دانشآموزان و دانشجویان در دستیابی به اهداف آموزشی خود با چالشها و مشکلات فراوانی مواجه میشوند. وقتی چنین تجاربی منفی تلقی شود، اثر مخربی بر انگیزش، عملکرد تحصیلی و بهزیستی آنان بر جای خواهد گذاشت. مورفی[1] و آرچر[2] (1996) بیان کردند حضور در مقاطع تحصیلی برای عده زیادی تجارب مثبتی به همراه دارد، ولی برای برخی دیگر مطالب تحصیلی از قبیل آزمونها وغیره با تجربه تنیدگی همراه است.
تنیدگی تحصیلی[3] به احساس نیاز فزآینده به دانش و به طور همزمان، ادراک فرد مبنی بر نداشتن زمان کافی برای دستیابی به آن دانش اشاره میکند. (موریس[4]1990؛ نقل از گادزالا[5]وبالوگلو[6]، 2001) بر عوامل پنجگانه تنیدگیزا (ناکامیها، تعارضها، فشارها، تغییرات و تنیدگی خود تحمیل شده) و واکنشهای چهارگانه به این عوامل(فیزیولوژیکی، رفتاری، شناختی، هیجانی) تأکید کرد. میشی[7] و گلاچان[8] و بری[9] (2001) بر اساس نتایج مطالعات ابوذری (1994)، کوپر[10](1988، نقل از میسرا[11] و کاستیلو[12]، 2004) و فیشر[13](1994، نقل از میسرا و کاستیلو، 2004) بر نقش با اهمیت و تعیین کننده استرس تحصیلی در شکلگیری تجارب دانشجویان، در کنار متغیرهای ششگانه (سن، جنس، انگیزه ادامه تحصیل، عزت نفس کلی، مفهوم خود تحصیلی) دیگر تأکید کردند. کاروس[14]،گیز[15]، موس[16] (1996) در بیان عوامل استرسزا در دوران دانشجویی بر نقش با اهمیت تجربه محدودیت زمانی دانشجو در دستیابی به دانش گسترده تأکید میکنند. ابوذری (1994) کلم و فرازر[17] (1986، نقل از میسرا، کاستیلو، 2004) خاطر
نشان ساختند که دانشجویان در مقاطعی از هر نیم سال تحصیلی، برای مثال در هنگام امتحان و در رقابت با دوستان خود به منظور دستیابی به نمرات بالاتر، استرس بیشتری را گزارش میکنند.
مرور ادبیات پژوهش نشان میدهد که علاقه فزایندهای نسبت به توصیف و بررسی بهزیستی دانشجویان وجود دارد (کوک، بویک[18]، بارکام[19]، برادلیوآدین[20]، 2006). نتایج مطالعهها، دوملا[21]، اردمن- سیجر[22]، ماری[23]، فان[24]، سوکاس[25] و یوکوزوکا[26](2000) نشان داد که دانشجویان با تجربه تنیدگی بالا علاوه بر علاوه بر اجتناب از تمرین رفتارهای مربوط به سلامت؛ سطوح پایینتری از عزت نفس و ادراکات مرتبط با وضعیت سلامت را گزارش کردند. نتایج مطالعه انگ و هوان[27](2006) نیز در بررسی رابطه بین تنیدگی تحصیلی و عقاید خودکشی بر نقش میانجیگر افسردگی تأکید کرد. به عبارت دیگر، نتایج این مطالعه نشان میدهد که تنیدگی تحصیلی از طریق پیشبینی نمرات افسردگی افراد به طور غیرمستقیم بر عقاید خودکشی تأثیر میگذارد. پولتاوسکی[28]و فرارو[29](2003) در پژوهشی با هدف بررسی رابطه بین تجربه تنیدگی تحصیلی و بیماری جسمی در دانشجویان دختر و پسر آمریکایی و روسی نشان دادند که دختران در مقایسه با پسران تنیدگی ادراک شده بیشتر و سطوح بالاتری از بیماریهای جسمانی را گزارش کردند.
