الف – بیان مسأله
بی تردید بررسی شروع به جرم سرقت و کلاهبرداری در بررسی در جرم شناسی جهت رفع چالش های قضایی و تطبیق صحیح مصادیق آن با قانون مجازات اسلامی و در خصوص جرم سرقت حتی با شرع اسلام امری لازم و مهم تلقی خواهد شد ، چرا که شروع به جرم مجازات در مفهوم کلی خود یکی از موضوعات مهم حقوق جزای عمومی محسوب می گردد و مانند هر پدیده حقوقی دیگر امری اعتباری بوده که حتی بر اساس رویه قضایی و دکترین حقوقی غالب کشورها از جمله ایران مرحله ای از رفتار محرمانه تلقی می گردد که به دلیل دخالت عامل خارجی ، جرم تحقق پیدا نمی کند . بهر ترتیب ، شروع به جرم سرقت و کلاهبرداری آن میزان از عملیات اجرایی جرایم مذکورهایی از حالت خطرناک مرتکب آن است غالباً موجب مفسده اجتماعی می گردد و با توجه به اینکه یکی از علل تعریز یا مجازات ، ارتکاب اعمال مفسده آور است حکومت اسلامی می تواند آن را جرم تلقی نموده و برای مجازات اعلام نماید .
برای اینکه رفتار مجرمانه به مرحله تام و کامل برسد باید مراحل و مسیرهای مختلفی را پشت سر بگذراند که این امر در اصطلاح حقوق جزا به مراحل تکوین پدیده مجرمانه معروف است . این مراحل و مسیرها عبارتند از :
1-مرحله اندیشه مجرمانه ( قصد مجرمانه ) 2- مرحله تهیه مقدمات جرم ( عملیات مقدماتی جرم )
3- مرحله شروع به جرم ( عملیات اجرایی جرم ) 4- مرحله جرم تام ( کامل )
شروع به جرم که موضوع تحقیق در این پایان نامه است در حقیقت فیمابین مرحله تهیه مقدمات جرم و جرم تام است . لحظه پایان شروع به جرم مشخص است که آن یک لحظه قبل از جرم تام است ولی تعیین لحظه شروع به جرم در خیلی موارد کار بسیار مشکلی است . تعیین لحظه دقیق شروع به جرم در حقوق جزا ( از حیث جرم داشتن و اعمال مجازات و چگونگی میزان آن ) دارای نقش بسزایی است . به عبارت دیگر ، در بعضی موارد تشخیص میان اینکه آن میزان از عملیات و اقدامات انجام گرفته برای جرم جزء مرحله تهیه مقدماتی جرم است یا شروع به جرم ( عملیات اجرایی جرم ) امر آسان و ساده نیست .
از این رو نگارنده در این تحقیق سعی دارد تا علاوه بر بررسی و شناسایی ماهیت ، شرایط و ارکان و آثار شروع به جرم و مجازات آن بر اساس قانون مجازات اسلامی 1391 و نیز به ویژه شرایط و ماهیت و مجازات راجع به شروع جرم و جرایم کلاهبرداری و سرقت و مباحث مربوط به آن را معرفی نماید .
ب- اهمیت و ضرورت تحقیق :
مهم ترین فایده حقوقی ای که به تفکیک میان دو مرحله شروع به جرم و تهیه مقدمات جرم مرتبط است این است که علی الاصول مرحله تهیه مقدمات ، جرم نیست مگر اینکه آن عمل انجام گرفته فی نفسه جرم باشد مثل تهیه اسلحه غیر مجاز برای ثتل و تنظیم یک سند جعلی برای کلاهبرداری ولی مرحله شروع به جرم معمولاً مستوجب مجازات است . به همین منظور بیان دکترین حقوقی و حتی رویه قضایی در جهت تمیز دقیق میان این دو مرحله نظریات مختلفی به ترتیب : 1-نظریه عینی 2-نظریه ذهنی 3- نظریه مختلط در این تحقیق سعی در بررسی موضوع قانون گذاری ایران در قوانین مجازات اسلامی (1370 و 1392 ) پیرامون شروع به جرم و تهیه مقدمات جرم و نظریه منبع
در این باره از قانون گذار و مهمتر از همه جرم داشتن و مستوجب مجازات بودن شروع به جرم است . چرا که قوانین و مقررات کیفری حقوق موضوعه ( ماده 41 و تبصره های آن ) در باب شروع به جرم و تهیه مقدمات جرم ابهامات و اشکالات حقوقی گسترده ای وجود دارد . همین ابهام ها و اشکالات در قلمرو شروع به جرم جرایم مانند سرقت و کلاهبرداری هم مطرح است . که با ابهامات و اشکالات در تبصره ماده 654 ق.م.ا سال 1375 و تبصره 2 ماده 1 قانون تشدید مجازات مرتکبین کلاهبرداری ، ارتشاء و اختلال مصوب سال 1367 روبروست که در مواد 122 و 123 و 124 قانون مجازات اسلامی سال 92 در موضوع شروع به جرم تصریح شده است . لحاظ اینکه در مطالعات کتابخانه ای ایران هیچ تحقیقی در این زمینه بویژه در قالب پایان نامه صورت نگرفته است و مضافاتی به اینکه به لحاظ تصویب و لازم الاجرا شدن قانون جدید مجازات اسلامی و ایجاد تغییرات لازم در مقررات شروع به جرم ، تحقیق حاضر جدید و تازه است و مسبوق به سایقه نمی باشد .
ج- سؤالات تحقیق
1-قانون گذار در قانون مجازات اسلامی ایران در باب شروع به جرم از کدام نظریه تبعیت کرده است ؟
2-در نظام حقوقی ایران ( قوانین مجازات اسلامی سال 70 و 91 ) تکلیف شروع به جرم از حیث جرم و قابل مجازات بودن آن چگونه است ؟
3-آیا شروع به جرم سرقت در حقوق جزای ایران جرم و قابل مجازات است ؟
4- آیا شروع به جرم کلاهبرداری در حقوق و جزای ایران جرم و قابل مجازات است ؟
5- بر اساس قانون جدید مجازات اسلامی تکلیف شروع به جرم سرقت موضوع مواد غیر از 651 الی 654 چه می شود ؟
6- آیا شروع به جرم و سرقت حدی بر اساس قانون جدید مجازات اسلامی جرم است ؟
د- فرضیه های تحقیق
1-به نظر می رسد قانون گذار ق.م.ا در تمیز میان تهیه مقدمات جرم و شروع به جرم و تعیین مفهوم دقیق آن از نظریه مختلف ( ترکیبی ) تبعیت نموده است .
2- به نظر می رسد در حقوق جزای ایران در قانون مجازات اسلامی سال 70 اصل بر جرم نبودن شروع به جرم است . در موارد تحقیقات و در قانون مجازات اسلامی جدید اصل جرم بودن شروع به جرم است .
3- در حقوق جزای ایران شروع به جرم سرقت فقط در موارد خاصی جرم و قابل مجازات است .
4- به نظر می رسد در حقوق جزای ایران شروع به جرم کلاهبرداری جرم و قابل مجازات است .
5- به نظر می رسد به موجب قانون جدید شروع به جرم سرقت های تعزیری موضوع غیر از مواد 651 الی 654 نیز جرم است .
5- به نظر می رسد بر اسا قانون جدید مجازات اسلامی شروع جرم سرقت حدی جرم است .
ه – اهداف تحقیق
اهداف کلی تحقیق عبارت است از :
– تبیین و بررسی موضوع شروع به جرم کلاهبرداری و سرقت در مقررات کیفری ایران و بررسی و تبیین مقررات عمومی حاکم بر شروع به جرم در حقوق جزای ایران ( قانون 1392 ) .
– بررسی ابهامات و اشکالات حقوقی و قضایی راجع به تحولات شروع به جرم کلاهبرداری و سرقت در ایران و ارائه راهکارها و راه حل های منطقی جهت رفع آن اشکالات و ابهامات به منظور اجرای رویه قضایی واحد در میان محاکم و اجرای بهتر عدالت جهت ارتقاء جایگاه نظام عدالت کیفری ایران .
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
اختلال نقص توجه /بیش فعالی [1](ADHD) مهم ترین اختلالات روان پزشکی اطفال است که با شیوع 5-3درصد کودکان مدارس ابتدایی در مرحله پیش از بلوغ گزارش شده است (پورافکاری ،1389).این اختلال، علاقه محققین و متخصصین بالینی را به مدت 4دهه به خود معطوف داشته است. کودکان مبتلا به این اختلال، علاوه بر مشکلات اصلی توجه[2]، تکانش گری[3] وبیش فعالی[4]، به مشکلات وابستهی قابل توجهی در حوزه های مختلف اجتماعی[5]، تحصیلی[6]، رفتاری[7]، شناختی [8]و هیجانی[9] دچار می شوند. اگرچه، سابقا تصور بر آن بود که این اختلال، وضعیتی خاص در دوران کودکی است، اما تحقیقات اخیر حاکی از پایداری آن در سراسر زندگی میباشد (لوییس[10]، 1996).
به دلیل مزمن بودن این اختلال، مبتلایان به آن، نیز در معرض اختلالات روان پزشكی دیگری در بزرگسالی، از جمله اختلال شخصیت ضداجتماعی[11]، الكلیسم، اعتیاد و مشكلات میان فردی و روان شناختی قرار میگیرند (ویس [12]و ویس،2000)، به د لیل تعداد و تنوع مشكلات این كودكان در حوزه های مختلف، رویكردهای درمانی متفاوتی ارائه شده اند كه در میان آن هامی توان آموزش مهارت های زندگی[13] اشاره کرد.
