمتری از خود نشان دادند[19].
معمولا فرایند وابستگی در پدران، باعث بروز رفتارهایی مانند تماس بینائی با نوزاد، بخصوص با تمرکز بر زیبائی کودک، تماس لمسی که غالباً به صورت تمایل به گرفتن و بغل کردن نوزاد ظاهر می شود، توجه به خصوصیات مشخص و مستقل کودک با تأکید بر تشابهات او به پدر، درک نوزاد به صورت کمال مطلوب، تکامل حس قوی گرایش به کودک که منجر به توجه بیشتر به او می شود و ایجاد حس عمیق اعتماد به نفس و رضایت مندی میگردد[1]. بهر حال، هم پدر و هم مادر وقتی که منتظر تولد کودک هستند با جنین رابطه عاطفی برقرار می کنند[20]. زمان ایجاد دلبستگی به نوزاد در مادران نسبت به پدران متفاوت است. اگر چه مادران یک افزایش سریع در میزان دلبستگی را در ماه پنجم حاملگی نشان می دهند و در طول حاملگی احساسی بخصوص دارند اما این احساس در پدران به آرامی و بیشتر بعد از تولد و هنگام مراقبت از نوزاد اتفاق میافتد[12] توجه به دلبستگی پدر و مادر با نوزاد از نظر رشد و تکامل روانی– اجتماعی کودک و توافق بین زوجین بسیار پر اهمیت است[20] و مطالعات در مورد روابط عاطفی پدر- کودک نشان داده است که مراحل این پیوند عاطفی تا حدودی شبیه مادر است[1, 21].
تعامل پدر و مادر با جنین در حال رشد متفاوت است. اما مدارک و شواهد موجود این تفاوتها را متناقض نشان میدهد. برخی میزان دلبستگی مادر را بالاتر، برخی میزان دلبستگی پدر را بالاتر و برخی از آنها دلبستگی پدر و مادر را مشابه هم نشان دادهاند. تشخیص عوامل مؤثر بر دلبستگی پدر و مادر با نوزاد بسیار مهم است چرا که در سلامتی و رشد و تکامل نوزاد دخیل هستند[20].
یکی از اهداف کارکنانی که با والدین در ارتباط هستند، تشویق بهبود دلبستگی یا ارتباط مؤثر بین والدین و نوزاد است[12]. پرستاران ممکنست عوامل دخیل در میزان دلبستگی والد– نوزاد را در طول مراقبتهای قبل از زایمان بررسی کنند[20] و پرستاران میتوانند بر فرایند وابستگی تأثیر مثبت بگذارند[1]. پرستار نوزادان باید بطور روز افزون دنبال مداخلاتی از جمله ماساژ باشد که این نیاز والدین را تأمین نماید[15] و برای تکامل روابط عمیقتر والدین با کودکان، آنها را آموزش داده و مشکلات احتمالی را شناسایی کنند[1] و اگر خانم حامله و همسر او برای داشتن احساس عمیق نسبت به نوزاد آمادگی ندارند، پرستار باید آنها را به یک مشاور معرفی کند[20]. زیرا پدرانی که در فرایند ماساژ نوزادان خویش مشارکت مینمایند احساس لذت بیشتری نموده و در تعامل با نوزاد صمیمیت بیشتری نشان میدهند[22] و در این فرایند شناخت اهمیت تماس زودرس بین پدر و نوزاد، ضروری است. پدران باید تشویق شوند که احساسات مثبت خود را بروز دهند[1]. پدران در 48 ساعت اول بعد از زایمان عواطف مربوط به دلبستگی را کمتر از خود نشان میدهند[21] بخصوص اگر به دلایلی پدر بر این باور باشد که این احساسات باید پنهان بماند، در صورتی که این نکته برای آنها روشن نشود پدر ممکنست در تناقض بین باورهای قبلی خود با احساسات عمیقی که تمایل به آشکار کردن آنها دارد گمراه شود و بهترین فرصتها برای تعامل با فرزند خویش را از دست دهد[1] و برخی فاکتورهای دخیل در دلبستگی پدر با نوزاد مانند ارتباط پدر و مادر، سن پدر شدن، تجربیات قبلی دوران پدر بودن، حاملگی پر خطر، تعداد فرزندان، سطح تحصیلات که این عوامل را نمیتوان تغییر داد[20].
در مطالعه scholz به اثرات مثبت مداخله پدر در فرایند حمام دادن و ماساژ نوزاد اشاره شده است [18] اما اشکال مطالعه این است که هم پدر و هم مادر را در مراقبت درگیر کرده و هر دو مراقبت(حمام دادن و ماساژ نوزاد) را توأماً انجام دادهاند و عملاً اثرات مثبت هر یک از تکنیک ها به تنهایی مشخص نشده است.
با توجه به اهمیت موضوع و به دلیل اینکه دلبستگی پدر– نوزاد در صورت بروز مشکلات و آزردگیهای جسمی مادر پس از زایمان رابطه بین مادر– نوزاد را تحت تأثیر قرارمیدهد و در این برهه زمانی مشارکت دادن پدر در فرایند مراقبت می تواند این کاستی را پوشش داده و نوزاد را از صدمات روانی– اجتماعی احتمالی حفاظت کند[20] و با عنایت به اینکه تنها مطالعات معدودی در جهان در خصوص موضوع مداخله پدران بر فرایند دلبستگی نوزاد و پدر انجام شده[23] و مطالعات انجام شده در دهههای اخیر بیشتر بر روی تأثیر ماساژ بر میزان وزن گیری نوزاد و علائم افسردگی و اضطراب مادران و نیز مقایسه تأثیر انواع روش های ماساژ بر وزن نوزاد صورت گرفتهاست[24] و در کشور نیز مطالعه ای در این خصوص یافت نشد لذا پژوهشگر با قصد یافتن تاثیر ماساژ نوزاد بر دلبستگی بین پدر و نوزاد ،تصمیم به انجام این مطالعه گرفت.
اهداف پژوهش
هدف كلی :
اهداف اختصاصی :
:
بی تردید یکی از هدف های مهم آموزش و پرورش پرداختن به جنبه ی شناختی شخصیت فراگیران و کمک به آن ها جهت پیشرفت تحصیلی در دروس مختلف است. به عبارت دیگر، افزایش سطح عملکرد تحصیلی دانش آموزان یکی از هدف های عمده ی نظام های آموزشی می باشد؛ براین اساس، در پژوهش های انجام شده در حوزه ی روان شناسی تربیتی، متغیرهای شناختی مرتبط با پیشرفت تحصیلی، مثل هوش و توانایی، به طور گسترده ای مورد مطالعه قرارگرفته است )دیری[1]، استرند[2]، اسمیت[3] و فرناندز[4]، 2007). اما، در تقابل با باورهای معمول، هوش و توانایی تنها تعیین کننده های موفقیت تحصیلی نیستند )دوک [5] و مستر[6]،2009). پژوهش ها نشان داده اند که روش های مشاوره گروهی نیز بر، پیشرفت تحصیلی دانش آموزان تأثیرگذارند.
از دیگر سو، از لحاظ تاریخی پژوهش های روانشناختی بر جنبه های بیمارنگر و آسیب شناسانه متمرکز بوده است )اکین لیتل[7] ، لیتل و دلیگاتی[8] ، 2004). رویکردهای پژوهشی، جدید با الهام از روان شناسی مثبت نگر تأکید خود را بر توانمندی ها و کارکردهای بهینه ی انسان قرار داده اند )هوبنر [9]، سلدو [10]، اسمیت، و مک نایت [11]؛2004 سلیگمن[12] و سیک زنت میهالی [13]، 2000). سازه هایی مثل عزت نفس و پیشرفت تحصیلی متغیرهایی هستند که در این میان مورد پژوهش قرار گرفته اند.
در این راستا، تلاش های پژوهشی جهت شناسایی متغیرهای تاثیرگذار برعزت نفس و عملکرد تحصیلی بر دو حوزه ی گسترده ی شناختی و عاطفی متمرکز بوده است. در حوزه ی شناختی، پژوهش های انجام گرفته به تاثیر نیرومند روش های مشاوره گروهی بر عزت نفس و عملکردتحصیلی اشاره کرده اند )دیری و همکاران، 2007). به این سبب، امروزه در مدراس برآموزش و تقویت مهارت های مشاوره ای تاکید زیادی شده است )کوهن[14]،2006). با این حال، این تمامی داستان نیست. در یک زمینه یابی اکثریت والدین در پاسخ به این سوال که دوست دارند مدرسه چه چیزهایی به فراگیران آموزش دهد، به رشد ویژگی های شخصیتی و عاطفی مانند مسئولیت پذیری، شادمانی و عزت نفس بالا در دانش آموزان اشاره کرده اند )کوهن، 2006).
در واقع بی توجهی به روش ها مشاوره ای و متغیرهای عاطفی و شناختی مؤثر بر عملکرد تحصیلی، از یک سو، وضعیت عاطفی فراگیران را دچار مشکل می سازد، از دیگر سو، اثر منفی بر عملکرد تحصیلی آن ها بر جای می گذارد. بر این اساس، امروزه در بررسی موفقیت تحصیلی دانش آموزان، عملکرد تحصیلی به عنوان یک عملکرد شناختی تلقی نمی شود، بلکه موفقیت در این موضوع شامل رشد تمامی جنبه های شناختی، هیجانی، اجتماعی، رفتاری و زیستی است )ظهره وند، 1389).