یكی از نظریههای مطرح در عرصة طرحوارهها، نظریة طرحوارههای ناسازگار اولیه یانگ است. یانگ (2005) در نظریة خود پانزده طرحواره معرفی كرده كه در نتیجة ارضا نشدن پنج نیاز هیجانی مهم، شامل نیاز به پیوند و پذیرفته شدن، خودگردانی، شایستگی و هویت، آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم، خودابرازی، خود انگیختگی و لذت و جهتگیری از درون ایجاد میشوند. این طرحوارهها عبارتاند از: محرومیت هیجانی (عقیده به اینكه دیگران با ما همدلی ندارند و به موقع نیازهای ما ر ا بر آورده نمیكنند)، رهاشدگی/ بی ثباتی (در این حالت شخص احساس میكند كه نزدیكانش از او حمایت عاطفی نمیكنند نمیتوانند از او محافظت نمایند)، بی اعتمادی / بدرفتاری(عقیده به اینكه دیگران به ما آسیب میرسانند و به ما دروغ میگویند، تا امتیازات ما را بگیرند)، انزوای اجتماعی(اعتقاد به این موضوع كه فرد با دیگران متفاوت است، و به هیچ دستهای تعلق ندارد)، نقص / شرم(احساس اینكه او فردی بد و ناخواسته است، در این شرایط فرد احساس حقارت میكند و فكر میكند كه هیچ كس او را دوست ندارد)، شكست(عقیده به اینكه او شخصی شكست خورده است و در هر زمینهای شكست خواهد خورد)، وابستگی / بی كفایتی(عقیده به اینكه او به میزان قابل توجهی برای انجام وظایفش نیازمندكمك دیگران است)، آسیب پذیری به ضرر(ترس افراطی ازیک بیماری و یا ترس از اینكه در یک موقعیت به او ضربة شدیدی وارد خواهد شد، كه او قادر به پیشگیری از آن نیست)، گرفتاری/ در دام افتادگی(وابستگی عاطفی شدید به یک یا چند نفر از نزدیكان به خصوص والدین)، اطاعت(سركوبی بیش از حد عواطف به خصوص خشم به منظور اجتناب از تنهایی)، از خودگذشتگی(نادیده گرفتن خود و تمركز بیش از حد در برآوردن نیازهای دیگران در موقعیتهای زندگی)، بازداری هیجانی(تأكید افراطی بر منطقی بودن و ممانعت از ابراز خشم و هر نوع عاطفة دیگر، بیان نكردن احساسات و عواطف)، معیارهای سرسختانه /عیب جویی افراطی(عقیده به اینكه شخص باید معیارهای درونی بسیار بالایی داشته باشد، نوعی كمالگرای افراطی)، استحقاق(عقیده به اینكه شخص از دیگران بالاتر است، و هر كاری كه او انجام میدهد و یا ادعا میكند درست است). وخویشتنداری و خودانضباطی ناكافی(ناتوانایی در مهارخواستهها و تمایل افراطی برای خشنودی و اجتناب از موقعیتهای ناراحت كننده).
: این پژوهش با هدف بررسی رابطه بین سبك های تفكر و راهبرد های مقابله با استرس در دانش آموزان پسر مقطع متوسطه شهر جوانرود صورت گرفت. روش: جامعه آماری در این پژوهش تمامی پسران 15 تا 19 ساله دوره دوم دبیرستان شهر جوانرود هستند كه در سال تحصیلی 1393- 1392 مشغول به تحصیل میباشند. نمونه گیری به روش pps یا نمونه گیری از طریق تعیین نمونه متناسب با حجم انجام پذیرفت. دراین روش با توجه به جمعیت تعداد 162 نفر به عنوان نمونه انتخاب گردیدند و برای جلوگیری از ریزش احتمالی تعداد 180 پرسشنامه در بین دانش آموزان توزیع گردید و به پرسش نامه های راهبردهای مقابله با استرس راجر و جارویس (1993) و سبک های تفکر استرنبرگ-واگنر(1991) پاسخ دادند. برای تجزیه و تحلیل داده ها علاوه بر آمار توصیفی از آمار استنباطی همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیون استفاده گردید. یافته ها: نتایچ تحقیق نشان داد که بین سبك های تفكر و راهبردهای مقابله با استرس رابطه وجود ندارد. همچنین در فرضیات فرعی بین حیطه اجرایی و همچنین حیطه قضایی با راهبردهای مقابله با استرس رابطه وجود ندارد و تنها بین حیطه قانون گذار با راهبردهای مقابله با استرس رابطه وجود دارد.
کلید واژه ها: سبک های تفکر، راهبردهای مقابله با استرس، دانش آموزان.
