:
دنیای امروز، تربیت فرزندان را از نیازهای اولیۀ زندگی قلمداد می کند و توسعه و رشد
سازمان های تربیتی را به عنوان شاخص معتبر رشد سیاسی و اجتماعی جوامع بشمار می آورد. مسأله تربیت در عین ضرورت، یک فن ظریف و تخصصی با پیچیدگی های بسیار است. (عمادزاده ، 1370، ص43). پژوهش های وسیعی برای شناخت مسائل و دشواری های این رشته در سرتاسر جهان صورت گرفته است و محققین در صدد راه یابی به سود بخش ترین و مؤثر ترین روش های تربیتی بر آمده اند که ضرورت و در عین حال اهمیت تعلیم و تربیت را نشان می دهد.
در میان این کوشش ها، مطالعۀ نیروی انسانی کارآمد و با انگیزه در سطح نظام تعلیم و تربیت جوامع مختلف از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا تنها چنین منابع انسانی می تواند توسعه و ترقی نظام و دست یابی به اهداف برنامه ریزی شدۀ آن را میسر گرداند. هدف از انجام این پژوهش شناخت دو فاکتور عمدۀ موثر بر کارایی و اثر بخش نیروی انسانی یعنی عوامل مؤثر بر ارتقاء سطح زندگی معلمان و نقش آن در ارتقاء کیفیت آموزش و پرورش دانش آموزان می باشد.
جامعۀ مورد پژوهش، معلمان را که در نوک پیکان و خط مقدم نظام تعلیم و تربیت هستند در بر می گیرد. درمیان مجموعه فعالیت هایی که در نظام آموزش و پرورش انجام می شود سهم مهم وکلیدی را به تدریس معلّم در کلاس درس اختصاص می دهند. تدریس را می توان به فرایند دو جانبه ای که بین معلّم و شاگرد جریان دارد و هدفش یاد گیری است تعریف کرد. (سیف ، 1368، ص152).
اهمیت نقش معلّم در این نظام ازآن لحاظ است که عمده ترین و مؤثرترین ارتباط را با فرگیر دارد و هرگونه رفتار ونگرش او می تواند بر فراگیران تأثیر به سزایی داشته باشد .« رضایت شغلی[1]، یکی از عواملی است که در نحوۀ رفتار و عملکرد معلّمان مؤثر می باشد و در مطالعات رفتار سازمانی ثابت شده است که رضایت شغلی با عواملی همچون غیبت، استعفاء، اخراج و بیماری های جسمی و روحی معلّمان رابطۀ منفی دارد». (عباسی، 1370 ،ص 73).
از این نظر یکی از علل توجّه به رضایت شغلی معلّمان این است که نارضایتی از شغل به احتمال زیاد موجب بروز تبعات فوق الذکر درآنان می شود. این امر نه تنها موجب گسیختگی روند آموزش و پرورش شده بلکه تأثیر نامطلوب بر یادگیری دانش آموزان داشته و در نهایت می تواند زیان های غیر قابل جبرانی بر کیفیت آموزش و پرورش وارد نماید. (رضایی، 1376، ص 92).
زیرا معلّم از جمله عوامل مهم و اساسی در فرایند یادگیری و کیفیت آموزشی است. از طرفی، یکی دیگر از عوامل مؤثر بر ارتقاء سطح زندگی معلّمان، شخصیت [2] آنان می باشد.
«شخصیت به مجموعه ویژگی های خاص، شامل انگیزه ها، عواطف، ارزشها، نگرشها، تمایلات فرد اطلاق می شود که به طرز مهّمی بر رفتار آنها تأثیر می گذارد». (گوردن،[3] 1991، ترجمۀ خوی نژاد، 1374 ص 45).
هم چنین از جمله عواملی که در رابطه با ارتقاء سطح زندگی معلّمان و رضایت شغلی آنها مورد بررسی قرار گرفته ویژگی های فردی از قبیل سن، تحصیلات، سابقۀ خدمت و غیره می باشد. نتایج برخی از پژوهش ها نشان داده است، که این ویژگی ها نیز در ارتقاء کیفیت آموزش و پرورش دانش آموزان تأثیر دارد. (همان منبع، ص 47).
بررسی رابطۀ بین ارتقاء سطح زندگی معلّمان و ارتقاء کیفیت آموزش و پرورش دانش آموزان، موجب خواهد شد تا آن دسته ویژگی ها شناخته شوند. این امر نه تنها به شناخت ماهیت رضایت شغلی و فهم بهتر رفتار، کمک خواهد کرد بلکه امکان پیش بینی آن را نیز فراهم می سازد.
این پژوهش نسبت به پژوهش های قبلی که در این زمینه وجود داشته سعی کرده است که
راه حل هایی منطقی را ارائه نماید و انجام این راه حل ها تا حد نیاز امکان پذیر می باشد. این پژوهش ازنظر هدف، کاربردی بوده ولی از نظر نحوۀ گردآوری داده ها، توصیفی تحلیلی
می باشد.