نظام آموزشی کشور ایران نیز، با گنجاندن هدف های اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، آموزشی، زیستی، فرهنگی و سیاسی در هدف های آموزش و پرورش، بر رشد همه جانبه ی شخصیت فراگیران تأکید کرده است )دبیرخانه شورای عالی آموزش و پرورش،1381). این امر نشان دهنده ی نقش مهم ومؤثر هر یک از متغیرهای عاطفی و انگیزشی و شناختی در عملکرد تحصیلی است.
علاوه بر این محققان حوزه روان شناسی تربیتی، اهمیت عزت نفس دانش آموزان را به عنوان یک عامل مرتبط با هدف های آموزشی و تربیتی و نیز موضوعی مرتبط با دوره نوجوانی مورد تأکید قرار داده اند. عزتنفس(احترام به خود) عبارت است از احساس ارزشمندی و صلاحیت فردی كه افراد در ارتباط به خودپندارهشان دارند. عزت نفس احساسی است كه فرد درباره خود دارد و شامل میزان احترام فرد به خود و پذیرش خود می باشد(جات، اسمیت و سانتوزی[15]، 2008).
نیاز به احترام به نفس و عزت نفس به عنوان انگیزه رفتار و عملکرد انسانی قلمداد می شود و هرگونه اختلال در میزان عزت نفس می تواند عواقب جبران ناپذیری(مانند افت تحصیلی زیاد) را برای نوجوان د بر داشته باشد. در واقع همراه با زیستن در شرایط اجتماعی نیاز به احساس ارزش به نحو سالم و متعادل آن در انسان به وجود می آید و برای نگهداری سلامت و تعادل روانی و حتی تکامل وجودی نوجوان بسیار ضروری است(حیدری،1384).
یکی دیگر از محورهای مهم در پژوهش حاضر که به عنوان عامل تأثیرگذار و مرتبط با عملکرد تحصیلی و عزت نفس دانش آموزان مورد توجه قرار گرفته است، اهمیت جلسات مشاوره گروهی دانش آموزان می باشد. به طور کلی روش های برخورد با مشکلات عاطفی متنوع است و از روان کاوی تا رفتارگرایی را شامل می شود. یکی از روش های موفق در درمان مشکلات عاطفی، شناخت درمانی است.شناخت درمانی انواع متفاوتی دارد و یکی از انواع آن روش عقلانی- عاطفی- رفتاری([16]REBT) الیس است(ثورب و السون[17]،1990).الیس اختلال های عاطفی را نتیجه ی طرز تفکر غیر منطقی و غیر عقلانی می داند. به نظر او افکار و عواطف،کنش های متفاوت و جداگانه ای نیستن. از این رو تا زمانی که تفکر غیرمنطقی ادامه دارد، اختلال های عاطفی نیز به قوت خود باقی خواهند بود(احمدی و فولادگر،1381).
به عقیده الیس هنگامی که افراد به طور غیرمنطقی فکر می کنند به هر حال مشکلاتی در توانایی آن ها برای زندگی بهتر روی می دهد. وی معتقد است که تغییر رفتار براساس تغییر در افکار است، لذا وی مشاوره گروهی به شیوه عقلانی-عاطفی- رفتاری را در درمان اختلال های عاطفی از جمله عزت نفس پایین توصیه می نماید(احمدی و فولادگر،1381).
به طور کلی تجربه در مشاوره گروهی با دانش آموزان نشان داده است که این شیوه از جذابیت خاصی برای آنان برخوردار است و باعث انگیزش بیشتر شرکت کنندگان، هزینه و وقت کمتر می شود.درشیوه گروهی مقاومت اعضا زودتر شکسته می شود، آن گاه عقاید خود را به راحتی بیان می کنند و با بازخوردی که از سایرین دریافت می کنند، به اصلاح رفتار خود می پردازند. همین تجربه ی گروهی باعث افزایش عزت نفس و در نهایت پیشرفت تحصیلی دانش آموزان می شود(احمدی و فولادگر،1381).
بنابراین، برگزاری جلسات مشاوره گروهی به شیوه عقلانی-عاطفی-رفتاری که ارتباط تنگاتنگی با تقویت عزت نفس و میزان موفقیت تحصیلی دانش آموزان دارد امری ضروری می باشد.
دوره نوجوانی مرحله مهم و برجسته رشد و تکامل اجتماعی و روانی فرد به شمار می رود. در این دوره نیاز به تعادل هیجانی و عاطفی، درك ارزش وجودی خویشتن، کسب مهارت های اجتماعی لازم در دوست یابی، شناخت زندگی سالم و مؤثر و چگونگی برخورداری از آن مهم ترین نیازهای نوجوان می باشد. بنابراین، کمک به نوجوانان در رشد و گسترش مهارت های اجتماعی مورد نیاز برای زندگی مؤثر و سازنده در جامعه ضروری به نظر می رسد. همچنین این دوره، به سبب بروز مسائلی خاص، می تواند با نوعی سردرگمی همراه با کاهش عزت نفس[18] ، خود کم بینی و خود پنداره منفی همراه با احساس خشم و پرخاشگری همراه باشد که سبب کاهش فعالیت های طبیعی و تعاملات اجتماعی می شود (اژه ای، 2004).
عزت نفس از مهمترین عوامل در رشد مطلوب شخصیت کودکان و نوجوانان است. برخورداری از اراده قوی، قدرت تصمیم گیری و ابتکار، خلاقیت، سلامت فکر و بهداشت روان ارتباط مستقیمی با عزت نفس دارند. عزت نفس حالتی است که فرد خود را به عنوان فردی شایسته در نظر گرفته و به گونه ای موفقیت آمیز با چالش های اولیه زندگی روبرو می شود و ارزش شاد بودن را دارد. عزت نفس از دیدگاه کوپر اسمیت[19]عبارت از ارزشیابی فرد درباره ی خود و یا قضاوت های درباره ی ارزش خود است. بین عزت نفس و تصور فرد از توانایی خود ارتباط متقابل وجود دارد، به گونه ای که اگر میزان عزت نفس کاهش یابد احساس ضعف و ناتوانی در فرد بوجود آمده، با افزایش میزان عزت نفس، احساس توانمندی و ارزشمندی در فرد احیاء می شود(براندن[20]، 1998).
یکی از دلایل مهم توجه پژوهشگران به مفهوم عزت نفس، تأثیر بالقوه آن بر سلامت است. به طوری که فرنچ و وارگو [21] از عزت نفس به عنوان یک سپر فرهنگی در مقابل اضطراب نام می برند (بیابانگرد، 2005).
هم چنین عزت نفس سازه ی شخصیتی است که نقش مثبت و سازنده ای در دوره ی نوجوانی دارد. عزت نفس عموما یک مولفه ی ارزیابی کننده از خودپنداره[22] و معرف گستره ای از خود است که شامل جنبه های شناختی، رفتاری و عاطفی است. در حالی که این سازه اغلب برای اشاره به مفهوم کلی ارزش شخصی استفاده می شود، مفاهیم دیگری مانند اعتماد به نفس تلویحا به عنوان یک مفهوم عزت نفس در بیشتر حیطه های خاص مورد استفاده قرار می گیرد. هم چنین ، به طور وسیع فرض می شود که عزت نفس به عنوان یک صفت عمل می کند. یعنی در طول زمان در افراد ثابت است. با این وجود، این اصطلاح یک سازه ی رایج است که در حیطه های مختلف روانشناسی از جمله شخصیت، رفتاری، شناختی، و مفاهیم بالینی به کار می رود(رجبی و بهلول، 1386).
در این زمینه، نظریه ی خودپنداره بیان می كند كه عزت نفس كلی و اختصاصی یكسان نیستند و نمی توان یكی را از دیگری استنباط نمود. برای نمونه، عزت نفس كلی یک مؤلفة عاطفی است كه با بهزیستی روان شناختی در ارتباط است، ولی عزت نفس اختصاصی یک مؤلفة شناختی است و با پیامد رفتاری رابطه دارد ( پالمن و آلایك[23]،2000) . لذا به مفهوم دقیق كلمه، عزت نفس عبارت از میزان ارزشی است كه افراد برای خویشتن قائل هستند. همچنین سطح بالای عزت نفس بیانگر ارزیابی مثبت از خود است و برعكس. به عبارت دیگر، عزت نفس یک ادراك است و نه یک واقعیت (رجبی و بهلول، 1386).
در ارتباط با تأثیر درمان های روانشناختی بر عزت نفس، پژوهش ها نتایج گوناگونی را نشان داده اند؛ به طور مثال، ماریانی[24](1979)،
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%af%d8%a8%d8%b1%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%ab%d8%b1%d8%a8%d8%ae%d8%b4%db%8c-%d9%85/
نشان داد که درمان عقلانی- عاطفی در طی ده جلسه که بر روی دانش آموزان دبیرستانی انجام گرفت باعث افزایش عزت نفس آن ها شد. اما از سوی دیگر، بعضی پژوهش ها تاثیر این روش را نشان نداده اند، به طور مثال تری دیانا[25](1995) و یوت آرمند[26](1996)، نشان دادند آموزش مشاوره گروهی تاثیری بر بهبودی اعتماد به نفس ندارد .