مهارت های زندگی طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی شامل توانایی انجام رفتار سازگارانه ومثبت به گونه ای که فرد بتواندبا چالش و ضروریات زندگی روزمره خود کنار بیاید. وینگنباخ، گری و جیمز به نقل از ادیب (1382) بیان می کنند مهارت های زندگی مهارت هایی هستند که به منظور ارتقاء و سطح ارتباط، افزایش قدرت تصمیم گیری، ارتباط بادیگران، یادگیری درك خود و کارکردن در گروه مورداستفاده قرار میگیرند. یونیسف ( 2003 ) بیان می کند مهارت زندگی به گروه بزرگی از مهارت های روانی/ اجتماعی و میان فردی گفته می شود که می تواند به افرادکمک کند تا تصمیمات شان را با آگاهی اتخاذ کنند، به به طور مؤثر ارتباط برقرار کنند، مهارت های مقابله ای و مدیریت شخصی خود را گسترش دهند و زندگی سالم وبارآور داشته باشند.
سازمانها و نظریه پردازان، دیدگاه های متفاوتی درباره تقسیم بندی خود از مهارت های زندگی دارند ومهارت های گوناگون را برای این مهارتها در نظرگرفته اند. یونیسف (2003) در آخرین تقسیم بندی خوداز مهارت های زندگی، سه طبقه کلی که شامل ارتباط وروابط میان فردی، مهارت تصمیم گیری و تفکر انتقادی ،مهارت مقابله و مدیریت شخصی است ارائه کرده است. سازمان بهداشت جهانی [14]( 1377 ) هفت ویژگی اصلی که دربرگیرنده مهارت های زندگی است را بیان می کند که شامل موارد ذیل می باشد:
خود آگاهی: این مهارت شامل توانایی شناخت از نقاط ضعف و قوت خواسته ها، نیازها، رغبتها وتصویر واقع بینانه از خود است. به این منظور که حقوق فردی، اجتماعی و مسئولیتهای خود را بهتر بشناسیم. با کسب این مهارت به سئوال اساسی “من کیستم” پاسخ داده می شود (آقا والی جماعت، 1387).
تفکر خلاق: مهارت تفکر آفریننده و خلاق،خلق آثار جدید، تصویرسازی از موضوعات در ذهن
می باشد. تفکر خلاق ترکیبی است از مهارت درتصمیم گیری و مهارت حل مسأله. با بهره گرفتن از این نوع تفکر راه حلهای متفاوت مسأله و پیامدهای هریک ازآن ها بررسی می شوند و بدین ترتیب فرد قادر می شودتا مسایل را از ورای راه حل های تجربه شده خود دریابد (بهداشت جهانی، 1377).
تصمیم گیری: مهارت حل مسأله در مواجه با مشکل و سعی و کوشش در یا فتن راه های مناسب ومتنوع حل مسأله می باشد. در واقع این فرایند ارزشیابی گزینه ها و راه های موجود و هم چنین بررسی و پیش بینی عواقب آن برای رسیدن به هدف می باشد (حق شناس و همکاران، 1388).
مهارت تفکر انتقادی: تفکری است مستدل ومنطقی به منظور بررسی و تجدید نظر عقاید، نظرات، اعمال و تصمیم گیری درباره آن ها بر مبنای دلایل وشواهد مؤید آن ها که نتایج درست و منطقی پیامد آن است(ملکی و همکاران، 1386). تفکر انتقادی در واقع مهارت تحلیل اطلاعات و تجارب به صورت عینی است، پذیرفتن دریافت ها و ادراکات با بررسی دقیق، آزمایش راه حلهای یک مسأله یا مشکل یکی پس از دیگری و گریز از پاسخهای القایی است. مهارت تفکر انتقادی به شخص امکان میدهد از محدوده تجربیات خویش خارج گردد و به فراسوی تجارب بنگرد.
روابط بین فردی: مهارت در برقراری ارتباط مؤثر و مفید با دیگران، کسب مهارت برقراری ارتباط به منظور پیشرفت های فردی و تأثیر مستقیم بر دیگران ومتقاعد کردن و سازش با آنان، مهارت برقراری ارتباط خوب و سازنده با دیگران است. گوش دادن فعال، صداقت و صمیمیت، همدلی و همدردی، حفظ آرامش واحترام به طرف مقابل، نه گفتن و مخالفت کردن به شیوه مناسب از عوامل تأثیرگذار در مهارت روابط بین فردی تلقی می گردد (وکیلیان، 1386).
مهارت برقراری ارتباط مؤثر: این مهارت شامل، با دیگران به خوبی کنار آمدن، کسب اطلاعات بیشتردرباره دیگران، توانایی انتقال منظور و احساس خود به دیگران، توانایی برقراری ارتباط مطلوب با دیگران وعلاقه به برقراری روابط دوستانه با دیگران می باشد.
(لوپیس و همکاران، 2005) در بررسی ارتقای بهداشت روانی بیان می کنند که بهداشت روانی مثبت به کیفیت مؤلفه های مهارت زندگی نظیر عملکرد شناختی، اعتمادبه نفس، مهارت حل مسأله و مدیریت استرس در زندگی مربوط می شود. ناصری و نیک پرور (1383 )در پژوهشی به بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی بر بهداشت روانی پرداختندنتایج نشان داد که این گونه آموزش ها موجب ارتقای بهداشت روانی افراد می شود. در پژوهشی دیگر حقیقی و همکاران (1385) نشان دادند که آموزش مهارت های زندگی موجب افزایش سلامت روان و عزت نفس دانشجویان دختر گروه آزمایش در مقایسه با گروه گواه می شود.در مجموع تحقیقات فوق نشان دهنده این است که مهارت های زندگی می تواند به عنوان یک عامل مداخله در سلامت روان[15] موثر باشد به طوری که افرادی که تحت آموزش این مهارت ها قرار میگیرند بهداشت روانی بهتری دارند. سازمان بهداشت جهانی، سلامت روانی را قابلیت ایجاد ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، توانایی در تغییر و اصلاح محیط اجتماعی، و حل مناسب و منطقی تضادهای غریزی و تمایلات شخصی، به طوری که فرد بتواند از مجموعه تضادها ترکیبی متعادل به وجود آورد، می داند. طبق تعریفی که این سازمان ارائه می دهد، وظیفه اصلی بهداشت روانی، تامین سلامت روان است تا به مدد آن به تواند قوا و استعدادهای روانی را پرورش داد. در واقع، بهداشت روانی مبتنی بر سه پایه است:
الف)حفظ و تامین سلامت روان
ب)ریشه کن ساختن عوامل بیماری زا و پیشگیری از ابتلاء به بیماری های روانی
ج)ایجاد زمینه ی مساعد برای رشد و شکوفایی شخصیت و استعدادها تا حداکثر ظرفیت نهفته در آن ها (گنجی، 1385).
از سوی دیگر آموزش مهارت های زندگی به والدین دارای کودکان ADHD به عنوان یک عامل مداخله برسبک فرزندپروری آن ها موثر می باشد. ازسویی دیگر، شیوه های فرزندپروری[16] نقش مهمی در کارکرد خانواده و کارکرد خانواده نقش مهمی در سلامت روانی کودکان دارد (دالوندی و صدر السادات، 1380). تحقیقات زیادی سبک های فرزندپروری را مولفه ای اساسی در رشد فرزندان دانسته و اذعان میدارند که این مولفه با پیامد های مهم شناختی، اجتماعی (لامبورن و همکاران، 1991)، رفتاری و هیجانی (دریسکول و همکاران، 2008) رابطه دارد. گسترده ترین تیپ شناسی فرزند پروری مورد استفاده در غرب تیپ شناسی بامریند است. بامریند سه سبک فرزند پروری را با عناوین اقتداری، آمرانه (استبدادی ) و سهل گیر مورد شناسایی قرار داده است (ماندرا، 2003).
والدین دارای الگوی رفتاری قاطع و اقتداری در امر تربیت کودک کنترل و گرمی زیاد، والدین مستبد کنترل زیاد و گرمی کم، والدین سهل
گیر کنترل کم وگرمی زیاد اعمال می نمایند. هر کدام از شیوه های فرزندپروری پیامدهای متفاوت دارد.شیوه فرزند پروری قاطع و اطمینان بخش در دوران کودکی باعث می شود کودکان سرزنده و شاداب دارای عزت نفس بالا و خود کنترلی بالا باشند و همین شیوه باعث می شود که در دوره نوجوانی، نوجوان از سطح بالای جرات و موفقیت برخوردار باشد.شیوه فرزند پروری مستبدانه در دوران کودکی باعث می شود که کودک مضطرب، ناشاد و ناسازگار بار بیاید. شیوه فرزندپروری سهل گیردرکودکی باعث می شود که کودک تکانشی، نافرمان و سرکش و متوقع و وابسته بار بیاید و عملکرد ضعیفی در مدرسه از خود نشان دهد (باقرپور، 1386).کانون خانواده به عنوان هسته اصلی برطرف کننده نیازهای روانی و جسمانی فرزندان به حساب می آید و چنانچه والدین نتوانند به نیازهای فرزندانشان پاسخ مثبتی بدهند و به دلایل مختلف آنها را طرد کنند، این شرایط زمینه ساز بروز اختلال روانی و جسمانی شده و آنها را از داشتن شخصیت سالم محروم می سازد.بنابراین بایستی به اهمیت خانواده و محیطی که هم کودک و هم اختلال در آن رشد میکنند توجه گردد.