بیان مساله:
ویژگی اساسی انسان بر خورداری از قدرت تفكراست. انسان ها به كمك فكر خود توانست ه اند به محیط پیچیده و متغیر مسلط شده و به حیات خود ادامه دهند. افراد با سبك ویژه خودشان در مورد چگونگی انجام كارها فكر می كنند. اصطلاح سبك مترادف با توانایی نیست بلكه شیوه ای برای به كارگیری توانایی فرد است. (استرنبرگ[1]، 1998)
رابطه سبك های تفكر با متغیرهای متعددی مورد بررسی قرارگرفته است. ژانگ پژوه ش های متعددی را پیرامون سبكهای تفكرانجام داده است. ژانگ[2](2002) نشان داد كه سب ك های تفكر و رشد شناختی به هم وابسته اند و هر چقدر رشد شناختی بیشتر باشد فرد گرایش به استفاده از طیف وسیع تری از سبك های تفكر دارد. همچنین ژانگ(2002) نشان داد كه بین سبك های تفكرو صفات شخصیتی براساس پرسش نامه پنج عاملی بزرگ شخصیت تفاوت وجود دارد.
شناخت و درك مدلهای مرتبط با سبكهای تفكر و یادگیری در واقع یكی از پیشرفتهای اساسی روان شناسی در قرن بیستم است. شناخت سبكهای تفكر و متغیرهای مرتبط با آن در آموزش و پرورش امری لازم و ضروری است زیرا بسیاری از تفاوتها در عملكرد افراد به جای نسبت دادن به توانایی، میتوان به سبكهای تفكر نسبت داد. به گونهای كه اگر معلمان از سبكهای تفكر دانش آموزان خودآگاهی داشته باشند، با طراحی و جهت دهی مناسب فعالیتهای آموزشی میتوانند به نتایج مثبت و موثری برسند. (ژانك،2002 ، به نقل از جهانشاهی و ابراهیمی قوام، 1386)
سبك تفكر چیست؟ آیا سبك مترادف با توانایی است؟ استرنبرگ(1997) در پاسخ به این پرسش میگوید: سبك مترادف با توانایی نیست
بلكه شیوهی ترجیحی تفكر یا به بیان دیگر، نحوه استفاده از توانایی های بالقوه است. استرنبرگ بر اساس نظریهی خود مدیریتی ذهنی خود بر این باور است كه ما یک سبك خاص نداریم بلكه دارای نیمرخی از سبكها هستیم. افراد ممكن است از توانایی های مشابه، اما سبكهای تفكر متفاوتی برخوردار باشند. این نظریه 13 سبك تفكر را توصیف می كند كه در پنج بعد از یكدیگر متمایز میشوند: كاركردها، شكلها، سطوح، حوزه ها و گرایشها( استرنبرگ،1997)
به گونه ی مختصر، در بعد كاركرد، فرد دارای سبك تفكر قانون گذار تمایل به ایجاد، اختراع و طراحی دارد و كارها را به روش خود انجام میدهد. فرد دارای سبك تفكر اجرایی ، تمایل به پیروی از دستورها دارد و آنچه را كه به او گفته میشود، انجام میدهد و فرد دارای سبك تفكر قضاوتگر تمایل به قضاوت و ارزیابی افراد و كارها دارد. در بعد اشكال خود مدیریتی ذهنی فرد چهار شكل به خود میگیرد: تك قطبی ، سلسله مراتبی ، الیگارشی و آنارشی. یک فرد با سبك تك قطبی از انجام تكالیفی لذت میبرد كه به او اجازه میدهند در هر زمان صرفا بر یک تكلیف به گونه ی كامل متمركز گردد، در حالی كه فرد دارای سبك سلسله مراتبی ترجیح میدهد توجه خود را بین چند تكلیف اولویتبندی شده توزیع نماید و فرد با سبك الیگارشی تمایل دارد در همان محدودهی زمانی روی چند تكلیف كار كند، بدون اینكه هیچ اولویتی قایل شود. سرانجام، افراد با سبك آنارشی بیشتر از انجام تكالیفی لذت میبرند كه در خصوص چه كجا كی و چگونه انجام دادن یک تكلیف اختیار لازم داشته باشند. در بعد سطوح خود مدیریتی ذهنی فرد در دو سطح كلی و جزئی انجام میگیرد. افراد كلی نگر به تصویر كلی یک موضوع توجه میكنند و بر باورهای انتزاعی متمركز میشوند. در مقابل افراد با سبك تفكر جزیی نگر از انجام تكالیفی لذت میبرند كه اجازهی كار روی ابعاد ویژه و اصلی یک موضوع و جزئیات عینی آنها را بدهد. در بعد حوزه ها خود مدیریتی ذهنی شامل دو حوزهی درونی و بیرونی