در داخل کشور نیز نتایج مطالعه خدایی روی 40 نفر از دانش آموزان دختر سال اول متوسطه شهرستان ایلام نشان داد که مشاوره گروهی باعث افزایش سلامت عمومی و عزت نفس کلی دانش آموزان دختر گروه آزمایش شده است (جان بزرگی و نوری، 2006). مظاهری و باغبان و فاتحی زاده(2006)، در بررسی خود که بر روی 30 نفر از دانشجویان خوابگاه در سه گروه (دو گروه آزمایشی و یک گروه گواه) به مدت8 جلسه انجام دادند، به این نتیجه رسیدند که آموزش شناختی – رفتاری نسبت به آموزش رفتاری به طور معنی داری بر افزایش عزت نفس مؤثرتر بوده است.
از نظر برنارد[27] و دیگران(1989)، درمان عقلانی – عاطفی (RET) به وجود آمده توسط آلبرت الیس )1989)، یکی از جامع ترین و یکپارچه ترین مکاتب روان درمانی جهت شناسایی و کاهش باورهای غیر منطقی و باورهای الزام آور در زمینه انتخاب همسر است. رفتاردرمانی عقلانی- عاطفی از این نظر که بر تفکر، قضاوت، تصمیم گیری، تجزیه و تحلیل و عمل کردن تأکید می کند، با درمان هایی که به سمت شناخت و رفتار گرایش دارند، مشترکات زیادی دارد. فرض اساسی رفتار درمانی عقلانی – عاطفی این است که افراد با نحوه ای که رویدادها و موقعیت ها را تعبیر می کنند، در مشکلات روان شناختی خود و نشانه های خاص دخالت زیادی دارند(قربانی، 1389). این درمان بر این فرض استوار است که شناخت ها، هیجان ها و رفتارها به نحو چشم گیری بر یکدیگر تأثیر داشته و رابطه ی علت و معلولی متقابل دارند. رفتار درمانی عقلانی – عاطفی همواره بر این سه وجه و تعامل های آن ها تأکید دارد. بنابراین ، می توان آن را رویکردی تعاملی دانست(کوری، 2002، ترجمه سید محمدی، 1385).
براساس درمان عقلانی – عاطفی، علل واقعی اختلالات بشری در دو ویژگی منحصر به فرد انسان نهفته است :
الف) رغبت عمومی به کج فکر کردن، احساسات نادرست از خود نشان دادن و بد عمل کردن.
ب) گرایش های خاص فرد به رفتارهایی که موجب شکست او می شوند.
الیس بر این باور است كه اضطراب و اختلالات عاطفی نتیجه طرز تفكر غیرمنطقی و غیرعقلانی است. به نظر او، افكار و عواطف، كنش های متفاوت و جداگانه ای نیستند. از این رو تا زمانی كه تفكر غیرعقلانی ادامه دارد، اختلالات عاطفی نیز به قوت خود باقی خواهد بود. به نظر الیس، افرادی كه خود را اسیر و گرفتار افكار غیر عقلانی خویش می كنند، احتمالاً خود را در حالت احساس خشم، مقاومت، خصومت، دفاع، گناه، اضطراب، بی ثمری، سستی و رخوت مفرط، عدم كنترل، و غمگینی قرار می دهند. انسان به وسیله ی اشیای خارجی مضطرب و برآشفته نمی شود، بلكه دیدگاه و تصوری كه او از اشیاء دارد، موجب نگرانی و اضطرابش می شوند. تمام مشكلات عاطفی افراد از تفكرات جادویی و موهوم آن ها سرچشمه می گیرد كه از نظر تجربه معتبر نیستند(گردی، 1382)
متغیر دیگری که تحت تاثیر عزت نفس پایین در دانش آموزان است پیشرفت تحصیلی می باشد. از آن جایی که پیش بینی پیشرفت تحصیلی از نقطه نظر علمی و کاربردی دارای اهمیت فراوان است. پیشرفت تحصیلی یکی از عوامل مقبولیت در کلاس درس است. همچنین به دست آوردن یک شغل و درجات آن دارای اهمیت است. اهمیت پیشرفت تحصیلی از بعد دیگری نیز قابل تأمل است. از آن جا که هر نظام تربیتی به جهت حصول بهترین شرایط و نتایج و رفع کمبودها و موانع در سراسر فرایندهای آموزشی و پرورشی و استفاده بهینه از دروندادها، همواره مورد ارزیابی متخصصان قرار می گیرد(مهرافروز و شهرآرای،1381). بنابراین، با توجه به این که دانش آموزان با عزت نفس پایین دارای پیشرفت تحصیلی پایینی هستند بنابراین، می توان اثربخشی مشاوره گروهی عقلانی-عاطفی-رفتاری را بر میزان پیشرفت تحصیلی دانش آموزان مورد سنجش قرار داد.
با توجه به اهمیت دوران نوجوانی و تأثیر آن در زندگی افراد، هر گونه آموزش در خصوص نحوة تعامل صحیح با محیط اطراف، به نوجوان كمك می كند تا از این دورة پر تلاطم، به سلامت بگذرد و خود را برای ورود به مرحلة دیگر زندگی آماده نماید دختران به لحاظ عاطفی نسبت به پسران حساس تر هستند و در برابر شرایط دشوار زندگی ممكن است شكننده تر باشند. از این رو جلسات مشاورة گروهی براساس تقویت عزت نفس و ارائة راهبردهایی در خصوص ارتقاء سلامت عمومی می تواند به ویژه در سازگاری و برخورد مناسب آن ها با شرایط بحرانی آموزشگاهی و خانوادگی مؤثر باشد(مهرافروز و شهرآرای،1381).
جلسات مشاورة گروهی با تأكید بر روش درمان عقلانی- عاطفی – رفتاری الیس باعث می شود: نوجوانان دختر با تفكرات، نگرش ها و باورهای غیرمنطقی خویش آشنا شوند، انتظارات خود را در گروه مطرح نمایند، افزایش تعاملات مثبت در گروه را تجربه كنند و مهارت های بین فردی را یاد بگیرند و در مدارس نیز پیشرفت تحصیلی لازم را داشته باشند. ارائه و آموزش این مهارت ها موجب خواهد شد كه در نهایت آن ها بتوانند بر مشكلات خویش غلبه نمایند. با توجه به اهمیت عزت نفس و پیشرفت تحصیلی به خصوص با توجه به مهاجر پذیر بودن شهر بندرعباس ممکن است دانش آموزان از قومیت های مختلف با یکدیگر در تماس قرار بگیرند و عزت نفس آن ها و متعاقب آن پیشرفت تحصیلی آن ها متزلزل شود. بنابراین، محقق در این تحقیق به دنبال پاسخگویی به این سؤال است که آیا مشاوره گروهی به شیوه ی عقلانی – عاطفی بر تقویت و افزایش عزت نفس و بهبود پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر مقطع پیش دانشگاهی موثر است؟
[1] – Deary
[2] – Strand
[3] – Smith
[4]- Fernandes
[5] – Dweck
[6] – Master
[7] – Akin-Little
[8] – Delligatti
[9] – Huebner
[10] – Suldo
[11] – McKnight
[12] – Seligman
[13]- Csikszentmihalyi
[14] – Cohen
[15] . Juth, Smyth and Santuzzi
[16] – Rational- Emotive- Behavior Therapy
[17] -Thorpe D. L. and Olson, S.L.
[18] -Self esteem
[19]- CopperSmith
[20] – Branden
[21] French & Vagou
[22] Self-Concept
[23] – Pullmann & Allik
[24] – Marianne
[25] – Teri Diania
[26] – Yvette Armand
[27] – Bernard et al.