ارتباطات انسانی و روابط بین فردی مؤثر، اساس و شالودۀ هویت و کمال انسان است و مبنای اولیۀ پیوند وی با دیگران را تشکیل می دهد و موجب شکوفایی افراد و بهبود کیفیت روابط می شوند (وود، ترجمه فیروزبخت، 1379). بسیاری از اختلالات روانشناسی با نداشتن مهارت های اجتماعی و ارتباطی همراهند و کسانی که بدلیل انواع بیماری های روانی بستری شده اند کاستیهای
عمدهای در مهارت های ارتباطی نشان میدهند (هارجی و همکاران، ترجمه بیگی و فیروزبخت، 1379). براساس نتایج تحقیقات انجام یافته، بهزیستی افراد به توانایی آنها در همسویی با دیگران بستگی دارد، ویلسون (1987) اظهار میدارد که مهمترین عامل مؤثر بر شادکامی، همانا ارتباط موفقیت آمیز با دیگران است. در بررسیهای لونتال (1968)، والد (1970)، روبنستاین و شیور (1982) معلوم شده است که روابط خوب با سلامت روانی همبستگی دارد. بررسیهای ویلنت (1977)، شیور و روبنستاین (1979)، کوهن و ویلیس (1985)، حاکی است که حتی روابط خوب با سلامت جسمانی نیز رابطه دارد (بک و جونز، 1973).
در این راستا، یکی از اختلال هایی که اگرچه منشا عصبشناختی یا ژنتیکی دارد ولی نباید از اهمیت خانواده و محیطی که هم اختلال و هم بچه در آن رشد میکنند، غافل شد؛ میتوان به اختلال بیش فعالی/ نارسایی توجه اشاره کرد بهویژه، هنگامیکه این اختلال به عنوان فرایندی تعاملی مطرح شود نقشهای خانواده و والدین مهم تر میشوند.
اختلال بیش فعالی/ نارسایی توجه دارای سه نشانه ی عمده شامل بی توجهی، تکانشگری و فزون کنشی است، این اختلال معمولا در اوایل زندگی شروع می شود، یعنی نشانه های آن معمولاً پیش از 7 سالگی ظاهر می شوند، این نشانهها بیشتر در خانه، مدرسه، موقعیتهای اجتماعی آشکار میگردند (انجمن روان پزشکی آمریکا، به نقل از پورافکاری، 1380).
این اختلال که اولین یا دومین اختلال شایع در دورهی کودکی و نوجوانی است، برای بسیاری از دانش آموزان مشکلهای قابل توجهی ایجاد میکند و بر عملکرد شناختی، اجتماعی، هیجانی و خانوادگی آنان و سپس در بزرگسالی بر عملکرد شغلی و زناشویی آها تأثیر می گذارد.
آموزش مهارت های زندگی به والدین دارای کودکان ADHD به عنوان یک عامل مداخله برسبک فرزندپروری وسلامت روان آن ها موثر می باشد. بخش عمده ای از پرورش صحیح عقل و عاطفه كه پایه اساسی سعادت انسان راتشكیل می دهد بر عهده والدین می باشد كه باید از كودكی شروع شود(رحیم زاده، 1381).به عقیده گزل والدینی كه در دوره نوزادی با هشیاری پاسخگوی نیازهای كودك بوده اند بعدها به طور طبیعی به بی همتا بودن علایق و توانایی های كودك حساسیت نشان خواهند داد و كمتر تمایل دارندكه انتظارات و آرزوهای خود را به كودك تحمیل نمایند (کرین ویلیام، ترجمه، خوی نژاد و رجایی، 1386). شیوه های تربیتی والدین نقش مهمی در رشد و نمو روانی- اجتماعی نوجوانان،ارتباطات خانوادگی، موفقیت های تحصیلی، توانایی تصمیم گیری و اعتماد به نفس آنان ایفا می نماید (رحمانی ،1387). حمایت مناسب كودك توسط والدین وگرمی و اقتدار آنها با نتایج مثبت در نوجوانی رابطه مستقیم دارد (ویلینگ، 2005).برخی اولیاء نسبت به فرزندان خود بسیار توجه می كنند وكودك در سالهای متمادی به بلوغ كامل اجتماعی نخواهد رسید. اگر چه حمایت از كودك ضروری به نظر میرسد، اما برای رعایت اعتدال گاهی لازم می شود كه او را در بن بست تنها بگذارند تا خود راه چاره ای پیدا كند. در مقابل كسانی كه دركودكی مورد تحقیر و كم محبتی و بی احترامی واقع شده و یا در محیطی مملو از اختلاف پدر و مادر، محرومیت و ناكامی رشد می كنند در جوانی افرادی ستیزه جو و ناسازگار بوده و همواره در معرض ارتكاب جرم و جنایت، فرار از منزل، بیماری جسمی و روانی، یاس و نارضایتی (رحیم زاده، 1381)، اختلال عاطفی، خودكشی، مصرف سیگار و مشروبات الكلی و مشكلات جنسی قرار دارند (هاکنبنی، 2007). نظارت و كنترل بخشی از فرایند تربیت فرزندان توسط والدین است كه تعیین كننده شیوه فرزند پروری می باشد (احمدی، 1387).كه طبق دسته بندی بامریند دریكی از سبك های فرزند پروری دیكتاتوری، مقتدر و سهل گیرانه قرار می گیرد. والدین دیكتاتور معمولاً دارای تعامل سرد همراه با كنترل زیاد با فرزندان هستند، در حالی كه والدین مقتدر كنترل همراه با رابطه گرم و پاسخگویی به فرزندان را شیوه خود می دانند. در مقابل والدین سهل گیر از فرزندان خود انتظارات اندكی داشته و هیچگونه كنترل و پاسخگویی هم نسبت به آنان ندارند(رحمانی، 1387).
با توجه به این که خانه و خانواده اولیه مرکز آموزش اخلاقی، تربیتی، اقتصادی، مذهبی، هنری و بهداشتی انسان است، عدم توجه والدین به سالم سازی محیط روانی وعاطفی کودکان و نوجوانان و فقدان روابط مناسب در بیشتر موارد آنان را با کمبودهای عاطفی و مشکلات روانی گوناگون روبرو میسازد و احتمال این که این کودک در آینده به اختلالات رفتاری و روانی، عصیان های جوانی، فحشا واعتیاد دچار شود افزایش مییابد. لذا هدف پژوهش پاسخ به این سؤال است که آیا آموزش مهارتهای زندگی بر سلامت روان و سبک های فرزند پروری والدین کودکان مبتلا به ADHD تاثیر دارد؟
در دهه گذشته، توجه والدین،معلمان و درمانگران بر اختلال نارسایی توجه/فزون جنبشی معطوف شده است.کودکان دارای این اختلال مشکلات رشدی قابل ملاحظهای مانند توجه، بیقراری و فزون جنبشی (انجمن روان پزشکی آمریکایی،1994) نشان میدهند.اختلال نارسایی توجه/فزون جنبشی نوعی نارسایی پیچیده و مشکلآفرین است که تعداد زیادی از بچهها را دچار مشکل میکند.اگرچه اختلال نارسایی توجه/فزون جنبشی بهعنوان نوعی اختلال عصبشناختی یا ژنتیکی در نظر گرفته میشود، اهمیت خانواده و محیطی که هم اختلال و هم بچه در آن رشد میکنند باید توجه گردد. بهویژه، هنگامیکه این اختلال به عنوان فرایندی تعاملی مطرح میشود نقشهای خانواده و والدین مهمتر میشوند. شیوههای فرزندپروری عاملی تعیینکننده و فراگیر است که در رشد و آسیبشناختی روانی کودکان نقش مهمی دارد.همچنین بحث کردن در مورد زمینههای مشکلات بچهها بدون در نظر گرفتن نگرشهای والدین،شیوههای رفتار و تربیت تقریبا ناممکن است.کودکان خردسال،بیشتر اوقات خود را با خانواده و والدینشان سپری میکنند و در اکثر موارد از آنها تأثیر میگیرند. سبك فرزندپروری والدین در دوران مختلف كودكی به منظور تعلیم و تربیت فرزندان برچگونگی تكامل شخصیت آنان تاثیرگذارمی باشد(میرزایی و همکاران، 1388).
بنابراین کمک به کودکان، در رشد و گسترش مهارت های مورد نیاز برای زندگی مطلوب و ایجاد یا افزایش اعتماد به نفس در برخورد با مشکلات ضروری به نظر می رسد. در این راستا از جمله آموزش موثر وسازنده، آموزش مهارت های زندگی می باشد. آموزش مهارت های زندگی به مجموعه ای از توانایی هایی گفته می شود که زمینه سازگاری رفتار مثبت و مفید را فراهم می آورد و این توانایی، فرد را قادر میسازد که ضمن پذیرش مسئولیتهای اجتماعی خود، بدون لطمه زدن به خود و دیگران بتواند به شکل موثری با خواست، انتظارات و مشکلات روزانه در روابط بین فردی روبرو گردد (کریم زاده و همکاران، 1388). اهمیت و ضرورت آموزش مهارتهای زندگی زمانی مشخص می شود که بدانیم آموزش مهارت های زندگی موجب ارتقای تواناییهای روانی – اجتماعی می گردد این تواناییها فرد را برای برخورد موثر با کشمکشها و موقعیتهای زندگی یاری می بخشند و به او کمک می کنند تا با سایر انسانهای جامعه، فرهنگ و محیط خود مثبت و سازگارانه عمل کند و سلامت روانی خود را تامین نماید بدین ترتیب، تمرین مهارت های زندگی موجب تقویت یا تغییر نگرشها، ارزشها و رفتار انسان می گردد (ناصری، 1384). «در نتیجه با پدیدآمدن رفتارهای مثبت و سالم بسیاری از مشکلات بهداشتی قابل پیشگیری خواهند بود. بنابراین با توجه به اهمیت مهارتهای زندگی با اهداف گوناگون پیشگیری و ارتقاء سطح سلامت روانی ضرورت آموزش این گونه مهارتها به والدین کودکان مبتلا بهADHD برای ما آشکار میشود.