در نتیجه گیری از پژوهش های انجام شده می توان بیان کرد که هر چه فرد انطباق بیشتری با ویژگی های شغلی اش داشته باشد، رضایت مندی شغلی بیشتری به دست خواهد آورد و در نتیجه این امر سبب افزایش ارتقاء سطح زندگی معلّمان خواهد شد و بالطبع کیفیت آموزش و پرورش
دانش آموزان ارتقاء خواهد یافت. پژوهشگر امیدوار است با شناخت این مهم گاهی هر چند کوچک در راه شناساندن، مشکلات نظام تعلیم و تربیت و ارائه اطلّاعات مفید به مسئولین و دست اندرکاران بردارد.
:
در چند دهه اخیر، هیچ یک از موضوعهای درسی در سطح جهانی، به اندازه دروس علوم تجربی دچار تغییر و تحول نشده است. گرچه محتوای درسی علوم تجربی به خودی خود به دلیل پیشرفت فزاینده علم و دانش بشری، روزبهروز جدیدتر و فربهتر میشوند، ولی این تغییر تنها از جنبه محتوایی، آموزش علوم را در بر نمیگیرد. ویژگیهای عصر کنونی ایجاب میكند تا برنامههای آموزشی علوم تجربی به نحوی ساماندهی گردند تا با بهرهگیری از آن ها، همة تواناییهای شناختی و شخصیتی دانشآموزان رشد کرده و فراگیران با برخورداری از مزایای علوم و فناوری، توانمندیهای لازم برای رویارویی با تحولات جدید را کسب نمایند.در این بین تحقق توسعه و جامعه مبتنی بر دانش بیش از هر مؤلفهای وابسته به آموزش با کیفیت است. به عقیده رستگارپور و عبدالهی (1384) و حداد و جوریچ (2000) شواهد حاکی از آن است که یکی از عوامل مؤثر در ارتقاء کیفیت فرایند یادگیری، استفاده صحیح، مؤثر و کارآمد فناوریهای آموزشی است (ثمری و آتشک، 1388: 101). همچنین در پژوهشهای دیگری بایلور و ریتچی ( 2002) و مهمت (2004) عقیده دارند شناخت و کاربست فناوری آموزشی از آن روی اهمیت دارد که از طریق تسهیل یادگیری دانشآموزان و همچنین کارآمد و اثربخش نمودن فرایند یاددهی – یادگیری معلمان به بهبود کیفیت فرایند یادگیری می انجامد. (همان).
در زمینۀ کیفیت آموزش و پرورش و دلیل استفاده از فناوریهای نوین آموزشی هوارد گاردنر[4] میگوید: « چون درک انسانها از جهان متفاوت است، کودکان را باید با روشهای گوناگون آموزش داد». گاردنر بر این باور است که مدرسه را باید سرشار از کارآموزی، پروژه و فناوری کرد تا در آن صورت هر دانشآموز، خود را با نظام آموزش سازگار کند. (نوروزی ،زندی و موسی مدنی، 1387: 12).
با توجه به این پیشینه سالهای اخیر در برنامههای درسی جدید علوم تجربی و روشهای آموزش آن، تأکید اساسی بر روشهایی است که در آن ها دانشآموز نقش فعالی دارد.در این روشها نقش اصلی در فرایند یادگیری به عهده دانشآموز است، و اوست که این فرایند را به پیش میبرد. بنابراین، سایر عوامل مانند محتوای آموزشی، تجهیزات و ابزارهای آموزشی و اقدامات معلم همگی در ارتباط با دانشآموز معنی و مفهوم پیدا میکنند و به گفته هارلن (1999): «معلم در این روشها نقش جهت دهنده و سازمان دهنده را دارد و میکوشد تا فعالیتهای دانشآموزان را متناسب با هدفهای درس در مسیر صحیح پیش ببرد».
همچنین، جامعهای که هدف آن پیشرفت براساس دانش و فناوری است، باید ابتدا آموزش و پرورش خود را متحول کند و برای این کار باید فناوری آموزشی، یعنی طراحی، اجرا و ارزشیابی برنامهریزی شده و پژوهشهای بنیادی و کاربردی را به کار گیرد (رستگارپور و عبدالهی، 1384: 54).
در زمینه درک عمیقتر مفاهیم دروسی مانند علوم و شیمی، دانووان و نخله[6] (2001) معتقدند که باید دانشآموزان را در پردازش اطلاعات، کاربرد علوم در زندگی روزمره و فعالیتهای حل مسأله مبتنی بر تجربیات دنیای واقعی درگیرکرد. زیرا از نظر آنان، بهرهگیری از ابزار دیداری و شنیداری، پردازش اطلاعات، حل مسأله، انجام پژوهش، برقراری ارتباطهای برخط و شبیهسازی پدیدههای واقعی در دنیای مجازی عصر دیجیتال، میتواند برای ارتقای درک مفهومی دانشآموزان مفید واقع گردد (بدریان ،هنرپرور و ناصری آذر، 1389: 104)با توجه به مطالب ارائه شده و نظر به وجود رابطه بین فنآوریهای آموزشی و مهارتهای حل مسأله در دانشآموزان بنابراین، در این پژوهش سعی بر آن است تا تأثیر طراحی آموزشی مبتنی بر شبیهسازی را در مهارت حل مسأله دانشآموزان پایه ششم ابتدایی در درس علوم مورد
بررسی قرار گیرد.