یكی از عواملی كه سازمان را در جهت تحقق اهداف آن یاری می رساند، سلامت سازمانی می باشد. سازمان سالم سازمانی است كه نه تنها در محیط خود دوام می آورد بلكه در یک برهه ی زمانی طولانی نیز به طور كافی سازش كرده و توانایی بقاء و سازش خود را به گونه ی مداوم گسترش می دهد (هوی و میشل،2000). یکی دیگر از مفاهیمی که امروزه به موضوع اجتماعی عمده ای در سراسر دنیا مبدل شده است، مفهوم کیفیت زندگی کاری است(لوتنس ،2002). در حالی که در دهه های گذشته فقط بر زندگی شخصی(غیر کاری)تاکید می شد. طرفداران نظریه کیفیت زندگی کاری در جستجوی نظام های جدیدی برای کمک به کارکنان هستند تا آنها بتوانند بین زندگی کاری و زندگی شخصی خود تعادل برقرار کنند، ادگار و بودین کیفیت زندگی کاری را مجموعه شرایط واقعی کار در سازمان می دانند و معتقدند کیفیت زندگی کاری نگرش و احساس کارکنان از کار خود را به صورت خاص نشان می دهد(بودین و ادگار،2003).و مشتمل بر جنبه وسیعی از محیط کاری است که بر سلامت کارکنان تاثیر می گذارد(کول و اتل،2005).و یكی از مهمترین مسائل انگیزشی كه امروزه با حجم گسترده ای در مطالعات روان شناسی صنعتی وسازمانی در غرب گسترش یافته، مساله ” تعهدسازمانی ” است (اسماعیلی،1383). تعهد سازمانی عامل موثری در رفتار سازمانی كاركنان و بازده سازمان هاست و عبارت از نگرش های مثبت یا منفی افراد نسبت به كل سازمانی است كه در آن مشغول به كارند . شخص دارای تعهد سازمانی، نسبت به سازمان احساس وفاداری قوی دارد . در این راستا هر عاملی كه تعهد و تعلق خاطر كاركنان را افزایش دهد مهم و شایان توجه است. به همین منظور در این پژوهش سعی بر آن است که رابطه بین سلامت سازمانی و کیفیت زندگی کاری با تعهد سازمانی در بین کارکنان بیمارستانهای شهر شیراز در سال 1392 بررسی شود.
امروزه سازمانها شاهد تغییرات سریع و غیر قابل پیش بینی زیادی در محیط پیرامون خود هستند. محیطی که در آن، رقابت فزاینده جهانی، توسعه و گسترش تکنولوژی اطلاعات و تغییرات در ویژگیهای جمعیت شناختی نیروی انسانی و مشتریان در قلب تغییرات قرار دارند . از سوی دیگر، توسعه و رشد هر جامعه ای در گروی داشتن سازمان های سالم است. هر جامعه ای اگر به عنوان یک سیستم کلی نگریسته شود، در درون خود دارای سازمانها و نهادهایی است که به عنوان خرده سیستم وظایفی بر عهده دارند که باید این توانایی را داشته باشند که در کنار دیگر سیستمها و همگام با آنها در جهت تحقق اهداف سیستم بزرگتر گام بردارند . ( جعفری و همكاران ، 1390)
یكی از موضوعات مهم سازمانی، وجود تعهد در بین كاركنان است. مدیران لایق همیشه تلاش دارند تا تعهد كاركنان خود را افزایش دهند زیرا آن را لازمة توسعه و پیشرفت سازمان می دانند . ( حسینی ، 1387) .
تعهد سازمانی یکی ازمسائل مهم انگیزشی است. بر اساس آن، فرد به شدت هویت خود را از سازمان میگیرد، در سازمان مشارکت دارد و
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%af%d8%a8%d8%b1%d8%b1%d8%b3%db%8c-25/
با آن در می آمیزد و از عضویت در آن لذت میبرد . از نظر می یر و آلن (1991) تعهد، حالتی روانی است که نوعی تمایل، نیاز و الزام جهت اشتغال در یک سازمان فراهم میآورد . ( فردوسی و همكاران ، 1391)
به نظر پورتر و همكارانش (1974) نیز تعهد سازمانی، یعنی درجه ی همانند سازی روانشناختی و یا چسبندگی به سازمانی كه ما برای آن كار میكنیم. تعهد سازمانی دارای اجزای زیر است:
قبول ارزش ها و اهداف سازمان، تمایل به اعمال تلاش برای سازمان و دارا بودن میل قوی برای پیوسته ماندن به سازمان . ( حاتمی و همكاران ، 1390 ) بر این اساس ، مفهوم سه جزیی تعهد سازمانی ارائه شده است كه عبارتند از : 1- تعهد عاطفی 2- تعهد تداوم 3- تعهد هنجاری .
تعهد عاطفی : در شرایطی ایجاد می شود كه به دلیل وجود دلبستگی هیجانی ، فرد مایل است به كار خود در سازمان ، ادامه دهد .
تعهد تداوم : وقتی شخص به آن دلیل به كار خود در سازمان ادامه می دهد كه به حقوق و مزایای دریافتی از آن سازمان نیازمند است ، یا نمی تواند جای دیگری را برای كار كردن پیدا كند ، می گوییم تعهد تداوم یا استمرار را تجربه می كند .
تعهد هنجاری : این تعهد از ارزشهای فرد شاغل در یک سازمان ، سرچشمه می گیرد ، یعنی فرد معتقد می شود كه به سازمان محل كارش مدیون است و احساس می كند درست آن است كه به كار خود در همان سازمان ، ادامه دهد( ساعتچی ، 1389).
پورتر و همكارانش (1974) تعهدسازمانی را پذیرش ارزشهای سازمان و درگیرشدن در سازمان تعریف می كنند و معیارهای اندازه گیری آن را شامل انگیزه ، تمایل برای ادامه كار و پذیرش ارزشهای سازمان می دانند.چاتمن و اورایلی (1968) تعهد سازمانی را به معنی حمایت و پیوستگی عاطفی بااهداف و ارزشهای یک سازمان ، به خاطر خود سازمان و دور از ارزشهای ابزاری آن (وسیله ای برای دستیابی به اهداف دیگر) تعریف می كنند. شلدون تعهد سازمانی را چنین تعریف می كند: نگرش یا جهت گیری كه هویت فرد را به سازمان مرتبط یا وابسته می كند.كانتر نیز تعهدسازمانی را تمایل عاملان اجتماعی به اعطای نیرو و وفاداری خویش به سیستم های اجتماعی می داند . عقیده سالانسیک تعهد حالتی است در انسان كه در آن فرد با اعمال خود و از طریق این اعمال اعتقاد می یابد كه به فعالیتها تداوم بخشد و مشاركت مؤثرخویش را در انجام آن ها حفظ كند(بهروان ، سعیدی ، 1388).
جهت ایجاد تعهد سازمانی، سه مرحله به شرح ذیل مطرح می شود :
1- پذیرش: در این مرحله شخص نفوذ دیگران را برای به دست آوردن چیزی مانند حقوق می پذیرد.
2- تعیین هویت كردن یا همانندسازی: در این مرحله شخص نفوذ را به منظور ادامه روابط ارضا كننده و خود مطرحی می پذیرد. افراد به خاطر پیوستن به سازمان احساس غرور می كنند.
3- درونی شدن: در این مرحله فرد متوجه می شود كه ارزش های سازمان ماهیتاً و ذاتاً پاداش دهنده هستند و با ارزشهای شخصی فرد منطبق می باشند ( ساكی ، 1389).
كاركنان متعهد و وظیفه شناس را می توان در سازمانی سالم یافت . سازمانی سالم است كه از سلامت سازمانی كامل برخورد ار باشد بنابر این سلامت سازمانی ممكن است تعهد سازمانی كاركنان را تحت تاثیر قرار دهد .
اصطلاح سلامت سازمانی نخستین بار در سال (1969) توسط مایلز به کار برده شد. از نظر مایلز سلامت سازمانی به وضعی فراتر از اثربخشی کوتاه مدت سازمانی دلالت دارد که به مجموعه ای از خصایص نسبتاً پردوام اشاره میکند و عبارت است از دوام و بقای سازمان در محیط خود، سازگاری با آن و ارتقا و گسترش توانایی سازمان برای سازگاری بیشتر . در تعریفی دیگر، سازمانی را سالم میدانند که آفریننده باشد و برای اخذ این ویژگی، باید از ویژگیهایی برخوردار باشد که عبارتند از: پذیرش دگرگونی و تحول، گرامیداشت اندیشه های تازه، پذیرش شکست به عنوان جزیی از کامیابی و بالأخره قدردانی از افراد( جعفری و همكاران ، 1390).
تنظیم هیجان نقش مهمی در سازگاری ما با وقایع استرسزای زندگی دارد. یکی از راهبردهای نظمجویی هیجان، تنظیم هیجان شناختی است، که دلالت بر شیوه شناختی دستکاری اطلاعات فراخواننده هیجان دارد. نتایج پژوهشها نشان می دهند كه ظرفیت افراد در تنظیم مؤثر هیجان شناختی بر بهزیستی روانشناختی، جسمانی و بینفردی تأثیر میگذارد. از آنجایی که اثربخشی فردی در تنظیم هیجان شناختی و شناسایی عوامل زیربنایی مؤثر در آن امری اساسی به شمار میرود و انسان موجودی زیستی، روانی، اجتماعی و معنوی است، در بررسی مسائل مربوط به او و دستیابی به نتایج دقیق و جامع، نیازمند بررسی تکتک این ابعاد بر مساله مورد بررسی و سپس برنامه ریزی جهت ایجاد تغییر بهینه است. بنابراین در پژوهش حاضر میخواهیم به بررسی رابطه تنظیم هیجان شناختی، هوش معنوی و عمل به باورهای دینی در زنان باردار بپردازیم زیرا بهداشت روانی زنان در این دوره اهمیت دوچندان مییابد و در سلامت جسمانی و روانی مادر و جنین نقش بسزایی دارد. در این فصل به بیان مسئله، ضرورت و اهمیت پژوهش، هدفها و سؤالات پژوهش و تعریف نظری و عملیاتی متغییرها با هدف شناخت بیشتر موضوع خواهیم پرداخت.