است. افراد با سبك درونی از انجام تكالیفی لذت میبرند كه بتوانند آنها را به گونه ی مستقل انجام دهند. در مقابل افراد با سبك بیرونی تكالیفی را ترجیح میدهند كه فرصت لازم برای تعامل با دیگران را به آنها بدهد. در بعد گرایشها در خود مدیریتی ذهنی دو گرایش وجود دارد: آزاد اندیش و محافظه كار. افراد آزاد اندیش از انجام تكالیفی لذت میبرند كه تازگی و ابهام دارد. درحالی كه افراد دارای سبك محافظه كار، متمایل به رعایت قوانین و روش های موجود در انجام تكلیف میباشند. ( زانگ، 2001 به نقل از شكری و همكاران، 1385)
شرایط در حال گذر جامعه، زندگی را با مسائل و پیچیدگی های خاص خود مواجه نموده است. در این شرایط یکی از مهمترین مهارتهایی که قادر است بالندگی و بهداشت روانی افراد را در مواجهه با مشکلات آینده حفظ و تقویت نماید، مهارت حل مسئله به معنای اعم است، به نحوی که افراد ناتوان از حل این مشکلات، ممکن است اقدام به راه حل های نا مؤثر کنند. در این میان اهمیت مفهوم مقابله که در دهه گذشته در متون روانشناسی توجه زیادی را به خود جلب کرده است به چشم می خورد(دیویس[3]،2001). بنا به تعریف،مقابله[4]عبارت است از تسلط یافتن،کم کردن و یا تحمل آسیبهایی که استرس ایجاد می کنند که ممکن است رابطه فرد را با محیط تغییر و یا میزان ناراحتی عاطفی او را کاهش دهد(لازاروس و فولکمن،1986).
فشارزا بودن هر موقعیت معین بستگی به این دارد که چگونه آن را ارزیابی کنیم و در خود چه توانی برای مقابله با آن ببینیم. پیامدهای استرس شامل آسیبهای جسمی و روانی مانند بیماریهای مختلف جسمی و روانی و همچنین آسیبهای اجتماعی مانند کاهش کیفیت و توان کاری،انزوا و رفتارهای منفعلانه و یا واکنشهای تهاجمی و پرخاشگرانه و. . . هستند. در واقع فرایندهای مقابله ای ممکن است شامل دامنه ای از سلامتی تا آسیب شناختی محض باشد(لازاروس و فولکمن،1984؛به نقل از حسن شاهی و دارایی،1384).
مفهوم مقابله برای اولین بار در سال1996 توسط لازاروس معرفی شد. او معتقد بود كه استرس شامل سه مرحله می شود. ابتدا، ارزیابی اولیه می باشد كه مشاهده یک خطراست. مرحله دوم شامل ارزیابی ثانویه می شود كه جستجوی یک پاسخ در ذهن می باشد و در مرحله سوم به كارگیری آن پاسخ یا به عبارتی مقابله مد نظر می باشد(كاستا[7]،1990) افراد برای مقابله با استرس از راهبردهای مقابله ای مختلفی استفاده می كنند. انتخاب راهبردهای مقابله ای مناسب در برابر فشارهای روانی می تواند از تأثیر فشارها بر سلامت روان كاسته و در نتیجه به سازگاری هر چه بیشتر فرد منجر شود. بنابراین با توجه به مطالب گفته شده هدف این پژوهش بررسی رابطه سبك های تفكر با راهبردهای مقابله با استرس می باشد.
زندگی خانواده نقش اساسی در حفظ سلامت روانی، اجتماعی و جسمانی کودکان و والدین دارد. خانواده اولین و مهمترین بافت اجتماعی را برای رشد انسان فراهم می سازد. در جریان رشد طبیعی هر کودک یک رشته تغییرات شناختی، عاطفی و اجتماعی را شاهد هستیم. تقریبا همه افراد در طول رشد و در جریان سازگاری با این تغییرات دچار مشکلاتی میشوند و استرس و تعارضی را که به دنبال میآید، میتواند به مشکلات رفتاری-عاطفی و یادگیری در آن ها بینجامد. اکثر مشکلات رفتاری دانش آموزان منعکس کننده شرایط پیچیده بین فردی اعضای خانواده بهویژه والدین میباشد. به عبارت دیگر وجود مشکلات رفتاری کودک به منزله روابط معیوب اعضای خانواده با یکدیگر است و با روشهای تربیتی و شیوه های فرزند پروری نادرست والدین و تعاملات معیوب آن ها با فرزندان ارتباط دارد(هیبتی، 1381).