1-2- بیان مسأله:
از زمانی که آموزش رسمی در جوامع بشری رواج یافته، پرورش توانمندیهای شناختی عالی همانند فهم و درک، استدلال، تفکر، خلاقیت، حل مسئله و قضاوت مورد تأکید بوده است. در این زمینه بورگستروم (1991) معتقد است: «طی چند قرن اخیر با توسعهی دانش و معلومات بشر و تولید روزافزون اطلاعات و شکلگیری مدارس و دانشگاهها، به تدریج برای مدتی نقش به خاطرسپاری دانش مورد تأکید واقع شد و پرورش قوای شناختی عالی، اندکی کاهش یافت. اما هیچگاه پرورش و اهمیت آن انکار نشد» (مهرینژاد و پاشا شریفی، 1384).
امروزه روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت، همچون گانیه حل مسأله را به عنوان مهمترین فرآورده یادگیری در نظر میگیرند، زیرا همهی افراد در زندگی روزمره و حرفهایشان به حل مسائل گوناگون میپردازند (هاشمی و شهرآرای، 1386).
با توجه به اهمیت حل مسأله مدارس امروزی، در راستای تحقق این هدف گام برمیدارند و برای تحقق این هدف شبیهسازی میتواند مفید باشد همچنان که امروزه از بازیهای شبیهسازی برای بسیاری از زمینههای موضوعی مانند مراقبت بهداشتی ( وود وارد، کارنین و گرستن، 1998)، اکتشاف علمی ( تان و بیس واز، 2007)، و ریاضیات ( لی و چن، 2009)، و … به عنوان ابزاری برای رشد تواناییهای حل مسأله دانشآموزان به کار گرفته میشوند (لیو و همکاران4، 2011).دلیل تأثیر آموزش مبتنی بر شبیهسازی بر مهارت حل مسأله دانشآموزان این میتواند باشد که، شبیهسازیهای کامپیوتری همان طور که نیلی احمدآبادی و همکاران (1391) بیان میکنند: «به دانشآموزان اجازه میدهند تا فرایندهای اکتشاف علمی را تجربه کنند».
بازیهای شبیهسازی کامپیوتری که برای دانشآموزان موقعیتهای فرضی مسأله را بازنمایی میکنند، میتوانند در پرورش توانایی حل مسأله دانشآموز مفید باشند. این گونه بازیها مدلی از سیستم یا فرایند را شبیهسازی میکنند، از این رو به دانشآموزان اجازه میدهد تا فرایند اکتشاف علمی مانند تولید فرضیه، طرحهای تجربی و تفسیر دادهها را تجربه کنند (نیلی احمدآبادی،کامکارزهراوند و زمانی، 1391: 15).
این که آیا شبیهسازیها همان طور که در آموزش پزشکی و درسهای فیزیک و شیمی به کار برده میشوند میتوانند در محیطهای کلاسی برای درس علوم تجربی نیز به کار برده شوند و مثمرثمر باشند؟ میتواند موضوعی باشد که در جای خود جالب توجه بوده و پژوهشهای آزمایشی و توصیفی مختلفی را به خود اختصاص دهد.
از این رو در این پژوهش ما برآن شدیم تا به صورت نیمه پژوهشی این موضوع را بررسی کرده و پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفته است را بررسی کنیم تا به این سؤال پاسخ دهیم که شبیهسازیها چه کاربردی در آموزش درس علوم پایه ششم میتوانند داشته باشند؟ علاوه بر این ما قصد داریم بررسی کنیم که مبانی به کارگیری شبیهسازیها در آموزش چیست؟ هنگام ارائه شبیهسازیها جایگاه معلم ( استاد) و یادگیرنده چه تغییری پیدا میکند؟ و آیا شبیهسازیها میتوانند بر قدرت حل مسأله دانشآموزان بیافزایند؟
از بین نظریههای روانشناختی مختلفی که وجود دارد میتوان به نظریههای آموزش پیوندی، شناخت موقعیتی و نظریه رمز دوگانه، اشاره کرد که میتوانند به کارگیری شبیهسازیها در آموزش را به لحاظ روانشناختی توجیه کنند. از آن جا که شبیهسازیها هر دو کانال دیداری و شنیداری یادگیرندگان را به کار میگیرند، طبق یافتههای این نظریهها میتوانند باعث افزایش یادگیری شوند.همچنین، بنا بر عقیده دشپانده و هانگ (2009) این راهبرد آموزشگر را ترغیب خواهد کرد تا روشهای جدید را جستجو کنند به گونهای که یادگیرندگان بتوانند هم به صورت فردی و هم در گروهها به طور مؤثر کار کنند.