1-2- تعریف موضوع و بیان مسأله
تنظیم هیجان، مؤلفه های تحولی و پیامدهای آن موضوعی است که به موازات توجه مجدد به هیجانات، اهمیت و تفسیر جدیدی پیدا کرده و در زمینه های متعدد دیگری چون رشد شناخت بر خود، رشد شناخت و گویایی، و تکامل دستگاه عصبی– فیزیولوژیک گسترش یافته است. منظور از تنظیم هیجان گماشتن افکار و رفتارهایی است که به عملکرد هر چه بهتر در زندگی بینجامد (امینآبادی، دهقانی و خداپناهی، 1390). در دیدگاه سازمانی، پاسخهای هیجانی قابلیت انعطاف دارند و قالبی نیستند، حساس به موقعیتهایند، با سرعت در برابر شرایط تغییر می کنند، به نحوی که کنشوری سازنده ارگانیسم زنده بتواند در سطح بالاتری تنظیم شود و فرایندهای تنظیمگر هیجاناتاند که میتوانند این امور را انجام دهند. فقدان توانایی تنظیم هیجان می تواند منجر به برانگیختگیهای هیجانی زیان آور، ناسازگاری و عدم هدایت هیجانها شود و بدین ترتیب مانع از داشتن توانایی عملکردی سازش یافته و شایسته گردد (گرنفسکی و کریج، 2006).
هنگامی كه فرد با یک موقعیت هیجانی روبرو می شود، احساس خوب و خوش بینی برای كنترل هیجان كافی نیست بلكه وی نیاز دارد كه در این موقعیتها بهترین كاركرد شناختی را نیز داشته باشد (رضوان، بهرامی و عبدی، 2006). در اصل در تنظیم هیجان به تعامل بهینهای از شناخت و هیجان جهت مقابله با شرایط منفی نیاز است (اکنر و گراس، 2005). زیرا انسانها با هر چه مواجه میشوند آن را تفسیر میكنند و تفسیرهای شناختی تعیینكننده واكنشهای افراد است (عبدی، باباپور و فتحی، 1389).
پژوهشها نشان دادهاند كه طبقه قدرتمندی از تنظیم هیجان شامل راههای شناختی اداره اطلاعات هیجانی تحریككننده است (اکنر و گراس، 2005). تغییر در هر كدام از بخشهای مختلف عملكرد سیستمهای شناختی، از قبیل؛ حافظه، توجه و هوشیاری موجب تغییر خلق می شود. بنابراین نمیتوان نقش تنظیم هیجان شناختی را در سازگاری افراد با وقایع استرسزای زندگی نادیده گرفت (گرنفسکی و کریج، 2006). تنظیم هیجان شناختی به تمام سبکهای شناختی اطلاق می شود كه هر فردی از آن به منظور افزایش یا كاهش و یا حفظ هیجان خود استفاده میكند (گراس، 2001).
تنظیم هیجان بوسیله شناخت به طرزی تفکیک ناپذیری با زندگی افراد رابطه دارد، تنظیم هیجان شناختی همراه همیشگی آدمی است كه به مدیریت یا تنظیم عواطف و هیجانها كمك میكند و به انسان توان سازگاری بیشتر به خصوص بعد از تجارب هیجانی منفی را میدهد (موریس، سیلک، استنبرگ، مایرز و رابینسون، 2007). از عواملی که می تواند به تنظیم هیجان شناختی کمک کند بكارگیری الگوهای معنوی و دینی در زندگی روزمره بشر است که می تواند احساس امنیت جسمانی، شناختی و هیجانی را فراهم آورد (پکوک و پولاما،1994) و موجب افزایش سازگاری و بهزیستی انسان شود (آمرام، 2007).
دین حقیقتی است كه در جنبهها و ابعاد گوناگون زندگی انسان حضور جدی و قابل توجهی دارد. تحقیق در باب دین یا دینپژوهی نیز عرصه ها و شاخههای متعددی یافته است. به گونه ای كه رشتههای علمی بسیاری در زمینه های مختلف معارف بشری تدوین و تكوین پیدا كردهاند كه در این بین میتوان به روانشناسی دین اشاره كرد. وقتی از مفهوم روانشناسی دین استفاده می شود مراد تحقق و بروز و ظهور دین در رفتار بشر است، به سخن دیگر تدین و دینداری مورد نظر است نه چیز دیگر (آذربایجانی و موسوی اصل، 1385).
در دو دهه گذشته روانشناسی دین و مطالعه موضوعات معنوی به طور فزایندهای مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است و در اکثر این مطالعات یک رابطه مثبت بین باورهای دینی و معنویت با سلامت روان افراد یافت شده است، در چند سال اخیر مفهوم جدیدی وارد حوزه روانشناسی دین شده و آن مفهوم هوش معنوی میباشد (رجایی، بیاضی و حبیبی پور، 1388). هوش معنوی سازههای معنویت و هوش را درون یک سازه جدید ترکیب می کند. هوش معنوی به عنوان زیربنای باورهای فرد نقش اساسی در زمینه های گوناگون به ویژه ارتقاء و تأمین سلامت روانی دارد (یعقوبی، 1389) و دارای چندین مؤلفه میباشد که یکی از این مؤلفه ها به رابطه بین معنویت و حل مسائل و مشکلات یا به عبارت دیگر به رابطه دین و معنویت با مهارت های حل مسأله اشاره دارد (رجایی و همکاران، 1388). افراد دارای هوش معنوی بالا، افرادی انعطافپذیر، دارای درجه بالایی از هوشیاری نسبت به خویشتن و توانمند در رویارویی با مشکلات و دردها و چیره شدن بر آنها هستند (هالما و اسرینسیک، 2004). هوش معنوی مجموعه ای از تواناییها، ظرفیتها و منابع معنوی میباشد که کاربرد آنها در زندگی روزانه موجب افزایش انطباقپذیری می شود (کینگ، 2007). زوهر و مارشال (2000)، معتقدند هوش معنوی زاییده بینشی عمیق در تندباد حوادث روزگار است و شخص را در برابر رویدادها و حوادث تلخ و شیرین زندگی آبدیده میكند، تا از سختیهای زندگی نهراسد و با صبر و تفكر با آنها مقابله نموده و راه حلهای منطقی و انسانی برای آنها بیابد؛ و آن را هوشی میدانند كه به وسیله آن افراد به مشكلات معنایی و ارزشی پرداخته و آنها را حل میكنند. هوش معنوی نوعی از هوش است كه با بهره گرفتن از آن افراد قادر میشوند تا فعالیتها و زندگی خود را در مسیری عمیقتر، غنیتر و معنادارتر هدایت كنند.
در اکثر مطالعات یک رابطه مثبت بین معنویت و باورهای دینی با سلامت روان افراد یافت شده است. دین می تواند به عنوان یک نظام اجتماعی پیچیده، بر رفتار و بازخوردهای مهم از جمله برنامه ریزی خانواده، كار، چگونگی تفسیر زندگی روزانه و برداشت از امور مختلف و تنظیم هیجان تأثیر بسزایی داشته باشد. سلیگمن (2000) اظهار میدارد افرادی که امور مذهبی را به جا میآورند شادتر از سایر اشخاص هستند به این معنا که از راهبردهای مثبت تنظیم هیجان بیشتر از راهبردهای منفی تنظیم هیجان استفاده می کنند.
كیم و دیگران (2004) به این نتیجه دست یافتند كه عمل به باورهای دینی با هیجانات و عواطف مثبت مانند خوشخلقی، شادكامی، مهربانی، اعتمادبهنفس، توجه و آرامش رابطه مثبت دارد. مکنلتی و دیگران(2004) نشان دادند كه دین تأثیر قابل توجهی در سازگاری دارد. عمل به باورهای دینی به معنای به کار بردن دین در جنبه سهگانه اعتقادات، عبادات و اخلاقیات میباشد (شاه نظری 1385). منظور از اعتقادات بخشی از شناخت و دانش دینی است. عبادات همان شعائر دینی است و اخلاقیات هم بخشی از تعالیم اسلام است که رفتارهای پسندیده و ناپسند را مشخص می کند.
این پژوهش بر روی زنان باردار انجام شد به این علت که بارداری یک دوره حاد در زندگی زنان است كه در طی آن تغییرات هیجانی، جسمانی و اجتماعی زیادی رخ میدهد (لارا، لی، لتچیپیا و هاچهوزن، 2008). حدود %90 از زنان دست كم یک مرتبه در طول زندگی باردار میشوند؛ بارداری رویدادی است كه بسیاری از دیدگاه های زندگی یک زن را تغییر میدهد و ظرفیت مهمی است كه در سلامتی، خوشبختی و نقشهای اجتماعی یک زن تأثیر میگذارد (هیوزینک، مولدر، مدینا و بیتکلار، 2004). دوران حاملگی یکی از پر استرسترین دوران زندگی زن میباشد و حتی استرس ناشی از تولد اولین فرزند در جداول استرس روانی- اجتماعی، جزء استرسهای شدید طبقه بندی می شود، در این دوران امكان بروز حالتهایی مانند نوروز، افسردگی، اضطراب، ترس مرضیو اختلال وسواسزیاد است (فروزنده، 1377). و ضرورت تنظیم هیجان شناختی هر چه بیشتر در این دوران اهمیت پیدا می کند و انجام پژوهشهای بیشتر برای تعیین عوامل مؤثر در کنترل هیجان ضرورت دارد.