منظور از شیوههای فرزند پروری، روشهایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود بهکار میگیرند و بیانگر نگرشهایی است که آن ها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروههای اقتصادی تغییر میکند(حسینیان، پورشهریاری و کلانتری، 1387). این پژوهش بر آن است که ارتباط شیو ه های فرزند پروری والدین را باسبک های تفکر و سبک های حل مسئله بررسی نماید.
پژوهش در مورد سبک های تفکر از مطالعات مربوط به ابعاد روانشناختی، اجتماعی و فیزیولوژیک فرایند آموزش سرچشمه گرفته است. شناخت و درک مدل های مرتبط با سبک های تفکر یکی از پیشرفت های اساسی روانشناسی در قرن بیستم است. شناخت سبک های تفکر و متغیرهای مربوط به آن در آموزش و پرورش امری ضروری است زیرا بسیاری از تفاوت ها در عملکرد افراد را به جای نسبت دادن به توانایی ها می توان به سبک های تفکر نسبت داد. به گونه ای که اگر معلمان از سبک های تفکر دانش آموزان آگاهی داشته باشند، با طراحی و جهت دهی مناسب فعالیت های آموزشی می توانند به نتایج موثری برسند( ژانک[1]، 2003؛ به نقل از جهانشاهی و ابراهیمی قوام،1386).
متغیر دیگر مورد بحث در پژوهش حاضر سبک های حل مسئله است. به این معنی که افراد در موقعیت های تنش زا از مهارت های حل مسئله متفاوتی استفاده می کنند و کارآمد و ناکارآمد بودن این راهکارها نقش اساسی در بهزیستی جسمی و روانشناختی آن ها ایفا می کند (نوری،1377). از این رو هدف پژوهش حاضر بررسی رابطه بین سبک های فرزند پروری والدین با سبک های تفکر و سبک های حل مسئله در دانش آموزان پسر مقطع متوسطه شهر کرمانشاه است.
1-2بیان مسئله
ارتباط والدین و فرزندان ازجمله موارد مهمی است که سالها نظرمتخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است. خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین کودک و محیط را فراهم می کند. کودک در خانواده نگرش های اولیه درباره ی جهان را فرا می گیرد و از لحاظ ذهنی و جسمی رشد می یابد(هیبتی، 1381).
هر خانواده شیوه ی خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خود به کار می گیردکه این شیوه سبک های فرزند پروری نامیده می شود (بخشی،1387). سبک های فرزند پروری ترکیبی از رفتارهای مختلف والدین است که در موقعیت های گسترده ای روی می دهند و جو فرزند پروری بادوامی را پدید می آورند(زارعان و بخشی پور رودسری، 1386). در سبک های فرزند پروری سه ویژگی آشکار شده است که روش موثر را از روش نه چندان موثر فرزند پروری جدا می سازد. این سه ویژگی عبارتند از: پذیرش یا روابط نزدیک، کنترل و استقلال دادن. که از تعامل این سه ویژگی سه سبک فرزند پروری مشخص می شود: مقتدرانه، مستبدانه و سهل گیرانه. والدین دارای سبک مقتدرانه، از نظر پذیرش و روابط نزدیک رابطه ای معقولانه برقرار می کنند و همچنین از نظر میزان استقلال دادن به فرزند خود نیز، معقول و درست عمل می کنند. سبک مستبدانه از نظر پذیرش و روابط نزدیک پایین است و از نظر کنترل اجباری بالا و از نظر استقلال دادن پایین است. در حالی که والدین با سبک فرزند پروری سهل گیرانه روشی مهرورز و پذیرا نشان می دهند و متوقع نیستند و کنترل کمی بر رفتار فرزندان خود اعمال می کنند. این والدین به فرزندان خود اجازه می دهند، در هر سنی که باشند خودشان تصمیم گیری کنند، حتی اگر هنوز قادر به انجام این کار نباشند(دیاز[2]، 2005). بخشی (1387) عنوان نمود که سبک های فرزند پروری والدین تاثیرات بسیاری بر فرزندان دارد و از جمله اینکه بر شکل گیری تفکر و نوع سبک تفکر فرزندان نیز بی تاثیر نیست.