1-بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی برسلامت روان و سبک های فرزندپروری والدین کودکان مبتلا به ADHD.
2-ارائه رهنمودها و پیشنهادهای لازم به دست اندرکاران.
1-بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان والدین کودکان مبتلا به ADHD.
2-بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی برسبک های فرزند پروری والدین کودکان مبتلا به ADHD.
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
برای توصیف کودکان از عباراتی مانند لجباز، خجالتی، آسا نگیر، سخت گیر و… استفاده می شود. این طبقه بندی های تصادفی به ویژگی های خلق و خویی اشاره دارد. صفاتی که در موقعیتهای متفاوت ارتباط کودکان با دیگران بروز می کند. هر کودک مشخصات منحصر به فردی دارد. در صورت آگاهی داشتن از مشخصات و تفاوت های او نسبت به دیگر کودکان و احتمالا والدینش، میتوان از آ نها برای ارتباط ساده تر و راحت تر استفاده کرد. خلق و خو مجموع های از خصلت های ذاتی است که کودک را با دنیا ارتباط می دهد و نقشی اساسی و بنیادی در تکامل شخصیت منحصر به فرد کودک دارد. این خصلت ها همچنین چگونگی تعامل کودک با دنیای اطرافش را تعیین می کند. خلق و خو صفاتی پاینده هستند که هیچ وقت صرفاً خوب یا بد نیستند و با توجه به چگونگی بازخورد آنها از محیط کودک آ نها را به صورت خوب یا بد طبقه بندی می کند. (ویلیام و همکاران، ۲۰۰۲). شو چن ین و شوفنگ چن (۲۰۰۲) ضمن تحقیقی نشان دادند که خلق و خوی کودک عامل مهمی است که بر مشکلات رفتاری و سازگاری مثبت آن ها در سال های اولیه کودک اثر شدیدی دارد. و اینکه خلق و خوی کودک از عوامل متعددی تاثیر می پذیرد که شخصیت والدین یکی از این عوامل می باشد (شهریاری، 1384). شخصیت افراد خانواده به ویژه والدین از جمله عناصر مداخله كننده در روابط بین شخصی است. شخصیت، یک سازه ی كلی است كه از مجموعه ویژگیهای فردی تشكیل میگردد و به سه عامل تفكر، عواطف و رفتارهای بیرونی قابل مشاهده كه در تعامل با عناصر محیط ایفای نقش می نماید، اشاره دارد یكی از مهمترین عوامل محیطی، خانواده است كه بعد كاركردی آن در مطالعه های مختلف مورد تامل قرار گرفته است. والدین با رفتارهای خود، آفرینندهی موقعیت هایی هستند كه رفتارهای خاص را در فرزندان برمی انگیزند و یا سرمشق هایی را برای الگوسازی در اختیار آن ها قرار داده و یا به تشویق دسته ی خاصی از رفتارها می پردازند . (جان ویلی و سون، ۲۰۰۵). نتایج اغلب تحقیقات حکایت از تاثیر معنادار سبک های والد گری بر عملکرد فرزندان دارد (گیکس و سف، ۱۹۹۰؛ دارلینگ و استنبرگ، ۱۹۹۴؛ جیکوب، ۱۹۸۷). به اعتقاد دارلینگ و استنبرگ (۱۹۹۳) سبک های والدگری منظومه ای از نگرش ها در مورد کودک، نحوه برقراری ارتباط با کودک، روش نگهداری کودک و جو عاطفی حاکم بر فضای رفتاری والدین است. مطالعات صورت گرفته در خصوص سبک والدگری متمرکز بر سه محور اساسی می باشند. محور اول شامل تحقیقاتی است که به روابط عاطفی فرزند و والدین پرداخته اند، محور دوم مطالعاتی هستند که به مبحث رفتار والدین اشاره دارند و نهایتا محور سوم بر نظام نگرشی والدین مبتنی می باشند (کلاین و وایت، ۱۹۹۶).
1-2- بیان مسئله
ﺧﻠﻖ و ﺧﻮ اﺻﻄﻼﺣﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮای ﺑﻴﺎن ﺗﻔﺎوت ﻫﺎی ﻓﺮدی در ﻣﻬﺎرتﻫﺎ و ﻋـﺎدات ادراﻛـﻲ ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﻲ رود و ﻣﺮاﻛﺰ ﺗﻨﻈﻴﻢ آن، ﻋﻤﺪﺗﺎً در آمیگدال، ﻫﻴﭙﻮﺗﺎﻻﻣﻮس، اﺳـﺘﺮﻳﺎﺗﻮم و ﺑﺨـﺶ ﻫـﺎی دﻳﮕﺮ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﻟﻴﻤﺒﻴﻚ ﻗﺮار دارد. در ﺗﻌﺮﻳﻔﻲ دﻳﮕﺮ، ﺧﻠﻖ و ﺧﻮ ﺑـﻪ اوﻟـﻴﻦ ﺗﻐﻴﻴﺮات و اﻳﺠﺎد اوﻟﻴﻦ ﺗﻨﻮع در واﻛﻨﺶﻫﺎی ﻫﻴﺠﺎﻧﻲ اﺷﺎره دارد. اﺑﻌـﺎد اﺻـﻠﻲ ﺧﻠـﻖ و ﺧـﻮ و ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮﻳﻦ وﺳﻴﻠﻪ ﺑﺮای ﺳﻨﺠﺶ آن ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ اﺳﺖ. ﺑﺎ اﻳﻦ وﺟﻮد ﺛﺒﺎت ﺑﺴﻴﺎری از وﻳﮋﮔﻲﻫﺎی ﺧﻠﻖ و ﺧﻮﻳﻲ و آﺛﺎر ﻧﻴﺮوﻣﻨﺪ ﻋﻮاﻣﻞ ژﻧﺘﻴﻜﻲ و ﻣﺤﻴﻄﻲ ﻫﻤﻮاره در ﭘﮋوﻫﺶ ﻫـﺎی ﻣﺮﺑﻮط ﺑـﻪ اﺧـﺘﻼﻻت رواﻧﭙﺰﺷـﻜﻲ دوران ﻛـﻮدﻛﻲ ﻣـﻮرد ﺗﺄﻛﻴـﺪ ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ اﺳـﺖ (كلونینگر، ۱۹۹۴؛ رتیو و مک کی، ۲۰۰۵؛ نقل علی اکبری دهکردی و همکاران، ۱۳۹۱).
انسان از بدو تولد و حتی قبل از آن مراحل مختلفی را پشت سر میگذارد و در هر مرحله با مشكلات و مصائب و مسلماً لذتهائی روبهرو میگردد. کودکان در بدو تولد مانند کاغذ سفیدی هستند که هنوز چیزی بر روی آن نوشته نشده است هر آنچه که ما بر روی آنها بنویسیم، در آینده همان را خواهیم خواند. مؤثرترین دوره در شكلگیری شخصیت انسان، سالهای اولیه عمر اوست و بزرگترین معلمان او در این دوره والدین میباشند. شخصیتِ اجتماعی و فرهنگیِ فرزندان توسط، خانواده، مدرسه، رسانه ها و محیط های اجتماعی دیگر ساخته می شود. یعنی، قاعدتا شکل، فرم و محتویِ هر کدام از این منابع، نسبتا مشابه شکل، فرم و محتویِ شخصیتِ روانی، اجتماعی و هویت فرهنگی جوانان خواهد بود، اما مشخصا این منابع بطور یکسان عمل نکرده و تاثیر یکسانی بر روی افراد جامعه ندارند (زندی، 1385).
در بعضی از افراد، خانواده و در افراد دیگر، مدرسه و در تعدادی دیگر، ممکن است رسانه ها بیشترین تاثیر را داشته باشند. اما، همانطوری که تحقیقات نشان می دهند، بیشترین تأثیر در روند جامعه پذیری و فرهنگ پذیری انسان، در نتیجه، شخصیت روانی و فرهنگی او تا قبل از 6 سالگی پایه ریزی می شود و این زمان را انسان بیشتر در خانواده می گذراند (تجلی و لطفیان، 1387).
شخصیت افراد خانواده به ویژه والدین از جمله عناصر مداخله كننده در روابط بین شخصی است. شخصیت، یک سازه ی كلی است كه از مجموعه ویژگی های فردی تشكیل می گردد و به سه عامل تفكر، عواطف و رفتارهای بیرونی قابل مشاهده كه در تعامل با عناصر محیط ایفای نقش می نماید، اشاره دارد. یكی از مهمترین عوامل محیطی، خانواده است كه بعد كاركردی آن در مطالعه های مختلف مورد تامل قرار گرفته است. والدین با رفتارهای خود، آفرینندهی موقعیت هایی هستند كه رفتارهای خاص را در فرزندان برمی انگیزند و یا سرمشق هایی را برای الگوسازی در اختیار آن ها قرار داده و یا به تشویق دسته ی خاصی از رفتارها می پردازند (پروین و سروان، 2005).