حاملگی تجربه جسمی، روانی مهمی است كه سبب ایجاد تغییرات زیادی در زنان می شود كه می تواند زمینه ساز بروز اضطراب زیادی در زنان گردد (رفیعی، اکبرزاده، اسدی و زارع، 1392). اغلب زنان نسبت به تولد و نگهداری فرزند احساس دوگانه دارند و از زایمان و به دنیا آوردن كودك نابهنجار و از اینكه نتوانند مادر خوبی باشند ترس دارند (هریس، لاوت، اسمیت و رید، 1996). تأثیر فرایندهای روانشناختی مادر بر رشد و سلامتی جنین بسیار گسترده و فراگیر است، چرا كه فضای درون رحمی پیوسته از هیجانها و وضعیت روانی مادر تأثیر میپذیرد (مولاوی، موهدی و بنگر، 2002). در صورتی كه زنان در مدت حاملگی دچار استرس هیجانی شدید شوند، كودكان آنها در معرض انواع مشكلات قرار میگیرند. افسردگی شدید با میزان سقط زودرس، كم وزنی هنگام تولد و بیماری تنفسی نوزاد ارتباط دارد (فروزنده،1377).
رایگان شلمانی، خداكرمی، حسنزاده خوانساری و اکبرزاده باغبان (1391) در پژوهش خود نقل می کنند: دوران بارداری، یکی از مهمترین مراحل زندگی یک زن است، این دوره اگرچه برای بیشتر زنان، دورهای مسرتبخش تلقی می شود، اما اغلب، یک دوره پر استرس همراه با تغیرات فیزیولوژیکی و روانی به حساب می آید (بنت و برون، 2005). در این دوره تغییرات بیوشیمیایی، فیزیولوژیک و آناتومیک زیادی در بدن زن رخ میدهد (کنینگهام، کننس و هوث، 2005). وضعیت روحی زن در بارداری تحت تاثیر تغییرات هورمونی قرار میگیرد و برای زنانی که بارداری را یک عمل بیولوژیک کاملکننده میدانند، این امر بسیار مسرتبخش و خشنودکننده است، اما بسیاری از زنان دورهای از اضطراب را در این دوران سپری مینمایند، زیرا طی دوره بارداری، فرد دستخوش بزرگترین تغییرات در شیوه زندگی خود می شود و باید در تصویر شخصیتی خود دست به تغییر بزند و به حالت مادری درآید (کنینگهام، کننس و هوث، 2010).
با وجود یافته های فوق، از آنجا كه زنان در دوران بارداری تغییرات روانی زیادی را تحمل میكنند و تأثیرپذیری آنان نسبت به استرسهای متفاوت زندگی در این دوره افزایش مییابد، این دوران از نظر روانی اهمیت پیدا میكند و لزوم تنظیم هیجان شناختی کارآمد ضرورت مییابد. از آنجایی كه مفهوم سبکهای تنظیم هیجان شناختی در حال حاضر تازه در عرصه ارائه پژوهشهای روانشناختی وارد شده است و درباره رابطه آن با هوش معنوی و عمل به باورهای دینی مطالعه ای انجام نشده، به همین لحاظ، در تحقیق حاضر سعی شده است به بررسی این موضوع پرداخته شود که هوش معنوی و عمل به باورهای دینی با توجه به نقش آنها در سازگاری، انطباق پذیری و بهزیستی هر چه بیشتر در زندگی بشر، میتوانند به زنان باردار در تنظیم هیجان شناختیشان کمک کند؟ آیا هوش معنوی بالاتر، تنظیم هیجان شناختی بهتری را در زنان باردار پیشگویی می کند؟ آیا رابطهای بین هوش معنوی و عمل به باورهای دینی وجود دارد؟ و آیا بین عمل به باورهای دینی و تنظیم هیجان شناختی در زنان باردار رابطهای مشاهده خواهد شد؟
1-3- ضرورت و اهمیت پژوهش
شیوع بیماریهای غیرواگیر متأثر از صنعتی شدن و سبک زندگی مدرن به سرعت در حال گسترش است که بیتوجهی و عدم برنامه ریزی جهت کنترل آن می تواند عواقب غیر قابل جبرانی را به دنبال داشته باشد (حسینی، 2010، و کیولاس، 2010). یکی از مسائل بسیار مهم و ضروری، تشخیص عوامل مؤثر بر بهداشت روانی و تنظیم هیجان است. مذهب یک عامل اصلی در زندگی بسیاری از انسانها است و میتوان میزان دینداری و معنویت فرد و تعهد او به آداب و تعالیم دینی و مذهبی را یکی از عوامل بسیار مهم و تأثیرگذار بر تنظیم هیجان و بهداشت روانی او دانست (اسپیندلا، ویل و بیلو، 2010). در طول تاریخ بشر، دین همواره یكی از دغدغههای مهم انسان بوده و آدمی هرگز خود را بینیاز از آن ندانسته است. در عصر حاضر كه بشر پس از فراز و فرودهای بسیار، به مرحله ای رسیده كه ضرورت گرایش به دین و معنویت حاصل از دینداری را برای خود با تمام وجود احساس می کند، برای رهایی از پریشانی و دستیابی به آرامش و تنظیم هیجان در جستجوی پناهگاهی است.
ازدیدگاه یونگ، دین یک حالت خاص روح انسانی است كه بر طبق معنای اصلی كلمة دین در زبان لاتین میتوان آن را چنین تعریف كرد: دین، یک حالت مراقبت، تذكر و توجه دقیق به بعضی از عوامل مؤثر است كه بشر نام «قدرت قاهره» را به آن اطلاق می کند (کویینگ، 1380). در واقع، دین و دینداری حقیقتی است كه پیوسته با بشر بوده و شالوده زندگی وی را تشكیل میدهد. راش، پدر روانپزشكی آمریكا اظهار نموده، مذهب آن قدر برای پرورش سلامت روان آدمی اهمیت دارد كه هوا برای تنفس (شهبازی، 1375). ویلیامجیمز(1359) نیز بیان می کند که ایمان یكی از قوایی است که بشر به كمك آن زندگی میكند و نبودن آن در حكم سقوط بشر است. وی همچنین بیان داشته است كه مؤثرترین داروی شفابخش نگرانیها، ایمان و باور دینی و معنویت است و می تواند به انسان در اداره و تنظیم هیجانات کمک کند. اهمیت معنویت و رشد معنوی در انسان، در چند دهه گذشته به صورتی روز افزون توجه روانشناسان و متخصصان بهداشت روانی را به خود جلب کرده، هوش معنوی یکی از این مفاهیم است که مورد توجه و علاقه جهانی روانشناسان قرار گرفته است. پیشرفت علم روانشناسی از یک سو و ماهیت پویا و پیچیده جوامع نوین از سوی دیگر، باعث شده است، نیازهای معنوی بشر در برابر خواسته ها و نیازهای مادی قدعلم کنند و اهمیت بیشتری بیابند. چنین به نظر میرسد که مردم جهان، بیش از پیش به معنویت و مسائل معنوی گرایش دارند و روانشناسان و روانپزشکان نیز به طور روز افزون در مییابند که استفاده از روشهای سنتی و ساده، برای تنظیم هیجان و درمان اختلالات روانی کافی نیست (وست، 1999؛ شهیدی و شیر افکن،1383). هوش معنوی در مورد چگونگی رفتار و تصمیم گیری عملی ماست و آنچه در دنیای پر استرس امروز در تعامل با افراد و شرایط سخت انجام میدهیم، هوش معنوی ما را در به کار بردن منابع عمیق درونی که از قابلیت مراقبت و قدرت تحمل و تطبیق حاصل می شود یاری میرساند. هوش معنوی برای فهمیدن معنای رویدادها و شرایط و ساختن معنا برای کارها و تنظیم هیجان از طریق شناخت ضروری است (آمرام، 2007).
نقش مهم تنظیم هیجان در سازش با مسائل تنیدگیزا موضوعی است که اهمیت آن را پژوهشهای متعددی که در این حوزه صورت گرفته، نشان میدهد (گرانقسکی و کریج، 2006). تنظیم هیجان موفق همراه با دستاوردهای مثبت میباشد، دستاوردهایی چون رشد صلاحیتهای اجتماعی (آیزنبرگ، 2000) و سلامتی به كارگیرنده تنظیم هیجان و در مقابل، هیجان تنظیم نشده با اشكال برجسته آسیبهای روانی همراه است، مثلا گفته شده كه عدم تنظیم هیجان می تواند منادی رفتارهای مشكل آفرینی همچون خشونت باشد (دیلون، ریچی، جانسون و لابار، 2007). تنظیم هیجان نقش برجستهای در تحول و حفظ اختلالات هیجانی دارد و حیطه گستردهای از هوشیار و ناهوشیار، فیزیولوژیكی و رفتاری و فرایندهای شناختی را شامل می شود (گراس و مونز، 1995). فرایندهای شناختی میتوانند به ما كمك كنند تا بتوانیم مدیریت یا تنظیم هیجانها و یا عواطف را بر عهده بگیریم تا از این طریق بر مهار هیجانها بعد از وقایع اضطرابآور و تنیدگیزا توانا باشیم (گرانقسکی، کریج و اسپین هاون، 2001).