در مورد تأثیر و اهمیت اعتقادات دینی بر سلامت روان از گذشته تاکنون بحث های بسیاری انجام گرفته است و در سالهای اخیر روان شناسان به نقش دین در تأمین سلامت روان و درمان بیماری های روانی توجه ویژه ای داشته اند. آنها معتقدند در ایمان به خدا و نگرش مذهبی نیروی خارق العاده ای وجود دارد که نوعی قدرت معنوی به انسان می بخشد و در تحمل سختی های زندگی، او را کمک میکند و از نگرانی و اضطرابی که بسیاری از مردم زمان ما در معرض ابتلا به آن هستند دور می سازد. سازمان بهداشت جهانی در آخرین بیانیه های خود که در دهة گذشته منتشر کرده است و بخصوص در مقدمة پروژه ۲۰۰۰ که طی آن برنامه وسیع بهداشتی برای کشورهای درحال توسعه در نظر گرفته شده ، سلامتی ر ا از چهار بعد اساسی یعنی ابعاد جسمانی، روانی، اجتماعی و معنوی 1 مورد بررسی قرار داده است.تأکید بر بعد چهارم یعنی معنویت نمایانگر آگاهی مسئولین و متخصصین سلامت روان و تأکید بر اهمیت مذهب و معنویت در زندگی افراد جامعه است (کجباف،1387). در میان کسانی که به اهمیت مطالعات مذهبی اشاره کرده اند، می توان از بنیامین راش[1] (۱۷۴۵-۱۸۱۳) پدر روان پزشکی آمریکا یاد کرد؛ وی اظهار کرد «مذهب آن قدر برای پر ورش و سلامت روح آدمی اهمیت دارد که هوا برای تنفس» (کجباف و رئیس پور، 1387). ویلیامز جیمز بنیانگذار روانشناسی در آمریکا و نویسندة مقاله انواع تجارب مذهبی در سال ۱۹۰۲ بیان می کند: ایمان بدون شک مؤثرترین درمان اضطراب است . ایمان نیرویی است که باید برای کمک به انسان در زندگی وجود داشته باشد و فقدان ایمان زنگ خطری است که شکست انسان را در برابر سختی های زندگی هشدار میدهد. یکی دیگر از موضوعات مهمی که در زندگی نوجوانان اهمیت دارد بحث سلامت روان است، موضوع سلامتی از بدو پیدایش بشر و در قرون واعصار متمادی مطرح بوده است اما هر گاه از آن سخنی به میان آمده عموماً بعد جسمانی آن مدنظر قرار گرفته و كمتر به سایر ابعاد به خصوص بعد روانی آن توجه شده است ( هاشمی و همكاران، 1387)سلامت روان به معنی اجرای موفقیت آمیز عملكرد درونی است كه منجر به فعالیت های سازنده، برقراری ارتباط با سایر افراد جامعه، توانایی تطبیق با تغییرات، یادگیری و اعتماد به نفس میشود (احمدی ، 1390).
با توجه به اهمیت توجه به دین و معنویت این پژوهش در همین راستا و با هدف بررسی رابطه بین نگرش مذهبی با سلامت روانی دانشآموزان دبیرستانهای دخترانه انجام شده است.
1-2- بیان مسئله
یکی از هدف های بررسیهای اسلامی در روانشناسی میتواند دست یافتن به الگوهای اسلامی در روان شناسی باشد که براساس آنها بتوان علت به وجود آمدن تداوم و پیشگیری از برخی اختلال های روانی را تبیین کرد و به راهکارها و معیارهای سودمندی در راستای پیشگیری و درمان اختلال های روانی و همچنین تأمین سلامت افراد جامعه دست یافت (کلانتری، ۱۳۷۸). یونگ ( 2000 ) دین را یکی از قدیمی ترین و عمومیترین تظاهرات روح انسان دانست و از این رو، نمیتوان دست کم اهمیت دین را به عنوان یک پدیدة اجتماعی و تاریخی نادیده گرفت(نقل از احمدی، 1390). پارگامنت[2] ، نقش روان شناختی مذهبی را در کمک به مردم برای درک و کنا ر آمدن با رخدادهای زندگی توصیف نموده است : مذهب می تواند در ایجاد احساس امید، احساس نزدیک بودن به دیگران، آرامش هیجانی، فرصت خودشکوفایی، احساس راحتی، مهار تکانه، نزدیکی به خدا وکمک به حل مشکل مؤثر باشد (نیومن[3] وپارگامنت،۱۹۹۰) معتقد بود که مذهب به سلامت روانی بیماران روانی كمك می كند و درنهایت اینکه او فساد اخلاقی را یكی از عوامل پیدایی مسئول بیماری های روانی میدانست (ریچاردسون[4] ۱۹۷۸ ، به نقل از پهلوانی و دولتشاهی، ۱۳۷۵ ). هیروث[5] اظهار کرد، فقدان باورهای مذهبی علت اصلی بیمار ی های روانی است وبیمار روانی از طریق آموزش اصول مذهبی بهتر درمان می شود به نقل از نیل من[6] (2002).