در مواقعی که خانواده بتواند با روابط آموزشی صحیح، فرزند را به سمت خود جذب کند، تاثیر نیروهای دیگر حتی در صورتی که مخالف با فرهنگ رایج خانواده باشند، به حداقل خواهد رسید، و در صورت موافقت نیز تشدید خواهد شد. در صورتیکه خانواده با روابط ناصحیح خود نقش دافعه را نسبت به فرزند داشته باشد، طبیعتا، منابعِ دیگر که رابطه ای بهتر و آموزشی تر از خانواده ایجاد کنند، می توانند بر روی چگونگی شخصیتِ روانی، اجتماعی و فرهنگی فرزندان اثر بسزایی داشته باشند (کوروش نیا و لطفیان، 1386). از منظری دیگر، در صورتیکه رابطة خانواده، رابطه ای بر اساس دمکراسی و آزادی باشد، اولا؛ فرزند بیشتر به سمت خانواده تمایل نشان خواهد داد و ثانیا؛ جنبة اجتماعی شدن او بیشتر تقویت شده و وی نقش فعال تری را در جامعه ایفا می کند. در غیر اینصورت غالبا دیده شده که فرد منزوی بوده و با محیط اطراف خود منفعلانه بر خورد خواهد کرد. رابطة والدین اعم از آموزشی یا غیرآموزشی با فرزندان، رابطه ای یکسان و بر طبق یک الگو و مدل خاصی نیست (جلالی مقدم، 1386).
بر اساس تحقیقی در فرانسه، این مدل ها در ارتباط با طبقة اجتماعی خانواده ها می باشند (ژیفو لوواسور، 1995). به گفتة کاستلان یک مدل فرزند پروری در همة خانواده ها وجود ندارد. بلکه به تعداد خانواده ها، تعداد روش های فرزند پروری وجود دارد. با توجه به اینکه والدین تشکیل دهنده اصلی و اولیة هر کانون خانواده هستند، نوع نگاه آنها نسبت به فرزند یا جایگاه فرزند در خانواده، شکل رابطة آنها را با فرزندان مشخص و هدایت می کند. طبیعتا، فرزندان نیز نسبت به کنشهای والدین، واکنش نشان می دهند. این واکنش ها در طی گذر زمان در شکل شخصیت آنان انعکاس مییابد. یعنی حرکت اصلی و اولیه توسط والدین آغاز و به اجرا گذاشته می شود. حرکت والدین تحت تاثیر جهان بینی یا سرمایه های فرهنگی آنان می باشد.در مورد فعالیت اجتماعی کردن کودکان، مدل های متفاوتی وجود دارد (زارع و
سامانی، 1387).
بامریند (۱۹۹۱) با انجام پژوهشی دربارة 150 کودک 4 ساله، که در دورة آمادگی پیش دبستانی ثبت نام کرده بودند، والدین آنها را به سه گروه مختلف به شرح زیر تقسیم می کند: گروه اول، والدینی هستند که فرزندان خود را مجبور به اطاعت کورکورانه می کنند. این گروه، فرزندان خود را محدود کرده، اختیار و آزادی کمتری به آنها می دهند و معتقدند که رفتار کودکان بایستی زیر نظر آنان باشد. در نتیجه، ضوابط رفتاری آنها انعطاف پذیر نبوده و یک جانبه است، و گاهی اوقات برای اجرای همان ضوابط رفتاری، کودکان را تنبیه می کنند. گروه دوم، والدینی هستند که با فرزندان خود با اقتدار رفتار کرده، ولی بر عکس گروه اول معتقد به انعطاف پذیری در رفتارند. به فرزندان خود فرصت می دهند تا در صورت لزوم اعتراض کنند و تربیت خاصی را با دلیل به آنها تفهیم می کنند. گروه سوم، والدینی هستند که نسبت به رفتار فرزندان تحمل پذیرند و در برابر اعمال خلاف، چشم پوشی می کنند. این والدین، معیارهای مشخصی را جهت رفتار کودکان در نظر می گیرند و سایر رفتار آنان را با دیدة اغماض می نگرند، جز رفتارهائی که باعث صدمه و آسیب بدنی به آنها می شود (صادقی و همکاران، 1388).
با توجه به موارد فوق و اهمیت بررسی رابطه متغیرهای گوناگون موثر در شکل گیری خلق و خوی کودکان که ویژگی شخصیتی آنان را در آینده شکل خواهد داد، کودکانی که آینده سازان هر کشوری بوده و بار مسولیت های فردی و اجتماعی را بر دوش خواهند کشید، نیاز به کشف روابطی که موفقیت و یا عدم آن را در آنها رقم خواهد زد، مهم می نماید. از این رو، پژوهش حاضر در پی پاسخ گویی به این سوال است که آیا بین ویژگی های شخصیتی والدین و سبک های والدگری با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد؟
1-3- اهمیت و ضرورت پژوهش
خانواده یک نظام اجتماعی و از ارکان جامعه را به نوعی کوچکترین سلول اجتماعی می باشد که از مناسبات قانونی و شرعی بین زن و شوهر تشکیل می گردد و وظیفه والدین مراقبت از فرزندان و تربیت آنها، برقراری ارتباطات سالم اعضای خانواده با هم و کمک به استقلال کودکان می باشد. (فرهادی، 1384)خلق و خو اصطلاحی است كه برای بیان تفاوت های فردی در مهار تها و عادات ادراكی به كار می رود و مراكز تنظیم آن، عمدتاً در آمیگدال، هیپوتالاموس، استریاتوم و بخش های، دیگر سیستم لیمبیک قرار دارد (كلونینگر، 1994). در تعریفی دیگر، خلق و خو به اولین تغییرات و ایجاد اولین تنوع در واكنش های هیجانی اشاره دارد. ابعاد اصلی خلق و خو و مناسب ترین وسیله برای سنجش آن همچنان مورد بحث است. با این وجود ثبات بسیاری از ویژگی های خلق و خویی و آثار نیرومند عوامل ژنتیكی و محیطی همواره در پژوهش های مربوط به اختلالات روانپزشكی دوران كودكی مورد تأكید قرار گرفته است (رتیو و مک کی، 2005). درحالیكه برخی پژوهشگران بر محیط (كیریوس و پرایر، 1990) استرس موجود در محیط زندگی(لوویس و اولسون، 2011) واکنش و رفتار مادران (ایزنبرگ و فیبس، 1994) جنسیت، طبقه اجتماعی، عوامل فرهنگی و عوامل، اخلاقی (پرایر، 1992) را در بروز خلق و خو مؤثر می دانند، برخی هم به نقش عواملی همچون وزن در هنگام تولد(شریدر و توبی، 1989) و عوامل ژنتیکی (پلایمن و رووه، 1977) تا 60 درصد (ورویج، زیش، مدلند، گوردون، بنیامین، نیهالت و همكاران، 2010) اشاره میكنند.
در هر حال خلق و خو، چه ارثی باشد و چه در اثر عوامل محیطی ایجاد شده باشد، می تواند بر سازگاری اجتماعی (مابلی و پالیس، 1991) ایجاد رفتار پرخاشگرانه (اشمك و پاستکا، 1991) و حتی مسائل شناختی(ساكیمورا، دانگ، بالارد و هنسن، 2008؛ بوستروم، بروبرگ و هوانگ 2010) تأثیر بگذارد. در پژوهش های مختلف به رابطه و اهمیت رابطه شخصیت والدین و والدگری اشاره شده است. رجبی دماوندی و همکاران (1388)، پژوهشی با عنوان رابطة ویژگی های شخصیتی و راهبردهای مقابله ای در والدین كودكان با اختلال های گستره اوتیسم انجام دادند. نتایج پژوهش آنان نشان داد بین ویژگی های شخصیتی ثبات هیجانی، مسئولیت پذیری وخستگی ناپذیری با راهبردهای مسئله محور و نیز بین ویژگی شخصیتی جامعه پذیری با راهبردهای هیجان محور در مادران رابطه معنادار وجود دارد. بین راهبردهای رویارویی پدران و مادران كودكان با اختلال های گسترة درخودماندگی تفاوت معنادار وجود ندارد. بین ویژگی های شخصیتی جامعه پذیری، تفكر ابتكاری و خستگی ناپذیری در پدران و مادران كودكان با اختلال های گسترة درخودماندگی تفاوت معنادار وجود دارد. همچنین این پژوهش ضرورت بررسی ویژگی های شخصیتی و راهبردهای رویارویی والدین كودكان با اختلال گسترة اوتیسم و نیز اهمیت آنها را برای شناخت هرچه بیشتر والدین و تدوین برنامه های درمانی مناسب مطرح می كند.
روستا و سامانی(1389)، در مطالعه ای با عنوان رابطه ابعاد والدگری و خودگسستگی به این نتیجه رسیدند که سبک والدگری والدین عامل موثر در تعیین میزان احساس خودگسستگی نوجوانان از ایده آل ها و بایسته ها می باشد. این محققان در مطالعه خود نشان دادند که والدگری مثبت، مشارکت پدر و فهم مشترک میان اعضای خانواده موجب کاهش احساس خودگسستگی در نوجوانان می گردد و از طرف دیگر تنبیه بدنی، نظارت ضعیف و اعمال اقتدار باعث افزایش خودگسستگی نزد نوجوانان می شود. خصوصیات شخصیتی در حقیقت به عنوان محرکهای خلق وخو برای دستیابی به هدف تلقی میشوند. به این معنی که این خصوصیات انسان را مستعد رفتارهای مختلف در موقعیت های خاص مینماید (کالگوری، 2000). نتایج این پژوهش می تواند برای والدین،مربیان و… که مسئول تعلیم و تربیت کودکان هستند الهام بخش باشد و به احساسات و نیازهای کودکان توجه نمود ودرزمینه کمک به والدین برای اشنا شدن با سبکهای والدگری مناسب برای داشتن فرزندانی با خلق و خوی مناسب گام مفید بردارد،علاوه بر این نتایج این تحقیقات میتواند راه گشایی باشد برای پژوهشگران و دانشجویان روانشناسی که در این زمینه به تحقیق خواهند پرداخت.