انیمیشنها، گرافیکها، محیط تعاملی و رسانههای آموزشی میتوانند به منظور درگیر کردن و برانگیختن یادگیرندگان طراحی شوند تا آن ها به طور مؤثر موضوعات درسی را شرح داده و مهارتهای حل مسأله را ایجاد کنند (نیلی احمد آبادی و همکاران، 1391: 14). در تأیید این مطلب میتوان به نتایج پژوهش صاحبنظرانی اشاره کرد که برای پرورش توانایی خلاقیت در یادگیرندگان پیشنهادهایی دارند مانند محدود نکردن تجارب دانشآموزان به موقعیتهای خاص، ارزش قائل شدن برای طرح سؤالها و اندیشههای غیرمعمول، فراهم نمودن فرصت خودآدموزی و یادگیری اکتشافی برای یادگیرندگان و …. ( سیف، 1391).
لازم به ذکر است که در زمینه تأثیر شبیهسازیها بر افزایش خلاقیت و حل مسأله تحقیقات مختلفی انجام شده است از جمله: تنیسون و برور[12] (2002)، متدی آموزشی را جهت ارتقاء حل مسأله و خلاقیت به وسیله شبیهسازیهای مبتنی بر کامپیوتر ارائه میدهند. تمرکز انیمیشن مدنظر آن ها بر اصلاح و شرح تواناییهای شناختی به کار گرفته شده در فعالیت حل مسأله و خلاقیت میباشد (نیلی احمد آبادی و همکاران، 1391: 15).
همچنین، لیو و همکاران ( 2011)، در پژوهشی با «عنوان تأثیر بازیهای شبیهسازی بر حل مسأله محاسبهای» به این نتیجه رسیدند که بازیهای شبیهسازی کامپیوتری رویکردی اثربخش برای یادگیری مهارتهای حل مسأله فراهم میکنند و کانیدا[13] (1990) در پژوهشی با عنوان « تأثیر کاربرد استفاده از شبیهسازی آزمایشگاهی دیسکهای ویدئویی تعاملی بر حل مسأله و عملکرد یادگیری در دانشآموزان دبیرستانی در درس شیمی به این نتیجه رسید که کاربرد شبیهسازیهای آزمایشگاهی در تسهیل عملکرد حل مسأله و صرفهجویی در زمان یادگیرندگان تأثیر مثبتی دارد.
علاوه بر این گای لن دیکنسون[14] (2000)، پژوهشی با عنوان « اثرات تجارب شبیهسازی شده کامپیوتری بر مهارتهای حل مسأله و پیشرفت دانشآموزان دبیرستانی در درس زیستشناسی» انجام داد. در این پژوهش به این نتیجه رسید که تجارب شبیهسازی آموزشی در آزمایشگاههای سنتی در بهبود حل مسأله علمی به عنوان یک ابزار اثربخش مؤثر میباشد. همچنین آن ابزار مفیدی برای ارتقاء مهارتهای حل مسأله علمی دانشآموزان میباشد.
:
دنیای کنونی روز به روز در حال تحول وپیشرفت است .تکنولوژی همه ابعاد زندگی بشر را تحت تاثیر قرارداده ، و آموزش وپرورش نیز از این مقوله مستثنی نیست . تحولات اخیر و پیشرفت جهان امروز را به جرات می توان به تعلیم وتربیت نسبت داد . تعلیم وتربیت همواره در جستجوی پاسخ به این پرسش بوده است که چگونه می توان اقشار مختلف یک جامعه را آگاه کرد و آنها رادر این پهنه عظیم پیش برد.آموزش از اساسی ترین نیازهای بشر است، بدون آموزش، هیچ جامعه ای نمی تواند به بقای خود ادامه دهد. آموزش نمی تواند با کوشش وخطا شکل گیرد ، آموزش سودمند نیازمند طرح وبرنامه است( نوروزی ، رضوی، 1390، 9)فن آوری اطلاعات وارتباطات در مدت زمان کوتاهی که از پیدایش آن می گذرد ، توانسته است تغییرات فراوانی را در شیوه زندگی بشر به وجود آورد.یکی از زمینه هایی که سهم عمده ای از این تغیرات را به خوداختصاص داده است ، یادگیری است .استفاده از فن آوری اطلاعات وارتباطات در زمینه یادگیری منجر به ظهور حیطه نوینی تحت عنوان ،آموزش الکترونیکی یا یادگیری الکترونیکی شده است.در این شیوه محتوای دروس در چارچوب یک برنامه آموزشی و با بهره گرفتن از عناصر متنی ،تصویری وگرافیکی به صورت جذاب تهیه می شود.در سال های اخیر شواهد تجربی زیادی نشان داده که ارائه چند رسانه ای ها در آموزش به عنوان یک میانجی آموزشی بر اساس نظریه شناختی که آن را پشتیبانی می کند وطراحی آموزشی هدایت شده می تواند تاثیر بیشتری در فرایند یادگیری داشته باشد(سیادتی،تقی یار،1385). امروزه طراحی آموزشی به عنوان یک رشته مهم وبسیار مورد استفاده در تکنولوژی آموزشی مطرح است . تکنولوژی آموزشی با به کار گیری پایه های نظری روان شناسی