پژوهشهای انجام شده در چند دهة گذشته نشان میدهد که ارتباط مثبتی بین مذهب و سلامت روان وجود دارد و روان شناسی مذهب حمایت های تجربی برای این عقیده فراهم کرده است . در یک مطالعه رابطة بین مذهبی بودن و معناداری زندگی وسلامت روانی توسط چامبر بنیاند[7] و همکاران ( ۱۹۷۸ ) و برگین و همکارانش با فراتحلیل ۲۴ مقاله پژوهشی به بررسی رابطة بین مذهب با بهداشت روانی پرداختند ؛ نتایج پژوهش ها نشان داد که در مجموع رابطة بین مذهب و بهداشت روانی مثبت است(خدارحیمی و جعفری،۱۳۷۷؛ نقل از احمدی 1390 ).
همچنین روی[8] و پیترسون[9] ( ۱۹۸۵) در مقالة پژوهشی خود با عنوان« جایگاه ایمان مذهبی در بهداشت روانی » نتیجه می گیرند که ایمان به خداوند و باور مذهبی در دوره های دشوار و تحمل ناپذیر ازجمله رویارویی با بیماریهای سخت بدنی به انسان آرامش می بخشد. همچنین درمطالعه ای پرسمن[10] و همکاران ارتباط بین باورهای مذهبی، افسردگی و بهبودی بعد از جراحی لگن را در ۳۰ زن سالمند مورد بررسی قراردادند، این افراد همگی به علت شکستگی استخوان لگن مورد جراحی قرار گرفته بودند، نتایج نشان داد بیمارانی که باورهای مذهبی قوی تر داشتند و اعمال مذهبی را انجام می دادند نسبت به گروه دیگر کمتر افسردگی داشتند و راه طولانی تری را در هنگام ترخیص از بیمارستان پیاده روی کردند، همچنین دانستن خداوند به عنوان منشأ قدرت ، آرامش و انجام فرایض دینی به صورت معنی داری با درجة پایین افسردگی در هنگام ترخیص از بیمارستان ارتباط داشته است )پرسمن، لیونر، لارسون، استرین، ۱۹۹۰ ، به نقل از محمدی، ۱۳90 ( همچنین فرانسیس[11] وهمكاران ( ۲۰۰۴ ) در پژوهش خود نشان دادند كه تفاوت در نگرش های مذهبی مهم تر از اعمال مذهبی می تواند سلامت روانی افراد را پیش بینی كند. با توجه به پژوهش های کمی که درزمینه نگرش مذهبی و سلامت روان صورت گرفته است لذا این پژوهش بدنبال این است که آیا بین نگرش مذهبی با سلامت روانی دانش آموزان دبیرستان های دخترانه کرمانشاه رابطه معنی داری وجود دارد؟
در سال های اخیر رویکرد روانشناسی مثبت گرا با توجه به استعدادها و توانمندیهای انسان در جای پرداختن به نابهنجاریها مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است. این رویکرد هدف نهایی خود را شناسایی موضوع ها و شیوه هایی می داند که بهزیستی و شادکامی انسان را بدنبال دارد. از این رو عواملی که موجب تصلابق بیشتر آدمی با نیازها و تهدیدهای زندگی می شود، بنیادی ترین موضوع مورد پژوهش این رویکرد است. (کمپل وهمکاران (2006)).
مدل پنج عاملی (FFI) شخصیت یک نتیجه گیری تجربی درباره متغیرهای صفات شخصیت می باشد. بر اساس این مدل، شخصیت از پنج بعد اصلی تشکیل شده است که عبارتند از روان رنجور خویی (N)، برون گرایی (E)، انعطاف پذیری (O)، سازگاری (A)، وظیفه شناسی (C )، این پنج عامل نه تنها در مقیاس های رتبه ای همسالان (تیوبس و کریستال ، 1961-1992 .) وجود دارند.