1-4- اهداف پژوهش
1-4-1- اهداف کلی
1) بررسی رابطه بین ویژگی های شخصیتی والدین و سبک های والدگری با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی
2) ارائه راهکار و رهنمود ها به دست اندرکاران.
1-4-2- اهداف جزیی
۱. بررسی رابطه بین ویژگی روان آزرده خویی والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
۲. بررسی رابطه بین ویژگی برون گرایی با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
۳. بررسی رابطه بین ویژگی انعطاف پذیری والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
۴. بررسی رابطه بین ویژگی توافق پذیری والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
۵. بررسی رابطه بین ویژگی با وجدان بودن والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
۶. بررسی رابطه بین سبک های والدگری کارآمد با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
۷. بررسی رابطه بین سبکهای والدگری ناکارامد با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی.
1-5- فرضیه های پژوهش
۱. بین سبک های والدگری کارآمد با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
۲. بین تنبیه بدنی با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
۳. بین مشارکت پدر و خلق و خو کودک رابطه وجود دارد.
۴. بین اطلاع والدین و خلق و خو کودک رابطه وجود دارد.
۵. بین اقتدار والدین وخلق و خو کودک رابطه وجود دارد.
۶. بین نظارت ضعیف والدین و خلق و خو کودک رابطه وجود دارد.
۷. بین ویژگی روان آزرده خویی والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
۸. بین ویژگی برون گرایی با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
۹. بین ویژگی انعطاف پذیری با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
۱۰. بین ویژگی توافق پذیری والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
۱۱. بین ویژگی با وجدان بودن والدین با خلق و خوی کودکان پیش دبستانی رابطه وجود دارد.
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
زبان پدیدهای است اجتماعی که ارتباط تنگاتنگی با ساخت اجتماعی یک جامعه دارد. هر فرد هنگام صحبت کردن به نحوی اجتنابناپذیر، قرائنی دال بر خاستگاه، شخصیت، دیدگاه و حتی افکار خود به دست میدهد بهطوریکه مخاطب به کمک آن ها میتواند در مورد گوینده اظهار نظر نماید. خصلت اجتماعی زبان آن را با بسیاری از پدیدهها، روندها و عوامل اجتماعی-فرهنگی پیوند میدهد و این پیوستگی به حدی است که برخی زبان را آیینهای دانستهاند که پدیدهها و دگرگونیهای اجتماعی-فرهنگی جامعه را به نوعی در خود منعکس میکند. ما روزانه آنچنان در زبان غوطهوریم که گاهی تأثیرات عمیقی را که ممکن است بر زندگی، روابط و حیات اجتماعیمان داشته باشد، دست کم میگیریم (سلطانی،1391). زبان گذشته ما را رقم زده، حال ما را میسازد و آینده ما نیز تحت تأثیر آن است. استفاده از زبان توسط رسانهها، اربابان قدرت و سیاستمداران، از تجلیهای زبان در زندگی سیاسی-اجتماعی ماست. در این میان از حوزههای مختلف علم زبانشناسی، دیدگاه «تحلیل گفتمان انتقادی[1]»-که البته تنها منحصر به زبانشناسی نیست و دیدگاهی میان رشتهای محسوب میشود- به مطالعه زبان به مثابه کردار اجتماعی[2] میپردازد و کارکرد آن را در جامعه و سیاست بررسی میکند.
«دیدگاه فوق رویکردی است که از دل زبانشناسی نقشگرا[3] و جامعهشناسی جوانه زده است. به طور کلی در تحلیل گفتمان[4] سه نگرش عمده مطرح است که عبارتند از: تحلیل گفتمان ساختگرا[5] و صورتگرا[6] که گفتمان را سطح فراتر از جمله و تحلیل گفتمان را تحلیل این سطح دانستهاند، تحلیل گفتمان نقشگرا که اولویت را به کارکرد و بافت موقعیت[7] میدهد و گفتمان را به مثابه زبان به هنگام کاربرد تعریف میکند و سومین نوع تحلیل گفتمان، تحلیل گفتمان انتقادی است. در واقع این رویکرد صورت نوین و توسعه یافته تحلیل گفتمان نقشگراست که از اندیشههای فیلسوف و اندیشمند معاصر فرانسوی، میشل فوکو[8] (1984-1926م) و مکتب انتقادی فرانکفورت بسیار تأثیر پذیرفته است» (اسدی، 1391: 4). تحلیل گفتمان انتقادی به این معنا انتقادی است که هدفش آشکار ساختن نقش کردارهای گفتمانی[9] در جهان اجتماعی است. از جمله آن روابط اجتماعی که شامل روابط نابرابر قدرتند و هدفشان سهیم شدن در ایجاد تغییرات اجتماعی در راستای ایجاد روابط متعادلتر قدرت در فرایند ارتباطات و در جامعه به طور عام است (سلطانی، 1384). در این رویکرد مفاهیمی چون ایدئولوژی[10] و قدرت وارد تحلیل میشوند و بافت گسترش یافته و روابط تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را نیز در بر میگیرد تا تحلیل از سطح توصیف فراتر رفته و به سطح تفسیر[11] و تبیین[12] برسد. در این حوزه اعتقاد بر این است که متون عاری از بار ایدئولوژیکی نیستند بلکه حوادث، رویدادها و متون، از منظر خاصی گزارش میشوند. زبان و گفتمان واجد سطوح و لایههایی هستند. درسطوح زیرین حاوی ایدئولوژی و روابط قدرت و سلطه میباشند و در سطوح زبرین حاوی ساختارها و مولفههای گفتمانمدار هستند. این ساختارها و مؤلفهها رابطه مستقیم و دیالکتیک با ایدئولوژی نهفته در لایههای زیرین متن و گفتمان دارد. از این رو هدف تحلیل گفتمان انتقادی آشکار ساختن آن بعدی است که در ورای واژهها، جملهها، متون زبانی، مطبوعاتی و شفاهی به نظر افراد طبیعی جلوه میکند و از دید آن ها مخفی میماند. بدین ترتیب این رویکرد بستری ایجاد میکند برای آگاهی دادن به مردم به هدف رفع این نابرابریها.
1-2- بیان مسئله
در تحلیل گفتمان انتقادی بین زبان از یک سو و قدرت، سلطه و ایدئولوژی از سوی دیگر رابطه دو سویه برقرار است. ساختهای
ایدئولوژیک در خدمت برقراری مناسبات قدرت در جامعه هستند و اعمال قدرت هم، بنا به تعبیر گفتمانشناسان انتقادی، یا از طریق قوه قهریه (مثلاً قدرت اسلحه و زور) صورت میگیرد و یا از طریق زبان و گفتمانهای خاص. البته ادعایی در این زمینه وجود دارد که زبان را کارآمدتر از زور میداند به شرطی که به صورت مؤثر از زبان استفاده شود (یارمحمدی، 1385: 63؛ به نقل از اسدی، 1391). استفاده مؤثر از زبان یعنی اینکه ساختهای ایدئولوژیک از طریق زبان به شکل غیر مستقیم به اهل زبان عرضه گردد. مردم خیال میکنند که در انتخاب و فهم مسائل آزادند، اما این منابع قدرت و ایدئولوژی هستند که به شیوه پوشیده و تدریجی تعیین میکنند که مردم چگونه بیاندیشند، قضاوت کنند و سپس انتخاب نمایند. تحلیل گفتمان انتقادی به دنبال شفافسازی متون و معانی در جهت ارتقاء سطح آگاهی بخشی انتقادی[13] به جامعه است. در این راستا، در زمینه تحلیل گفتمان انتقادی سیاستمداران و به ویژه بازتاب آن در رسانهها و مطبوعات، مطالعات زیادی صورت گرفته است. اما موضوع تحلیل گفتمان پزشکی چندان مورد توجه زبانشناسان نبوده است. مطالعاتی که بیشتر در این زمینه انجام گرفتهاند بیشتر توسط پژوهشگران رشتههای پزشکی و پیراپزشکی بوده است. بنابراین بررسی تعامل پزشک و بیمار از دیدگاه زبانشناختی و از طریق مطالعه میدانی، میتواند گام مهمی در تشخیص و آگاهی از چگونگی تجلی نابرابریهای موجود در حوزه گفتمان پزشکی باشد.
پزشکان نیز جزء گروهی هستند که به واسطه تحصیلات، دانش، موقعیت و پایگاه اجتماعیشان از قدرت اجتماعی بالایی برخوردارند و به همین سبب به نظر میرسد که در تعاملات خود با بیماران، کنترل کننده و تصمیمگیرنده نهایی باشند. مطالعات انجام گرفته در این حوزه نشان میدهد که بیماران نیز این کنترل بر فرایند و محتوای مصاحبه را میپذیرند و این را طبیعی میانگارند که پزشک باید تصمیمگیرنده بوده و آن ها اطاعت نمایند (لی[14] و همکاران، 2007). مطالعه حاضر با به کارگیری مفاهیم نظری و تحلیلی موجود در تحلیل گفتمان انتقادی و به ویژه دیدگاه نورمن فرکلاف، به بررسی مصاحبههای پزشکی و نمود قدرت میپردازد. منظور از مصاحبههای پزشکی، گفتوگوی بین پزشک و بیمار است که به هنگام معاینه یا به عبارتی ویزیت بیمار صورت میگیرد. منظور از قدرت در این موقعیت، رابطه نابرابر بین پزشک و بیمار است که به دلیل دانش تخصصی پزشک، موقعیت برتر و معتبر اجتماعی وی ایجاد میشود. پژوهش حاضر در صدد این است که به بررسی نشانگرهای قدرت در گفتمان پزشک پرداخته و غالب بودن روابط قدرت را در گفتمان پزشک و بیمار نشان دهد.