یادگیری در روان شناسی تربیتی، از روش های موجود در حوزه طراحی آموزشی استفاده می کند. نتیجه این تعامل ایجاد یک برنامه آموزش است.(رضوی، 1386،به نقل از مهدوی،1390) دنیای آموزش وپرورش امروز، نقطه توجه خود را از تدریس به یادگیری معطوف کرده است این رویکرد، یادگیری را محور وپایه همه برنامه ها، سیاست هاوخط مشی های آموزشی قرار می دهد. لازمه تحقق هدف های چنین رویکردی با توجه به دانش گسترده فن آوری اطلاعاتی، بهره وری از تمام امکانات و فن آوری های غنی در دسترس است(رئیس دانا، 1381). همپای پیشرفت روز افزون فناوری اطلاعات وارتباطات، کاربرد آن نیز در جامعه توسعه یافته است. استفاده از فناوری آموزشی وچند رسانه ای ها در فرایند یاددهی- یادگیری، به سبب دارا بودن قابلیت هایی به عنوان ابزاری کارآمد در فرایند آموزش ویادگیری کلاس های درس مرسوم است. این قابلیت ها عبارتند از: استفاده از حواس چند گانه برای ایجاد یادگیری، تمرین بیشتر برای رسیدن به حد تسلط، تسهیل مشارکت بین یادگیرندگان، ایجاد تعامل بین کاربر و موضوع در آموزش.از این جهت است که توجه به طراحی محیط های یادگیری چند رسانه ای اهمیت فزاینده ای یافته است. (لیند ستروم[1]،1994، به نقل از غمین،نوروزی،1390). در عصر فناوری اطلاعات و ارتباطات، نظام های آموزشی از یک سو به باز اندیشی وبازسازی برنامه درسی برای تسلط بر سواد رایانه ای واز سوی دیگر ،به تجدید حیات وغنی سازی محیط یادگیری برای برقراری تعامل میان یادگیرنده ومنابع یادگیری الزام دارند. از این رو باز نگری در شیوه های سنتی تدریس وجایگزینی آنها با شیوه های نو برای تجهیز یادگیرنده به مهارت های شناختی ضرورت دارد. این مهارت ها لازمه استفاده از منابع عرضه شده در محیط های رایانه ای ودستیابی به کیفیت در یادگیری مداومند(شیخ زاده، مهرمحمدی، 1384)
چاقیو اضافه وزن بهعنوان یکی از بزرگترین معضلات بهداشتی در قرن حاضر مطرح میباشد، و هر ساله میلیونها نفر میلیاردها دلار برای کاهش وزن و مشکلات جسمانی و روانی ناشی از آن هزینه می کنند، بهنظر میرسد که درمان موفقیتآمیز چاقی به اندازه درمان اعتیاد به دارو و سیگار کشیدن مشکل است. برای مثال، استانکارد و مکلارن – هوم (1959)کشف کردند که فقط 5% از بیماران چاق بدون بازگشت وزن کم می کنند، و برونل)1982) به این نکته اشاره کرد که میزان بهبودی در اشکال مختلف سرطان بیش از موفقیت در درمان چاقی است(داوت2000؛ترجمهی فتحی، جودی ، کلات و فریدونی،1378).
آمارهای منتشر شده در سالهای اخیر بیانگر آن است که چاقی در میان کودکان و بزرگسالان کشورهای در حال توسعه وبه خصوص جوامع غربی شایع، و رو به افزایش است (کوپرو فیربورن،2001). در سال 1999ایالات متحده اعلام کرد که حدود 30 % امریکاییها چاق هستند و 34% آنان مشکل اضافهوزن دارند. در بررسی همه گیر شناسی اضافه وزن و چاقی که در سال (1383) بر روی 89532 نفر جمعیت بالای پانزده سال ایران انجام شد، برآوردهای ملی اضافه وزن، چاقی و چاقی مرضی به ترتیب میزان شیوع 6/28%، 8/10%و4/3% را نشان داد. شاخص تودهی بدن بزرگتر از 25(25<BMI) در مردان، زنان، ساکنان شهر و روستا به ترتیب 37%،48%،7/46%و35% بود . همچنین مشخص گردید که چاقی شکمی در 3/43%زنان،7/9%مردان، 5/28%ساکنان شهری و 23%ساکنان روستایی وجود دارد. در کل، چاقی عمومی و چاقی شکمی هر دو به یک اندازه در گروه سنی 64/45 سال شایعتر بودند (دلاوری، علیخانی و علاءالدینی،1386 ، به نقل از
صادقی1389).
چاقی یک مسالهی سلامت عمومی است شیوع آن زیاد است، و به جای آن که در حال کاهش باشد رو به افزایش است. به طور کلی مشخص نیست که چاقی یک عامل خطر مستقل برای تندرستی است یا با ایجاد زمینه برای ابتلا به برخی از بیماری ها باعث به خطر افتادن سلامتی انسان می شود. بنابر گزارشات منتشره از. NHLBI1998،WHO .1998 شیوع چاقی علاوه بر اثرات نامطلوب بر سلامت و طول عمر با پرفشاری خون، دیس لیپیدیدیابت نوع2، بیماری سرخرک تاجی قلب(CHD)،سکته، ورم استخوان- مفاصل،بیماریهای تنفسی ،ناباروری و انواع معینی از سرطان رابطه مثبت مستقیم دارد (کوپر،فیربورن و هاوکر،به نقل از صادقی1389).