در ویژه گی های توفیقی (سوسیر، 1997). در پرسشنامه اندازه گیری نیازها و انگیزش ها (کاستاومک کری، 1998). در مقیاس های تخصصی Q-set کالیفرنیا (لینیک، 1994). در مجموعه علایم اختلالات شخصیت (کلارک و لیوسلی، 1994). بیشتر روان شناسان واژه ی شخصیت را آن چیزی معنی کردند که توسط مدل نیمه عاملی خلاصه شده است.
تا اوایل دهه 80 اعتقاد بسیاری از پژوهشگران علوم روانشناسی این بود که رویدادهای تنش زا در بروز اختلالات روان تنی نقش موثری دارند. به عنوان مثال هولمز واهه دریافتند که رویدادهای زندگی با شروع بیماری رابطه دارد. در عین حال بررسی های روان شناسان بعدی نشان داد که بین رویدادهای تنش زا و اختلالات روانشناختی، عوامل تعدیل کننده ای وجود داردکه موجب می شود این رویدادها تأثیر متفاوتی بر افراد داشته باشند. یکی از این ویژه گی ها تاب آوری است (شاکری نیا و محمد پور، 1389).
تاب آوری به قابلیت تطابق انسان در مواجهه با بلایا یا فشارهای استرس زا، غلبه یافتن وحتی تقویت شدن بوسیله آن تجارت اطلاق می شود.
این خصیصه با توانایی درونی شخص و مهارت های اجتماعی و تعامل با محیط حمایت می شود، توسعه می یابد و به عنوان یک ویژه گی مثبت و مطلوب است و به عنوان خصیصه ای پویا و قابل تغییر در نظر گرفته می شود که می توان آن را به روش های مختلفی از جمله: ایجاد عوامل حمایت کننده موجود یا ایجاد عوامل حمایت کننده جدید افزایش داد (کردمیرزا، 1388).
تاب آوری می تواند سطوح استرس و ناتوانی را و شرایط استرس زا تعدیل کند و افزایش رضایت از زندگی را باعث می شود. این امر روانشناختی به فرایند پویای انطباق و سازگاری مثبت با تجارب و تلنم و ناگوار در زندگی گفته می شود و به عنوان اطمینان فرد به توانایی هایش برای غلبه بر استرس، داشتن توانایی های مقابله ای، عزت نفس، ثبات عاطفی ویژه گی های فردی که حمایت اجتماعی از رطف دیگران را افزایش می دهد تعریف شده است(لپینکورارت، 2008).
فرایند مقابله عمدتاً از فعالیتها و اقداماتها و رفتاری فرد برای مدیریت استرس است. (استون و همکاران، 1992) مقابله را معادل تلاش هشیار برای مواجهه با مطالبات استرسزا میدانند. از سوی دیگر کمپاس (1987) معتقد است مقابله صرفاً راهبرد است و الزاماً معادل مفقیت در کاهش استرس و درماندگی نیست. مقابله طبق نظر کمپاس به اقدامات سازش یافته و سازش نایافته در مواجه با عوامل استرسزا اطلاق میشود. طبق نظر لاروس و فلکمن (1986) مقابله؛ «تلاشهای رفتاری و شناختی که به طور مدواوم در حال تغییرند تا از عهده خواستههای خاص بیرونی یا درونی شخصی که ورای ضابع و توان وی ارزیابی میشوند، برآیند». بر اساس این تعریف، مقابله فرایندی است که دائماً در حال تغییر است؛ مقابله بطور خودکار انجام نمیشود، بلکه الگوی آموخته شدهای است برای پاسخگویی به موقعیتهای کنشزا؛ مقابله نیازمند تلاش فرد برای مواجهه با استرس است. در تعریفی که لازاروس (1982) از مقابله اارائه دهد، آن را تلاشهایی معرفی میکند که برای مهار (شامل تسلط، تحمل، کاهش دادن یا به حداقل رساندن تعارضها و خواستههای درونی و محیطی که فراتر از منابع شخصاند، صورت میپذیرد.
پژوهشهای گوناگونی در رابطه با متغیرهای این تحقیق به صورت جداگانه و یا با متغیرهای دیگر انجام گرفته است اما تاکنون پژوهشی که همزمان رابطه 3 متغیر پنج عامل بزرگ شخصیت، تابآوری و سبکهای مقابلهای را مورد مطالعه قرار داده باشد مشاهده نشده، لذا سوال اصلی این پژوهش این است که آیا بین پنج عامل بزرگ شخصیت، با تابآوری و سبکهای مقابلهای رابطه وجود دارد؟