1-3- پرسشها و فرضیههای پژوهش
پژوهش حاضر بر مبنای یکی از الگوهای تحلیل گفتمان انتقادی یعنی الگوی فرکلاف انجام میشود. این پژوهش سعی دارد پاسخ مناسبی برای سوالات زیر فراهم آورد:
نگارنده پژوهش حاضر برای پرسشهای فوق فرضیههای زیر را مطرح کرده است:
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
اگر چه مطالعه نظریه پردازی در زمینه های مختلف دینی از قدمت طولانی برخوردار است اما مطالعه دین از زاویه روان شناختی از حدود 100 سال پیش آغاز شده است. نگرش دینی و موضوعات مرتبط به حیطه دین و روانشناسی تحت عنوان روانشناسی دین میباشد که موجودیت خود را به هم زمانی پیرایش ادیان تطبیقی در قرن 19 با پیدایش دو رشته دیگر یعنی روان تحلیلگری و روانشناسی فیزیولوژیک مدیون است (خرمشاهی، 1375 به نقل از روغنچی، 1384).
تحقیقات مربوط به مذهب، شخصیت و سلامت روان فراخنایی به اندازه یک قرن دارند. در سالهای اخیر تحقیقات بیشماری در مورد مذهب و سلامت روان انجام شده است. این تحقیقات به طور کلی نشان دادهاند که یک ارتباط مثبت بین مذهب و سلامت روان وجود دارد. به نظر میرسد اعتقادات مذهبی میتوانند اثرات مثبت و یا منفی برسلامت روان داشته باشند و بسته به دیدگاه های مذهبی شخص، رویدادهای مشابه در زندگی افراد میتوانند به شیوهای کاملا متفاوت مد نظر قرار گیرند (شاملو و نجات، 1378).
1-2- بیان مسئله
سلامت روان به عنوان یكی از مؤلفههای «سلامت» در عرض «سلامت بدنی» همواره در كانون توجه دانشمندان علوم گوناگون قرار داشته است. در طول تاریخ، عقاید راجع به سلامت و بیماری، الگوهای تأثیرگذار بر آنها و شیوههای پیشگیری، تشخیص و درمان بیماری تغییر كرده است. سلامت روان نیز از این قاعده مستثنا نبوده و به دلیل آنكه متأثر از عوامل متعددی است، در تطور تاریخ سلامت دستخوش تغییر و تحول شده است. گاهی برخی عوامل خرافی را در بروز اختلالات روانی مؤثر دانسته و گاه نیز بر برخی عوامل به گونهای افراطگرایانه تأكید نمودهاند. در نهایت، اكنون دیدگاه «زیستی ـ روانی ـ اجتماعی»، دیدگاه نظری برجستهای است كه فرض اساسی آن، تأثیر متقابل عوامل زیستشناختی، روانشناختی، و اجتماعی در تعیین سلامت و بیماری است (تایلور، 1995). به همین دلیل، سلامت روانی در قالب پدیدهای زیستی ـ روانی ـ اجتماعی، مستلزم درك و تفسیر درست از امور مرتبط با آن است و آن را باید در چارچوب عوامل اساسی زمینهساز و تعدیلكننده مورد توجه قرار داد. همچنین اختلالات روانی نیز همانند سلامت روان، منتج مؤلفههای زیستی، روانی، و اجتماعی هستند و كمتر میتوان برای آنها، علت و عامل واحدی را برشمرد. چنانكه ادلین[1] و همكاران (1999) بیان نمودهاند، در بالا بودن سطح سلامت افراد، لازم است كه تمامی سطوح و ابعاد آن با یكدیگر هماهنگ و یكپارچه باشند. برخی ابعاد كه ادلین و همكاران (1999) برای ایجاد تعادل در فرد بر آن تأكید نمودهاند عبارتند از: ابعاد جسمانی، هیجانی، هوشی، معنوی، شغلی و اجتماعی. اگرچه تعریفی كه سازمان جهانی بهداشت از سلامت ارائه كرده، در دنیای امروز به عنوان جامعترین و مقبولترین تعریف پذیرفته شده است، اما نمیتوان نقص بزرگ آن را نایده گرفت. البته اگر نیازهای انسان فقط در حد نیازهای جسمی، روانی، و اجتماعی محدود بود، این تعریف از سلامت، كاملاً كافی به نظر میرسید (اصفهانی، 1384). بر این اساس، میتوان گفت: اگر نگاه به انسان و مطالعه در ابعاد مختلف وجودی او و ـ برای مثال ـ مطالعه دربارة روان آدمی و امور مربوط به آن، از جمله مسئلة سلامت روانی، صرفاً بر اساس مبانی تجربهگرایی انجام گیرد و به گونهای باشد كه منجر به پالایش علم از اعتقادات ماورای طبیعی و معارف وحیانی گردد، عملاً انسان خود را از معارف بسیاری دربارة خود و جهان هستی محروم ساخته و همچنان در یک شناختشناسی محدود باقی خواهد ماند. پس آنچه در مجموع باید گفت این است كه یكی از مهمترین چالشها در این زمینه، نادیدهانگاری حیات روحانی بشر و بیتوجهی نسبت به بخشی از معارف است كه از طریق وحی به دست انسان رسیده است. اگر در علم جدید برای جهان هستی غایت و هدفی منظور نشود و سازمان وجودی همة موجودات هستی فقط به صورت مكانیكی و تنها بر اساس عناصر و فعل و انفعالات بیوشیمیایی و فیزیكی تعبیر وتفسیر شود، حضور ارادههای ذیشعور، به هر نحوی نادیده گرفته میشود. بر همین اساس، مؤلفان بسیاری (از جمله: حبّی، 1383؛ اصفهانی، 1384؛ میلر و تورسن، 1999؛ به نقل از تان[2] و همكاران، 2001) پیشنهاد میكنند كه با وارد كردن معارف الهی در شناخت ماهیت وجودی انسان و بعد روحی ـ روانی او و همچنین در نظر گرفتن عواملی كه دین برای آرامش و اطمینان قلبی مطرح میسازد، تلاشی برای دستیابی به چشماندازی گستردهتر از مفهوم روان و سلامت روانی صورت گیرد. میلر و تورسن (1999) بیان میكنند كه «تصویر درستتر از سلامتی این است كه آن را یک سازة نهفته مانند شخصیت، خلق یا شادكام بودن تصور نماییم؛ سازهای چند بعدی كه زیرساخت مجموعهای وسیع از پدیدههای قابل مشاهده میباشد». در مفهومسازی پیشنهاد شدة میلر و تورسن سلامتی، دربردارندة سه دامنة گسترده میشود، رنج، توانایی كاركردی، و آرامش یا انسجام درونی ذهنی در زندگی. این دامنهها، افزون بر جنبههای بدنی، جنبههای شناختی، هیجانی و معنوی را دربرمیگیرند (به نقل از تان و همكاران، 2001).
تأثیر عوامل جمعیتشناختی و محیطی بر سلامت روان در پژوهشها فراوان مورد تأكید قرار گرفته است، اما یكی از عواملی كه به طور روزافزون بر نقش آن در بهداشت روان و ارتقای سلامت روان تأكید میشود، عامل جهتگیری مذهبی است. گورساچ[3] (1988) در اینخصوص یادآور میشود كه آگاهی در مورد مذهب به اندازة سایر ضمایم پایگاه اطلاعات روانشناختی ارزشمند است؛ به همین دلیل، میتوان چنین استنباط نمود كه میزان دینداری و جهتگیری مذهبی به عنوان یک متغیر و منبع مهم برای ایجاد تغییرات روانشناختی در افراد قابل توجه است. بنابراین، انتظار میرود با پذیرش «مذهب» به عنوان یک متغیر مهم در زندگی افراد، آن را به عنوان یک منبع برای تأثیر در نفوذ باور، نگرش، رفتار، و ویژگیهای شخصیتی افراد مورد بررسی قرار داده و از آن به عنوان جزء جداییناپذیر تحلیل و بررسیهای روانشناختی یاد كنند. با نگاه به تاریخچة پژوهشهای صورت گرفته در زمینة مذهب و سلامت روان، به این نتیجه دست مییابیم كه به رغم توافق بیشتر پژوهشهای صورت گرفته در وجود یک رابطة مثبت میان جهتگیری مذهبی و سلامت روان، چگونگی سازوكار تأثیر دینداری و جهتگیری مذهبی بر مؤلفههای سلامت روان به درستی تبیین نگردیده است. به دلیل آنكه عقاید و ارزشهای مذهبی بخشی از زندگی هر فرد را تشكیل میدهد، تأثیر ارزشها و باورهای مذهبی بر سلامت روان و یا بهداشت روان در پژوهشهای
بسیاری بر روی جامعههای آماری گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. پژوهشهای صورت گرفته حاكی از ارتباط و همبستگی مثبت بین ارزشهای مذهبی با بهداشت روان در افراد است (آلواردو[4] و همکاران، 1995؛ میسنهلدر و چاندلر، 2000؛ لارسون، كونیگ، 2000؛ به نقل از ساردوئی،1382).