در این تحقیق زنان باردار به عنوان جامعه مورد پژوهش انتخاب شدند که علت آن اهمیت وضعیت روانی مادر باردار در دوران بارداری و تاثیر بسزای آن بر سلامت جنین میباشد. توجه نداشتن به وضعیت روانی مادر باردار می تواند با عواقب وخیمی همراه باشد (بناری، پنتو، آهن، اینرسون و همکاران، 2004). بارداری یكی از حساسترین دوره های زندگی زنان است و روابط جنسی و زناشویی در اثر تغییرات فیزیكی و روانشناختی متعدد دوران بارداری دستخوش تغییر می شود. عواملی نظیر تغییرات فیزیولوژیكی و آناتومیكی در زنان باردار، كنار گذاردن فعالیت جنسی و ترس از آسیب به جنین و … تأثیر منفی بر زنان گذاشته و در نهایت بهداشت روانی خانواده را برهم میزند (رید، 2004). حاملگی برای زن باردار و خانوادهاش رخداد ویژه میباشد. در این دوران زن باردار با تغییرات جسمی و روانی زیادی روبهرو میگردد و در صورتی كه خود را با این تغییرات منطبق ننماید، و هیجاناتش را تنظیم نکند استرس زیادی به او وارد می شود. نگرانی و استرس بالا در طی دوران بارداری می تواند پیامدهای درازمدتی برای جنین داشته باشد، تنش درون رحمی موجب نارسایی و زایمان زودرس و بیماریهای كرونری در بزرگسالی میباشد (سولچینی، 2003). سطح بالای استرس مادر در اواخر دوران بارداری با كاهش تكامل ذهنی در 2 سالگی همراه است (گرین، کیفتسیوس، استام و اسنودن ، 2003). همچنین شانس كم وزنی هنگام تولد در مادران دارای مواجهه با استرس هیجانی چند برابر بیشتر از مادران دیگر است (برورز، ون، و بار، 2001). در اینجا به کار بردن راهبردهای شناختی هیجان ضرورت دو چندان مییابد. همچنین، تحقیقات نشان داده است كه راهبردهای تنظیم هیجان با پریشانی روانشناختی مرتبط بوده (گرنفسكی و كریج، 2009)، سازگاری بعدی فرد را پیش بینی میكند و تمركز بر راهبردهای تنظیم هیجان می تواند در پیش بینی و درمان مشكلات روانی، موثر باشد (بركینگ، اورث، ووپرمن، مهیر و كاسپر، 2008). ما در این پژوهش میخواهیم ببینیم که آیا به کارگیری هوش معنوی و عمل به باورهای دینی می تواند از راهبردهایی باشند که به تنظیم هیجان شناختی در زنان باردار کمک کنند.
[1] Garnefski, N.
[2] Kraaij, V.
[3] Gross, J. J.
[4] Oschner, K. N.
[5] Morris, A .S.
[6] Silk, J. S.
[7] Steinberg, L.
[8] Mayors, S.
[9] Robinson, L. R.
[10] Peacok, J. R.
[11] Poloma, M. M.
[12] Amaram, Y.
[13] Psychology of religion
[14] Halama, P.
[15] Strizence, M.
[16] King, D.B.
[17] Zohar, D.
[18] Marshall, I.
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87%d8%aa%d8%b9%db%8c%db%8c%d9%86-%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b7%d9%87-%d9%88-%d8%b3%d9%87%d9%85-%d9%be%db%8c%d8%b4/
[19] Seligman, M.
[20]Kim, Y.M. & Others
[21]Mcnulty, K. & Others
[22] Lara, M.A.
[23] Le, H.N.
[24] Letechipia, G.
[25] Hochhausen, L.
[26] Huizink, A.C.
[27] Mulder, E.
[28] Medina, P.G.
[29]Buitclaar, G. H.
[30] Nevrose
[31] Depression
[32] Anxiety
[33] Phobia
[34] Obssessive-compulsive
[35]Harris, B.
[36] Lovett, L.
[37] Smith, J.
[38] Read G.
[39] Molavi, H.
[40] Movahedi, M.
[41] Bengr, M.
[42] Bennett, R.
[43] Brown, L.
[44] Cunningham, F.
[45] Kenneth, J.
[46] Hauth, C.
[47] Kioulos, K.
[48] Espindula, J.A.
[49] Valle, E.R.
[50] Bello, A.A.
[51] Jung
[52] Koeing
[53] Rush
[54]William James
[55] West, E. W.
[56] Eisenberg, N.
[57] Dillon, D. G.
[58] Ritchey, M.
[59] Johnson, B.D.
[60] La-Bar, K.S.
[61] Gross, J. J.
[62] Munoz, R. F.
[63] Bonari, L.
[64] Pinto, N.
[65] Ahn, E.
[66] Einarson, A & others
[67] Read, J.
[68] Solchany, J.E.
[69] Green, J.M.
[70] Kafetsios, K.
[71] Statham, H.E.
[72] Snowdon, C.M
[73] Brouwers, E.P.M.
[74] Van, A.L.
[75] Baar, V.J.M.
[76] Berking, M.
[77] Orth, U.
[78]Wupperman, P.
[79] Meier, L. L
[80] Caspar, F.
(در فایل دانلودی نام نویسنده موجود است)
تکه هایی از متن پایان نامه به عنوان نمونه :
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
بیان پدیده مورد مطالعه و اهمیت آن
سوختگی یکی از مشکلات اصلی و رایج سلامت در کل جهان به ویژه در کشورهای در حال توسعه است. سالانه هزاران نفر اعم از کودک و بزرگسال در ایالات متحده گرفتار سوختگی میشوند(1). در ایران نیز صدمات سوختگی شیوع و مرگ و میر بالایی دارند به طوری که روزانه حداقل 8 نفر به دلیل سوختگی فوت می کنند و بعد از حوادث رانندگی و تروما، سوختگیها سومین عامل مرگ و میر هستند. درکشور ما سالیانه قریب به 724 هزار مورد سوختگی پیش می آید که 335 هزار نفر از آنان با خود درمانی بهبود مییابند، 348 هزار نفر با مراجعه به مراکز بهداشتی درمانی و گرفتن خدمات سرپائی بهبود مییابند، 38200 نفر در بیمارستان بستری میشوند و 2920 نفر نیز میمیرند(2).
شدت آسیبهای حاصل از سوختگی از یک زخم سطحی پوست تا جراحات عمیق تهدیدکننده زندگی متفاوت است، مشکلات روانشناختی و تغییرات بدشکلی جسمی شامل بافت جوشگاه، جمع شدگی و قطع عضو اغلب پیامد این سوختگیها میباشند(3) و به همین جهت از نظر اقتصادی نیز سوختگی از پرهزینهترین آسیبها است. در ایران نیز هزینه درمان برای هر بیمار سوخته در سال 1381 به طور متوسط 20 میلیون تومان برآورده شده است(2). این افراد به دلیل عوارض به جای مانده از سوختگی به درمانهای دارویی، جراحی، توانبخشی و غیره نیاز دارند. بنابراین لحظهها، ساعتها و روزهایی از زندگی فرد سوخته که می تواند مثمر ثمر باشد از دست رفته، به جای آن صرف چنین هزینههایی شده وعدم کارایی باعث خسارات فراوان به فرد و جامعه میگردد(4). کوهن بیان می کند: هزینهای که برای جامعه به دلیل از دست رفتن طولانی مدت عملکرد جسمی یا آسیبهای روانی و نقایص زیبایی پس از سوختگی ایجاد می شود بسیار زیاد بوده و قابل محاسبه نیست(5).
با پیشرفتهای اخیر در درمان سوختگی و بهبود روش های احیاء مایعات، مراقبت از زخم و شیوه های گوناگون جراحی برای پوشاندن سریعتر زخمها، هر روز بر شانس زنده ماندن بیماران مبتلا به سوختگی افزوده می شود، این در حالی است که با افزایش شانس زنده ماندن بیماران سوخته و تعداد نجات یافتگان از سوختگی، تعداد افراد دارای عوارض سوختگی افزایش مییابد(6).
بیماران مبتلا به سوختگی هنگام حادثه وقایع بسیار ترسناکی را تجربه می کنند و تجارب درمانهای دردناک بیمارستان نیز بر ترس آنها میافزاید. بیمار و خانواده ممکن است احساس خشم، گناه و ناامیدی شدیدی را تجربه کنند. کابوسهای شبانه و یادآوری حادثه منجر به سوختگی اغلب باعث آزار آنها شده و همین امر باعث می شود که هریک از بیماران تجارب ناراحت کننده و متفاوتی را تحمل نمایند که روی سلامت ذهنی و آمادگی آنها برای شرکت در برنامه درمانی شان موثر است(7). نکته قابل توجه اینکه قربانیان سوختگی با وجود همهی آسیبهای تخریبکننده باید به نقشها و مسئولیتهای قبلی خود باز گردند. بازگشت مجدد این افراد به جامعه درحالی است که بار داغ حاصل از سوختگی را با خود حمل می کنند و به همین سبب است که تاکید زیادی بر نوتوانی این بیماران شده است(1).