همچنین پژوهشهای بسیاری نیز به بررسی ارتباط چاقی با بهزیستی روانشناختی پرداخته (سیمون و همکاران 2006,وادن و همکاران 2006)ونقش عوامل روانشناختی را در پیدایش چاقی بسیار با اهمیت قلمداد می کنند، به علاوه چاقی با انرژی و نشاط پایینتر، خستگی بیشتر و آشفتگی خلقی همبستگی مثبت مستقیم دارد ( ویلیامسون و اونیل ،2002 ).
نگاهی به آمارهای منتشر شده در زمینه شیوع چاقی، هزینه های گزاف مراقبتهای بهداشتی و اثرات روانی ناشی از اضافه وزن و چاقی، ضرورت انجام طرحهای پژوهشی را مطرح می کند و نتایج این طرحها می تواند سیاستگذاریهای کلان سلامت عمومی را در آینده تحت تاثیر قرار دهد.
هدف: پژوهش حاضر با هدف مقایسه اثربخشی درمان های شناختی-رفتاری،دارویی وتركیبی بر علایم اختلال افسردگی انجام شد.
روش: پژوهش از نوع نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون ، پس آزمون همراه با گروه گواه است.جامعه آماری شامل کلیه زنان با تشخیص اختلال افسردگی اساسی مراجعه کننده كلینیک های روانپزشکی شهر کرمانشاه می باشد که از بین آنها 60 نفر به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شد،سپس این 60 نفر به صورت تصادفی در سه گروه 20 نفره (10نفرگروه آزمایش و10 نفر گروه کنترل)دریافت کننده درمان شناختی-رفتاری، دریافت کننده درمان دارویی با فلووکسامین ، دریافت کننده درمان تركیبی (درمان شناختی- رفتاری توأم با درمان دارویی با فلووکسامین) قرار گرفتند. ابزار مورد استفاده در این پژوهش پکیج درمان شناختی-رفتاری وپرسشنامه افسردگی بک (BDI-II) بود.
یافته ها: یافته های پژوهش نشان دادند که درمان شناختی- رفتاری، درمان دارویی ودرمان تركیبی در کاهش افسردگی مراجعین زن باتشخیص اختلال افسردگی تأثیر دارد. با توجه به میانگین نمرات سه گروه بدست آمده،می توان چنین نتیجه گرفت که درمان ترکیبی نسبت به درمان دارویی و درمان شناختی – رفتاری میانگین بیشتری را در کاهش افسردگی مراجعین زن باتشخیص اختلال افسردگی به خود اختصاص داده است.
نتیجه گیری: با توجه به آزمون های آماری روش های درمانی ،از نظر میزان تاثیر آنها در بهبود اختلال افسردگی اساسی در زنان، روش درمانی تركیبی بیشتر از سایر درمان ها تاثیر گذار است.
کلید واژه ها: درمان شناختی- رفتاری- درمان دارویی –درمان تركیبی-افسردگی
بسیاری از بیماران روانی یا جسمیاز افسردگی رنج میبرند و میتوان گفت که بخش چشمگیری از بیماریهای روانپزشکی را افسردگی تشکیل میدهد. افسردگی اساسی از رایج ترین اختلالات خلقی است که با توجّه به فراوانی آن و اثرات نامطلوبی که در زندگی آدمیان دارد پژوهشهای بسیاری برای پی بردن به علل آن صورت گرفته است و در رشتههای مختلف معانی متفاوتی دارد. به عنوان مثال در فیزیولوژی اعصاب، مراد، کاهش فعالیت فیزیولوژیک و در داروشناسی به معنای کاهش فعالیت یک عنصر شیمیایی و در روان شناسی منظور از آن حالتی هیجانی است که منجر به کاهش قابلیّتها میشود. در واقع افسردگی، واکنشی نسبت به یک عامل بیرونی است که فرد نسبت به آن آگاه است ولی به نوعی از آن محروم است. عدم موفقیّت در تحصیل یا کار، از دست دادن یکی از عزیزان، پیری، بیماری و. . . اغلب باعث بروز افسردگی میشود. افسردگی عبارت از احساس غم، دلسردی، یا نا امیدی به مدت حداقل 2 هفته در اغلب روزها و اغلب ساعات روز، همراه با انواع علایم جسمانی و روانی است که برجستهترین علامت در این واکنشها از دست دادن شوق و کندی فعالیّتهای روانی و بدنی است، بیمار خود را مطرود و دلسرد احساس میکند و کار و فعالیت به نظر او مستلزم کوشش فراوان است و در نظرش انجام دادن هیچ کاری به زحمتش نمیارزد. افسردگی اساسی به دو صورت همراه با علایم روانپریش مانند هذیان و توهّم و بدون علایم روانپریشی یعنی بدون هذیان و توهّم دیده میشود (جوانمرد،1387).