افزایش تحقیقات در زمینههای گوناگون، از جمله میزان مذهبی بودن، نیاز به مذهب، تأثیر آن بر سلامت جسمی و روانی، مقابله با تنیدگی در سطوح مختلف سنی، مراقبتهای بهداشتی، و سلامت اجتماعی بسیار معنادار است. چاپ مقالات متعدد، انتشار روزافزون نشریههای گوناگون و ایجاد نهادهای رسمی برای بررسیهای علمی دین و دینداری در سراسر دنیا شاهدی بر این مدّعاست. در این بین، برخی دانشمندان معاصر عرصة روانشناسی (از جمله: اسپیلكا[5] و همکاران، 2003؛ آرگیل[6]، 2000؛ گورساچ، 1988؛ پارگامنت[7]، 1992؛ كونیگ و لارسون[8]، 2001) تمام تلاشهای علمی خود را صرف بررسی نهاد دین نمودهاند؛ برای مثال، مجلة بینالمللی روانشناسی دین و مجلة مطالعه تجربی دین، مجلة مذهب و پزشكی، مذهب و سالخوردگی، روان درمانگری در چارچوب مذهب، مذهب و روانشناسی، تجربه دینی، و خدا در ناهشیار. آنچه به اجمال مورد اشاره قرار گرفت، همگی بیانگر اهمیت روز افزون مذهب در زندگی بشر امروزی و تحقیقات دامنهدار روانشناسی در این عرصه هستند. شاید مهمترین دلیل برای این مسئله آن باشد كه با افزایش جهتگیری مذهبی و ایمان مذهبی در افراد، فرایند خود كنترلی در درون فرد نیز ارتقا یافته و مانع از اثربخشی شرایط بیرونی یا جمعیتشناختی و موقعیتهای محیطی میشود. در نتیجه، فرد كمتر دستخوش شرایط نامناسب قرار گرفته و سلامت روان خود را حفظ میكند. بر این اساس، در توجیه این رابطه برخی نظریات قابل توجه وجود دارد:
مذهب به عنوان یک پدیده روانی-اجتماعی همواره مورد توجه روانشناسان و جامعهشناسان بوده است. به ویژه در سه دهة اخیر و با گسترش مباحث مربوط به استرس، نقش مذهب در تعدیل تنیدگی، توجه بسیاری از روانشناسان را برانگیخته است. در این زمینه، پژوهشهای متعددی وجود دارند كه درصدد بررسی چگونگی كنشهای مذهب در سلامت روانی هستند. پژوهشهای برگین[9] و همکاران (1988) و الیس[10] (1980)، باتسون و ونتیس (1982) به نقل از جانبزرگی (1378)، سلیمی بجستانی و همکاران (1393)، بهادری خسروشاهی و همکاران (1390)، آقاپور و همکاران (1389) از جملة این كوششهاست. بهطور خلاصه، ساز و كار تأثیر مذهب در حل مشكلات روانشناختی و سازش یافتگی مبتنی بر عوامل متعددی است كه میتوان به برخی از آنها مانند: «تسهیلهای اجتماعی»، «معنادهی به زندگی»، «ارائة الگوهای دلبستگی و جدایی»، «تشویق وتنبیه»، «آیینهای مذهبی»، « پرورش عقلانی»، «هویت بخشی» و «نظم اجتماعی و فردی» اشاره كرد. (جان بزرگی، 1378). میتوان به این فهرست موارد دیگری مانند «وحدت یافتگی روانی» (طهرانی، 1997)، «تخلیة هیجانی در دعا»، «تقویت رفتار از طریق اعتقاد به معاد وقیامت»، «صدور رفتار از طریق احكام و عبادات»، مضاعف نمودن منابع مهار رفتار شامل منبع مهار درونی(عقل) و منبع مهار بیرونی (قرآن و سنت) (جان بزرگی، 1373) و جز آن را افزود (جان بزرگی، 1378).
و اکنون به دلیل تحولات شگرف در تکنولوژی و متأثر ساختن زندگی کنونی، نقش و اهمیت و ارزش قرآن و مسائل دینی به عنوان راهی برای بهبود سلامت جامعه بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است. بنابراین در این تحقیق، محقق به دنبال تبیین رابطه بین انس با قرآن و سلامت روانی در بیماران بستری شده در بیمارستانهای ساری میباشد و اینکه چه نوع رابطه ای بین آنها وجود دارد؟ آیا افرادی که انس با قرآن بیشتری دارند از سلامت روان متعادلی هم برخوردارند یا خیر؟
1-3- ضرورت انجام تحقیق
امروزه با وجود پیشرفتهای علمی چشمگیری كه در زمینههای روانپزشكی و رواندرمانی بهوجود آمده است، برخی از صاحبنظران برجسته نیاز به نقش، اهمیت و ضرورت دین در بهداشت روانی و رواندرمانی را مورد تأكید قرار داده، معتقدند كه اعتقادات مذهبی و توكل به خدا، موجب تسكین و بهبودی سریعتر آلام و مشكلات روانی میشود. در قرآن كریم، میخوانیم: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَكِیمًا»[11] «اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست و خدا همواره داناى سنجیدهكار است». اولین برداشتی كه صورت میگیرد این است كه بدون ایمان، آرامش روحی و روانی وجود ندارد. یا دستكم میتوان گفت: یكی از عوامل ایجاد آرامش، دارا بودن ایمان به خدا میباشد. به تعبیر علّامه طباطبائی «ظاهراً مراد از سكینت در این آیه آرامش و سكون نفس و اطمینان آن، به عقایدی است كه به آن ایمان آورده و لذا نزول سكینت را این دانسته كه «لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ» تا ایمانی بر ایمان سابق آنها بیفزایند. پس معنای آیه این است كه: پروردگار عالم، ثبات و اطمینان را لازمة مرتبهای از مراتب روح دانسته و در قلب مؤمن جای داد تا ایمانی كه قبل از نزول سكینت وجود داشته بیشتر و كاملتر شود.» (مجلسی، 1380، ج 13، ص 1086). اعمال مذهبی، ارزش مثبتی در ایجاد معنی در زندگی دارند؛ اعمالی از قبیل توكل به خداوند، زیارت و غیره میتوانند از طریق ایجاد امید و تشویق به نگرشهای مثبت، موجب آرامش درونی فرد شوند. باور به اینكه خدایی هست كه موقعیتها را كنترل میكند و ناظر بر اعمال عبادتكنندههاست، تا حد زیادی اضطراب مرتبط با موقعیت را كاهش میدهد. بهطوری كه اغلب افراد مؤمن ارتباط خود را با خداوند، مانند ارتباط با یک دوست بسیار صمیمی توصیف میكنند و معتقدند كه میتوان از طریق اتكا و توسل به خداوند، تأثیر موقعیتهای غیرقابل كنترل را بهگونهای كنترل نمود. به همین دلیل، گفته میشود مذهب میتواند به شیوة فعالی در فرایند مقابله مؤثر باشد. بهطور كلی مقابله مذهبی، متكی بر باورها و فعالیتهای مذهبی است و از این طریق، در كنترل استرسهای هیجانی و ناراحتیهای جسمی به افراد كمك میكند. داشتن معنا و هدف در زندگی، احساس تعلق به منبعی والا، امیدواری به كمك و یاری خداوند در شرایط مشكلزای زندگی، برخورداری از حمایتهای اجتماعی و روحانی همگی از جمله منابعی هستند كه افراد مذهبی با برخورداری از آنها میتوانند در برخورد با حوادث فشارزای زندگی، آسیب كمتری را متحمل شوند. مذهب میتواند در تمامی امور، نقش مؤثری در استرسزایی داشته باشد و در ارزیابی موقعیت، ارزیابی شناختی فرد، فعالیتهای مقابله و منابع حمایتی موجب كاهش گرفتاری روانی شود. بر این اساس، امروزه چنین تصور میشود كه بین مذهب و سلامت روان ارتباط مثبتی وجود دارد و اخیراً نیز روانشناسی مذهب، حمایتهای تجربی زیادی را در راستای این زمینه فراهم آورده است (اسدی، 1391). با توجه به مطالعات متعددی که در زمینه مذهب و سلامت و بهداشت روان انجام شده است، اما به دلیل تناقض در مطالعات انجام شده و نتایج متفاوتی که در این مطالعات حاصل شده است، تا رسیدن به یک رابطه منطقی و مستدل و علمی راه طولانی باقی مانده است، چرا که مذهب دارای ابعاد گوناگونی است و سلامت روان نیز از پیچیدگیهای بسیاری برخوردار است. یکی از مباحثی که تاکنون در ارتباط با سلامت روان مورد توجه قرار نگرفته است، مسأله انس با قرآن و ارتباط آن با سلامت روان است که خلأ چنین مطالعه ای در پژوهشهای مذهب و سلامت روان به چشم میخورد، بنابراین پژوهش حاضر برای پر کردن این خلأ اقدام به بررسی رابطه انس با قرآن با سلامت روان بیماران بستری در بیمارستانهای شهر ساری پرداخته شده است.
1-4- اهداف تحقیق
الف- هدف کلی تحقیق
هدف کلی پژوهش حاضر بررسی رابطه انس با قرآن با سلامت روان بیماران بستری در بیمارستانهای شهر ساری بود.
ب- اهداف فرعی
1-5- فرضیات تحقیق
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)