پرستاران بخشهای سوختگی روزانه از تعداد زیادی بیمار بطور همزمان مراقبت می کنند، این درحالی است که تجارب ناراحت کننده و
/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%af%da%a9%d8%b4%d9%81-%d9%81%d8%b1%d8%a2%db%8c%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%da%af/
متفاوت این بیماران نیاز به یک برنامه مراقبت فردی دارد(7). در این راستا اعضای درمانی و متخصص مراقبتهای سوختگی، اگرچه برای کمک به سازگاری این بیماران با جراحات بسیار وسیع و کسب مجدد حداکثر عملکردها، تلاش مستمری از خود نشان میدهند، با این وجود این سوال همیشه باقی است که چطور زندگی این افراد در بازگشت به جامعه تحت تاثیر قرار خواهد گرفت(8). بویژه تیم مراقبت کننده از بیماران سوختگی نگران این مسئله هستند که جراحات فوق چه تاثیراتی بر شکل گیری رشد و تکامل آنها در سالهای آتی دارد(9).
در پاسخ به این نگرانی، مطالعات زیادی با رویکرد کمی در خصوص بررسی مسائل و مشکلات جسمی و روانشناختی بیماران بخشهای سوختگی صورت گرفته است. این مطالعات نشان میدهد که مشکلات حاصل از جمعشدگی مفاصل و سایر عوارض بهجا مانده اثرات قابل ملاحظهای در عملکرد فیزیکی و نیروی حیاتی بدن داشته و با ایجاد چالشهای جسمی، عاطفی، اجتماعی و شغلی باعث کاهش کیفیت زندگی این بیماران می شود(10). همچنین مشکلات ناشی از اضطراب، افسردگی، اختلال خواب و تغییر در تصویر ذهنی بازگشت این بیماران را به سطح قابل قبولی از کیفیت زندگی تحت تاثیر قرار میدهد(11).
پژوهشهای دیگری نیز با بهره گرفتن از ابزارهای کمی نظیرمقیاس کوتاه شده سلامت ویژه سوختگی[1] و پرسشنامه تطابق با سوختگی[2] به بررسی پیامدهای طولانی مدت سوختگی و ارتباط آن با استراتژی های تطابقی پرداختهاند. نتایج حاصل از این مطالعات نشان دادهاند که راهبردهای تطابقی با پیامدها در زیر گروههایی که مشکلات سلامتی بیشتری داشته اند ارتباط محکمی داشته است(12).
اغلب این مطالعات که البته با شرکت بیماران بستری در بیمارستان و بیماران سرپایی صورت گرفته است، اگرچه می تواند اطلاعات زیادی در مورد مراحل حاد سوختگی و روش های مقابله با آن در روزهای اولیهی بدشکلی فراهم سازد، اما اطلاعات مهمی در خصوص اثرات طولانی مدت بدشکلی ارائه نمی کند(13).
انجام مطالعاتی با رویکرد کیفی که به بررسی مسائل بازماندگان سوختگی به پردازد نیز اندک است (14)و غالباً اطلاعاتی را در خصوص آنچه که بازماندگان بعد از سوختگی تجربه می کنند؛ نظیر فقدانهای مرتبط با محدودیتهای فیزیکی، نقشها، وابستگی، ارتباطات و اعتماد به نفس(15) ؛ استرسهای قابل ملاحظه خویشاوندان؛ ازدست دادن روابط بین فردی بویژه با اعضای غیر فامیل(16) ،فراهم میسازد(17). شواهد بدست آمده در ایران ،نیز نشان میدهد، مقاومت افراد در برابر بدشکلی ناشی از سوختگی، عدم پذیرش آن و در نتیجه وضعیت روحی نامساعد آنان و پایداری علیرغم سودمندی اولیه، در طولانی مدت به کیفیت زندگی فرد لطمه وارد میسازد (18). در مطالعه دیگری در ایران در خصوص مشکلات روانی اجتماعی بیماران سوختگی یافته ها نشان داده است که صد درصد از بیماران مشکلات روانی و اجتماعی را در سطوح مختلف تجربه کرده اند به طوری که احساس غم و اندوه زشت و غیر جذاب بودن آنها را آزار میدهد و اکثریت آنها در زمینه صحبت کردن در مورد نقص عضو خود با دیگران؛ احساس بیزاری و نفرت از وجود خود و در معرض دید بودن عضو مبتلا در بعد روانی دچار مشکل بوده اند. همچنین نقص عضو باعث مجادله و کشمکش در زندگی، کنجکاوی دیگران، توجه بیش از حد خانواده، مشکلات اقتصادی، طعنه زدن، ممانعت از ازدواج، کاهش ارتباط، کاهش فعالیتهای اجتماعی و شغلی در زندگی آنها شده است و در نهایت انزوای تدریجی فرد از اجتماع را به دنبال داشته است(19).
علیرغم آنچه در مطالعات فوق الذکر به عنوان اثرات و تجارب منفی عوارض سوختگی بیان شده است، این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که تجارب فلاکت بار ناشی از سوختگی گاها اثرات مثبتی روی رشد شخصیتی داشته(15) در حالی که در بیشتر مطالعات این جنبه از پیامدهای بعد از سوختگی نادیده گرفته شده است(20). همچنین درپژوهشهای فوق، با وجود اینکه تجارب جسمی، روانی و اجتماعی تهدید کننده این گروه از بیماران مطرح شده، اما چگونگی پذیرش این بیماران در جامعه مورد غفلت قرار گرفته است (13) و مهمتر اینکه مسائل فرهنگی خاص ایران به عنوان عوامل تاثیرگذار کمتر معرفی شده است(18).
مروری کلی بر متون نشان میدهد، اگرچه پیشرفت علم و تکنولوژی باعث افزایش تعداد بازماندگان سوختگی شده است، اما مشکلات متعدد اجتماعی، اقتصادی و روانشناختی که این بیماران با آن دست بهگریبان هستند ودر نهایت به انزوای اجتماعی آنها منجر میگردد، حل نشده باقی مانده است و لذا دانش پرستاری باید به دنبال راه هایی برای پاسخ به این نیاز سلامت جامعه باشد(6).
درمطالعات کمی انجام شده در این زمینه که از ابزارهای متعدد برای بررسی متغییرهای مختلف استفاده شده، اطلاعات مفید امّا گسستهای در خصوص پیامدهای سوختگی فراهم آمده که گاهی به دلیل محدودیتهای پژوهش نمی تواند رابطه بین تعاملات اجتماعی بیماران، مهارت مراقبت از خود و بازگشت آنها به نقش و شغل قبلی را به صورت فرایندی روشن بیان کند(18).
با توجه به ماهیت مفاهیم مربوط به شرایط زندگی پس از سوختگی، مطالعات کیفی برای کشف مقولات این زمینه و درک عمیق تر مسائل و مشکلات بیماران سوختگی مفیدتر به نظر میرسند(15). این مطالعات اگرچه به تعداد محدودی انجام شده است، با این وجود مقولات تازهای را در خصوص کیفیت زندگی پس از سوختگی و نحوه سازگاری با عوارض بهجامانده مطرح ساختهاند، که پژوهشگران را به بررسی عمیقتر موضوع با توجه به باورهای اجتماعی- فرهنگی و مذهبی موجود تشویق مینماید(20).
لذا با توجه به اهمیت بازتوانی در این بیماران(8) و در پاسخ به خلاء مطالعاتی موجود در زمینه فرایند بازگشت این بیماران به جامعه(13) و نادیده گرفتن جنبه های عاطفی مثبت (15) در جامعه پذیر شدن این گروه از بیماران که بنابر توصیف بعضی دچار مرگ اجتماعی شده اند(21) و درنهایت عدم وجود مطالعه ای در این زمینه در کشور(18)؛ برآن شدیم با توجه به ماهیت مطالعات کیفی، به ویژه گراندد تئوری و این دیدگاه که فرایند بازگشت به جامعه متاثر از تعاملات اجتماعی است و ارزشهای اعتقادی و فرهنگی نقش بسازیی در آن دارد(13)، چگونگی بازگشت مجدد به جامعه را در بیماران بعد از سوختگی مورد کنکاش عمیق قراردهیم و ابعاد مختلف این پدیده را از دیدگاه افرادی که با این مسئله مواجه هستند در بافت اجتماعی کشورمان بررسی نماییم. وضوح ابعاد مختلف فرایند بازگشت بیماران و توسعه مفاهیم و نظریه در طی این مطالعه، به ارائه مدل مناسب مراقبتی برای این بیماران کمک خواهد نمود، که این مهم بخشی از اهداف پژوهش حاضر است.
اهداف پژوهش
الف) هدف كلی پژوهش
ب)اهداف اختصاص
ج)سوالات پژوهش
[1] Burn Specific Health Scale Brief
[2] Coping with Burns Questionary