شیوع این بیماری در زنان دوبرابر مردان است. سن بروز بیماری در حدود ۳۰ سالگی است.خطر کلی ابتلا به اختلال افسردگی اساسی در نمونه های اجتماعی از 10 تا 25 درصد برای زنان و از 5 تا 12 درصد برای مردان متغیر است.میزان شیوع اختلال افسردگی اساسی در بزرگسالان در نمونه های اجتماعی از 5 تا 9 درصد برای زنان و از 2 تا 3 درصد برای مردان متغیر است( انجمن روانپزشکی آمریکا،2000،
ترجمه نیکخو وآوادیس یانس،1391).
البته قابل ذکر است که افسردگی در برخورد با بسیاری از رفتارهای روانی زندگی پاسخی محسوب میشود و در واقع افسردگی وقتی نابهنجار تلقی میشود که واقعه افسرده ساز برای فرد خارج از اندازه باشد و فراتر از حدی باشد که برای اکثر مردم قابل برگشت و بهبودپذیر است.
1-1-بیان مسئله
از اصطلاح “افسردگی” به منظورهای گوناگون نظیر توصیف حالات خلق یا یک مفهوم در طبقه بندی بیماری های روانی استفاده می شود. خلق، حال و هوای احساسی نافذ و پایداری است که به صورت درونی تجربه می شود و بر رفتار و درک فرد از جهان تأثیر می گذارد (سادوک و سادوک،۲۰۰۷؛ ترجمه رضاعی،۱۳۹۱).
افسردگی اساسی از رایج ترین اختلالات خلقی است که با توجه به فراوانی آن و اثرات نامطلوبی که در زندگی آدمیان دارد پژوهشهای بسیاری برای پی بردن به علل آن صورت گرفته است و در رشتههای مختلف معانی متفاوتی دارد. همه ما در واکنش به حوادث مختلف زندگی روزمره خلق و خوهای مختلف و گاه شدیدی را تجربه می کنیم. با این حال نوسانات خلقی در بعضی از افراد به قدری شدید است که حفظ و نگهداری یک زندگی مطلوب برای آنها بسیار مشکل می شود (اسکات،2001؛ترجمه جمالفر،۱۳۸۴). بکهام[4] (2000) اختلالات افسردگی را گروهی از اختلالات خلقی می داند که افراد مبتلا به آنهاافسردگی بدون مانیا دارند، که دارای شدت متفاوتی است، مانند اختلال افسردگی اساسی و اختلال افسردگی خویی. نشانه های هیجانی دوره افسردگی اساسی،خلق ملول را در بردارندکه شدت آنها از ناامیدی های معمولی و هیجان های غم انگیز گاه و بیگاه زندگی روزمره بیشتر است (به نقل از هالجین و یتبورن ، ۲۰۰۳؛ ترجمه سید محمدی ، ۱۳۸۶).
افسردگی معمولاً در زنها دو تا سه برابر شایع تر از مردهاست و در بچههای دبستانی میزان افسردگی در پسرها شایعتر است و در افراد مجرد و طلاق گرفته بیشتر از افراد متأهل دیده میشود و در طبقات اجتماعی- اقتصادی پایین بیشتر است.
آزاد (1391) معتقد است که در شخص افسرده اغلب فعالیت هایی که صورت می گیرد، از قبیل کار، مواظبت از فرزندان، صحبت کردن با دوستان و تماشای فیلم،بی ارزش بوده و همچنین تمایلات جنسی آنها دستخوش کاهش شدید می گردد.افسردگی علت بسیاری از ناراحتی های جسمانی متعددی است که از جمله آن ها می توان به یبوست، اسهال، بدن درد، کم خوابی، و یا پرخوابی، خستگی، کم شدن میل جنسی، فراموشی، لرزش اندام ها، کرخت شدن(خواب رفتگی) اشاره کرد. در اکثر موارد افسردگی از لحاظ زمانی محدود است. دوره های درمان نشده معمولاً پس از سه الی شش ماه، از بین می روند. اما احتمال عود زیاد است و حدود 15 الی 20 درصد بیماران، سیر مرضی را طی می کنند. به همین دلیل، هدف درمان، نه تنها باید تسریع در بهبود دوره فعلی، بلکه ایجاد تداوم در بهبود و در صورت امکان، کاستن از احتمال برگشت بیماری باشد. این توجه باعث شده است که درمان های زیادی پدید آید. از آنجا که عوامل مختلفی منجر به افسردگی می شوند، روش های درمانی مختلفی برای افسردگی وجود دارد . در مواقعی این درمان ها عوامل مسبب افسردگی را هدف می گیرند(گریست وجفرسون،1992؛ترجمه قراچه داغی،1384). از جمله یک تقسیم بندی کلی که برای درمان افسردگی وجود دارد،آن ها را به دو دسته درمان های طبی و درمان های روانشناختی تقسیم می کند.یک تقسیم بندی دیگر،درمان های افسردگی را به دسته های روان درمانی،درمان دارویی،درمان با تشنج الکتریکی ویک سری روش های جدیدتر،مانند نور درمانی،محرومیت از خواب ویا جراحی روانی تقسیم می کند.روان درمانی همیشه برای افسردگی هایی که به اقدام درمانی نیاز دارند مناسب است. روان درمانی ها انواع گوناگون دارند اما می توان گفت که اغلب آنها به گونه ای از پنج روش روان درمانی نشأت گرفته اند : روان درمانی حمایتی،روان درمانی پویا،روان درمانی میان فردی،روان درمانی شناختی – رفتاری ورفتار درمانی.دارو درمانی اساس درمان افسردگی های عمده است. مؤثّر واقع شدن داروهای ضد افسردگی به اثبات رسیده است. اما انتخاب بهترین داروها و به حداقّل رسانیدن عوارض جانبیِ ناشی از مصرف آنها هنوز مسائل مهمّی هستند که باید مدّ نظر قرارگیرند. تمام روش های درمانی مطرح شده در درمان افسردگی ایفاگر نقشی هستند. انتخاب بهترین درمان برای هر بیمار مستلزم دانش ، تجربه، مهارت و درمواردی بخت بلند است. اما با در نظر گرفتن این مطلب که همه ی این درمان ها سودمندی هایی برای بهبود مبتلایان به افسردگی داشته اند،لیکن هیچگاه درمان کاملی نبوده اند و گواه این مطلب تعدد این درمان ها وپیدایش هر روزه درمان های جدیدتر می باشد.می توان گفت که برخی از درمانها نقش عوامل زیستی را نادیده می گیرند،برخی نقش عوامل روانشناختی وبرخی نقش عوامل هیجانی وعاطفی را،بعضی ها دارای مشکلات تکنیکی وبرخی دارای اشکالات محتوایی هستند. لیکن با توجه به شرایط خاصی که پیش روی افسردگی و افراد افسرده می باشد و ماهیّت متغیّر افسردگی که در شرایط، زمان، مکان و بسترهای گوناگون خود را به انحای مختلفی نشان می دهد نیاز به فاصله گرفتن از درمان های کلاسیک و گرایش به درمان های جدیدتر
که دارای شواهد تجربی و علمی مناسبی در زمینه درمان اختلال افسردگی می باشند، توسط متخصصین احساس شد. یکی از این روش های دگرگون شده و نسبتاً جدید درمان شناختی- رفتاری است، اما در کنار این روش درمانی، دارو درمانی با یک دارویی که کاربردهای بدون تأییدی در درمان افسردگی دارد را بررسی میکنیم.به همین دلیل فلووکسامین انتخاب شد که کاربردهای ضد افسردگی آن به صورت تجربی اثبات شده است ولی هنوز تأیید FDA را ندارد اما پژوهشها درباره اثربخشی آن وجود دارد.ما دراینجا علاوه بر بررسی درمان شناختی- رفتاری و درمان با فلووکسامین ،تأثیر احتمالی این دو روش درمانی به صورت توأمان را نیز بررسی می کنیم.
بنابر این با در نظر گرفتن این مطالب ،بن بست تکاملی اکثر درمان های حاضر در بهبود افسردگی مبتلایان و با توجه به شرایط خاص افسردگی (شیوع بالاوتداخل درعملكرد)وفقرجدی پژوهش درزمینه مداخلات بالینی این اختلال در ایران و به خصوص زمینه فرهنگی ومحیطی تحقیق پیش رو،رابطه بالای آن با بستر فرهنگی و اجتماعی وماهیّت تغییر پذیر افسردگی به صورتی که در زمینه ها،شرایط ومکان های گوناگون تغییر شکل می یابد،نیاز به فرا رفتن از روش های درمانی کلاسیک ولزوم پژوهش در این زمینه احساس می شد واز آن جایی که در بررسی اکثر مداخلات بالینی بر روی اختلال های افسردگی، از روش های کلاسیک یا سایر درمان های شناختی سنّتی استفاده شده است وهنوز با کاستی هایی مواجه است،بر آن شدیم تا با تکیه بر یک فرضیه آزمایی بالینی و با بهره گرفتن از روشی که کمترمورد توجّه بوده ودر جهت درمان افسردگی در موقعیّت بهتری قرار دارد،به پژوهش در این زمینه بپردازیم؛بنابراین در تحقیق حاضر با بهره گرفتن از روش درمان شناختی- رفتاری،درمان با فلووکسامین ودرمان با ترکیب دو روش فوق به صورت همزمان، به بررسی تأثیر آن بر اختلال افسردگی اساسی پرداخته می شود. حال با توجه به کاستی هایی که در زمینه درمان اختلال افسردگی اساسی مشاهده می شود ، این مسئله پیش می آیدکه آیا درمان شناختی- رفتاری،درمان با فلووکسامین ودرمان با ترکیب دو روش فوق به صورت همزمان، می تواند در درمان اختلال افسردگی اساسی وبهبود وضعیت افسردگی بیماران،به ویژه باتوجه به زمینه فرهنگی پژوهش حاضر وخلأ ناشی از تحقیق در این خصوص مؤثر واقع شود؟